نویدنو:15/10/1389                                                                    صفحه قابل چاپ است

 

 نویدنو  15/10/1389

 

 

نویدنو: زمستان فصل فروغ فرخ زاد است .در گرامی داشت او تحقیقی ازآقای باقر خسرو نژاد را تقدیم خوانندگان نوید نو می کنیم. اگر چه معنی این کار موافقت کامل با دید گاه آقای خسرونژاد نیست. در سال های اخیر تحقیقات دانشگاهی زیادی در باره زندگی وشعر فروغ انجام گرفته است که شایان توجهند. متن حاضر یکی از این تحقیقات است.

 

 

بررسی شناخت فروغ فرخزاد در رابطه با جامعه ايران

محقق:باقر خسرو نژاد

 

فروغ فرخزاد در سال 1313 در تهران خانواده اي متوسط چشم به جهان گشود . پدرش شخصيتي دو سويه داشت . يك افسر ارتش مستبد كه در كودتاي رضاخان نقش داشت و يك عاشق شعر كه در مي بست و با اشعار حافظ و سعدي راز و نياز مي كرد . فروغ از نوجواني شعر مي سرود و نقاشي مي كرد . براي فرار از فضاي بسته محيط خانوادگي بسيار زود با پرويز شاپور ازدواج كرد و بسيار زود نيز از او جدا شد . ثمره اي ازدواج « كاميار» نام گرفت .
پس از گذراندن دوره هاي آموزشي دبستاني و دبيرستاني براي آموزش نقاشي به هنرستان نقاشي رفت در 16 سالگي با پرويز شاپور ازدواج كرد و به اهواز رفت و در آنجا اقامت كرد اما پس از يكي دو سال از هم جدا شدند در سال 1337 در سن 22 سالگي به كارهاي سينمايي روي آورد و در شركت گلستان فيلم به كار پرداخت در سال 1338 براي بررسي و مطالعه ساخت فيلم به انگلستان رفت در طي فعاليت سينمايي خود چندين فيلم ساخت و در يك فيلم و نمايش بازي كرد در اين زمينه فيلم خانه سياه است كه در باره جذاميان جذامخانه اي اطراف تبريز مي پرداخت برنده بهترين فيلم مستند در سال 1342 شد در سال 1345 براي شركت در دومين فستيوال پژارو به ايتاليا سفر كرد فروغ سر انجام در سال 1345 در سن 33 سالگي در اوج شكفتگي استعداد شاعرانه اش به هنگام رانندگي بر اثر يك تصادف جان سپرد وي را در گورستان ظهيرالدوله تهران به خاك سپردند از او پسري به نام كاميار شاپور به يادگار مانده است .  .

در سال 1331 نخستين مجموعه شعر خود ا با نام «اسير» و در سال 1335 دومين آن ا با نام «ديوار» منتشر كرد . در بيست و دو سالگي سومين مجموعه شعر را با نام «عصيان» ني بدست چاپ سپدد . خود وي بعدها اين هر سه را به ارزش و حاصل احساسات سطحي يك دختر جوان دانست .
در سال 1337 فروغ به چنان آگاهي نسبت به ارزش هاي فكري خود مي رسد كه در مي يابد مي تواند در شعر به راهي جدا از ديگران برود . در همين سال سينما توجه او را جلب مي كند و در كار ساختن بسياري از فيلمهاي مستند با « ابراهيم گلستان » همكاري مي كند . در سال 1338 براي آموختن فن سينما به انگلستان مي رود و برداشت درخشان سينمائي او هنگامي جلوه مي كند كه فيلم «‌خانه سياه است »‌را از زندگي جذاميان در جذامخانه تبريز مي سازد . در سال 1342 در نمايشنامه «‌شش شخصيت در جستجوي نويسنده » بازي چشمگيري دارد و در زمستان همان سال خبر مي رسد كه فيلم «‌خانه سياه است » جايزه اول فستيوال « اوبرهاوزن »‌را برده است و منتقدين اروپائي به شايستگي از او تجليل مي كنند . و باز در همان سال كه سال اوج نبوغ اوست با يك مجموعه تازه « تولدي ديگر » در شعر او و در شعر امروز ايران آغاز مي شود .
ازدواج با پرويز شاپور
 
فروغ فرخزاد و همسرش پرويز شاپور که بعد از وي جدا شد
فروغ در سالهاي ۱۳۳۰ در ۱۶ سالگي با پرويز شاپور نويسنده ايراني که ظاهراً پسرخاله ي مادر وي بود، ازدواج کرد. اين ازدواج در سال 1334 به جدايي انجاميد. حاصل اين ازدواج، پسري به نام کاميار بود. پرويز شاپور و فروغ فرخزاد، در نامه‌ها و نوشته‌هاي خويش از کاميار، با نام ”كامي” ياد مي‌کردند. فروغ پيش از ازدواج با شاپور، با وي نامه‌نگاريهاي عاشقانه‌اي داشت. اين نامه‌ها به همراه نامه‌هاي فروغ در زمان ازدواج اين دو و همچنين نامه‌هاي وي به شاپور پس از جدايي از وي بعدها توسط کاميار شاپور و عمران صلاحي منتشر گرديد.
سفر به ايتاليا
پس از جدايي از شاپور، فروغ فرخ‌زاد، براي گريز از هياهوي روزمرگي، زندگي بسته و يکنواخت روابط شخصي و محفلي، به سفر رفت. او در اين سير و سفر، کوشيد تا با فرهنگ غني اروپا آشنا شود. با آنکه زندگي روزانه‌اش به سختي مي‌گذشت، به تأتر و اپرا و موزه مي‌رفت. وي د ر اين دوره زبان ايتاليايي و همچنين فرانسه و آلماني را آموخت. سفرهاي فروغ به اروپا، آشنايي‌اش با فرهنگ هنري و ادبي اروپايي، ذهن او را باز کرد و زمينه‌اي براي دگرگوني فکري را در او فراهم کرد.
آشنايي با ابراهيم گلستان و کارهاي سينمايي فروغ
آشنايي با ابراهيم گلستان نويسنده و فيلمساز سرشناس ايراني و همکاري با او، موجب تغيير فضاي اجتماعي و درنتيجه تحول فکري و ادبي در فروغ شد.
در سال ۱۳۳۷ سينما توجه فروغ را جلب مي‌کند. و در اين مسير با ابراهيم گلستان آشنا مي‌شود و اين آشنايي مسير زندگي فروغ را تغيير مي‌دهد. و چهار سال بعد يعني در سال ۱۳۴۱ فيلم خانه سياه است را در آسايشگاه جذاميان تبريز مي‌سازند. و در سال ۱۳۴۲ در نمايشنامه شش شخصيت در جستجوي نويسنده بازي چشمگيري از خود نشان مي‌دهد. در زمستان همان سال خبر مي‌رسد که فيلم خانه سياه است برنده جايزه نخست جشنواره اوبر هاوزن شده و باز در همان سال مجموعه تولدي ديگر را با تيراژ بالاي سه هزار نسخه توسط انتشارات مرواريد منتشر کرد. در سال ۱۳۴۳ به آلمان، ايتاليا و فرانسه سفر مي‌کند. سال بعد در دومين جشنواره سينماي مولف در پزارو شرکت مي‌کند که تهيه کنندگان سوئدي ساختن چند فيلم را به او پيشنهاد مي‌دهند و ناشران اروپايي مشتاق نشر آثارش مي‌شوند. پس از اين دوره، وي مجموعه تولدي ديگر را منتشر کرد. اشعار وي در اين کتاب تحسين گسترده‌اي را برانگيخت؛ پس از آن مجموعه ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد را منتشر نمود.

پايان زندگي
 
سنگ گور فروغ
آخرين مجموعه شعري که فروغ فرخزاد، خود، آن را به چاپ رساند مجموعه تولدي ديگر است. اين مجموعه شامل ۳۱ قطعه شعر است که بين سال‌هاي ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۲ سروده شده‌اند. به قولي ديگر آخرين اثر او «ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد» است که پس از مرگ او منتشر شد.
فروغ فرخزاد در روز ۲۴ بهمن، ۱۳۴۵ هنگام رانندگي با اتوموبيل جيپ شخصي‌اش، بر اثر تصادف در جاده دروس-قلهک در تهران جان باخت. جسد او، روز چهارشنبه ۲۶ بهمن با حضور نويسندگان و همکارانش در گورستان ظهيرالدوله به خاک سپرده شد.

شناخت فروغ فرخزاد در رابطه با جامعه ايران
فروغ از پيشتازان تجدد در ايران است، به اين اعتبار كه؛ اگر چه نيما در شعر فارسي صاحب اين مقام است، ولي شعر فروغ با حضور زن دنياي معاصر در آن، با تمامي وجود و فرديت اين زماني خويش، تازگي دارد. به اين اعتبار كه براي اولين بار زن به عنوان زن به شعر راه يافته است.. از اين روست كه مي توان از او نيز، در شمار پيشگامان عرصه تجدد در ايران نام برد.
اين نوشته برداشتي است از مشکلي به نام "شناخت فروغ فرخزاد" در رابطه با جامعه ايران، كه مي توان آن را به ديگر آثار و ميراث ادبي ايران نيز بسط داد.
                                                        ***
از انقلاب مشروطه تا كنون كشور ما عرصه زورآزمايي سنت و مدرنيته با يكديگر بوده است. از آنجا كه روند شكل گيري مدرنيته در ايران هنوز نامعلوم و نامشخص است، بررسي موضوع، چگونگي انديشه بر آن و عملكرد تاكنوني آن همچنان براي جامعه ما موضوع روز است.
تجدد كالا نيست كه بتوان آن را به آني خريد و صاحب شد. محورهايي از تجدد، از جمله در عرصه سياست، فرهنگ، ادبيات، زن، اقتصاد و دين بحث هايي را براي جامعه ما پيش آورده كه موضوعاتي كليدي در فرارويي جامعه سنتي ايران به مدرنيته است. تجدد را بايد آموخت، فرهنگ آن را كسب كرد، آن را زندگي كرد و در زندگي و رفتار اجتماعي به كار بست. فرديت مايه مشترك تمامي اين عرصه هاست. و اينكه فرد و حقوق او را به رسميت بشناسيم.
فرديت از جمله رسم و رسوم تازه اي بود كه شعر نو، همچون داستان و رمان، در خلق و دريافت هنر به عنوان يك شكل ادبي جديد با خود به همراه آورد.
موضوع و مسأله زن يكي از مصاديق بارز تجدد و تجددستيزي در ايران است. اگر چه دخالت مذهب در زندگي خصوصي افراد، در جامعه مدرن از بين مي رود، ولي فرهنگ مذهبي مشكلي ست كه سال هاي سال با ماست. اينكه مي توانيم اخلاقي را كه سال ها آموخته  و به كار بسته ايم، به راحتي واگذاريم، خود موضوعي ست قابل بحث.
در بحث از ادبيات نوين ايران، معمولا از هدايت و جمال زاده در داستان نويسي و نيما در شعر، به عنوان آغازگران اين راه نام برده مي شود.
فروغ فرخ زاد از جمله شاعران ايران است كه آثار او تا كنون از راستاي دغدغه مدرنيته مورد توجه جامعه شناسي ادبيات فارسي قرار نگرفته است. اينكه آثار فروغ تا چه اندازه با مفاهيم مدرنيته همخواني يا مغايرت دارد، و اينكه او تا چه اندازه توانسته است شكل و محتواي مدرن را در آثار خود دروني كند، پرسشي است كه تا كنون براي منتقدان آثار او پيش نيامده است. شايد بررسي آثار او از اين زاويه بتواند كمكي باشد در شناخت بهتر معضل مدرنيته در جامعه شناسي ادبيات فارسي.
بي آنكه قصد بررسي آثار فروغ را داشته باشيم، مي خواهيم براي اين پرسش كه چه رفتاري فروغ را از ديگر افراد جامعه و همچنين شاعران هم دوره او متمايز مي كند، پاسخي بيابيم. آيا اين رفتار مي تواند با ويژگي هاي مدرنيته همخواني داشته باشد؟ شايد بتوان با اين انگيزه، رفتار اجتماعي او را در شعرش نيز جستجو كرد.
مي دانيم كه زيبايي شناسي مدرن تنها در ذهن زاده نمي شود و به آن محدود نمي ماند. عرصه عيني اين ذهنيت در رفتار اجتماعي مي تواند با توجه به رشد ذهني جامعه و افراد آن، برجسته و يا كمرنگ شود. جامعه سنتي، آنگاه كه به بلوغ نرسيده باشد، رفتار مدرن را جلف، غيراخلاقي و فاسد مي نامد و مي داند. به عبارتي ديگر، زيبايي شناسي مدرن با ذهن اين جامعه ناهمزمان است. انطباق زندگي و شعر فروغ با هم و از اين زاويه با مدرنيسم همخواني دارد. رفتار و عمل اجتماعي فروغ در شعرش نيز نمايان است.
به اعتباري مي توان گفت، فروغ از پيشتازان تجدد در ايران است، به اين اعتبار كه؛ اگر چه نيما در شعر فارسي صاحب اين مقام است، ولي شعر فروغ با حضور زن دنياي معاصر در آن، با تمامي وجود و فرديت اين زماني خويش، تازگي دارد. به اين اعتبار كه براي اولين بار زن به عنوان زن به شعر راه يافته است.. از اين روست كه مي توان از او نيز، در شمار پيشگامان عرصه تجدد در ايران نام برد. آنچه به نوآوري هاي شعر مربوط مي شود، گام نخست را نيما برداشته بود، فروغ اما در تحول آن كوشيد. او خود را در شعر خويش به جامعه مردسالار ايران تحميل كرد. فروغ آن چيزي را مي ديد كه مردان نمي ديدند، جامعه نمي ديد و اصلا از نظر فكري با آن فاصله داشت.
جهان فروغ، بر خلاف شاعران زن پيش از او ، شفاف است. در انطباق با جهان طبيعي ست كه شعر او را كفر نيز مي دانند. به زمين كشاندن خدا از آسمان گام نخست مدرنيته است. در اين زمان است كه همه بخش هاي جهان انسان به نقد كشيده مي شود. از شناخت خود است كه به شناخت جامعه مي رسيم. او خود را، درون خود را، نيز عريان مي كند. به طلسم سنت گرفتار نيست. اين نيز گفتني ست؛ روشنفكر ايراني هيچگاه فرصت نيافت با قديسان الهي درگير شود، آن طور كه غرب درگير شد.
 
تجدد همزاد خودشناسي است. فروغ متجدد گام در شناخت خويش برداشته بود. او مي خواست خود را، آنچه و آنطور كه هست، بشناسد، نه از ديد فرهنگ مردسالار قرون حاكم بر ايران، ونه از چشم اخلاق حاكم. او مي خواست تجربه تاريخ ايران را به ذهن و زبان خود، با فكري جديد و ابزاري نو، بازيابد. او نمي خواست بازخوان صرف و غير شكاك گذشته قومي خويش باشد. او سوداي ديگر شدن و ديگر بودن را داشت و در اين راه گام برداشت.
فروغ آن فرديتي است كه مي خواهدمحور تفكر سياسي و قانوني باشد، مي خواهد حقوق طبيعي و تفكيك ناپذير خود را اعلام دارد، مي خواهد از فرد خويش روايت تازه اي ارايه دهد. او هستي خويش را با انديشيدنش، با شعرش اعلام مي دارد.
فروغ شاعر شهرنشين است، شهري كه به دنياي نو و عصر تجدد تعلق دارد. شاعران پيش از او به طبيعت پناه مي بردند و در عالم خيال، ذهن خويش را پرواز مي دادند. فروغ اما به زمين بازگشت، از دامن طبيعت قدم به شهر گذاشت، كلمات كهنه شعر را به تاريخ ادبيات سپرد، واژه هاي نو برگزيد و شعر ايران را لباسي نو پوشاند.
همان گونه كه هر متن تاريخي در نهايت خويش يك اثر ادبي هم هست، اثر ادبي نيز خود در اصل تاريخ است، آيينه اي از تاريخ كه مي توان خود را در آن بازيافت. از اين رو آثار فروغ تاريخ معاصر انسان ايراني نيز هست، اثري كه مي توانيم خود را در آن ببينيم. ما قصد بررسي اشعار فروغ را نداريم، ولي مي بينم كه، منتقدين فروغ، بيشتر رفتارهاي اجتماعي او را، جدا از شعرش، آنهم به ظاهر از سكوي دنياي مدرن ولي در واقع با عينك سنت بر چشم، بر رسي مي کنند ، و در اين بررسي، بيشتر در پي توهمات هستند تا واقعيات. مي خواهند ذهن ساده پندار خويش را تغذيه كنند.
از مشروطيت تا كنون ما فقط مدرنيته را بر زبان رانده ايم و در عرصه هايي ناقص به كار بسته ايم، ولي هنوز به فكر و انديشه آن مجهز نشده ايم. محتواي فكر و فرهنگ ما هنوز در سنت سير مي كند. در حوزه انديشه ، ما قادر نشده ايم به گسست قطعي فكر و عمل از سنت دست يابيم. از اين زاويه است كه مي توان به جرأت گفت، جامعه ما تا كنون نه فروغ را شناخته و نه شعرش را، زيرا به شرايط و عوامل لازم شناخت مسلح نيست، از او اسطوره مي سازد، پس آنگاه در پندارهاي واهي خويش مي كوشد اين اسطوره را بشناسد. حاصل اين عمل چيزي جز دامن زدن به ابهام گرايي نيست.
در دنياي سراسر تضاد انسان ايراني طبيعي ست، فروغ همچنان گمنام بماند. تا واقعيت اين دنيا براي ما آشكار نشود، تا به كشف واقعي آن موفق نشويم، همچنان از فروغ خواهيم نوشت، زندگي مجهول او را مبهم تر و چهره او را در پس چهره خويش پنهان تر خواهيم كرد.
ما شيفته چهره مغشوشيم. شاهكار انسان ايراني مغشوش كردن تاريخ است. ما از فروغ آن را مي نويسيم، آن را مي گوييم، آن را به خاطر مي آوريم، آن را گرامي مي داريم، كه به آن محتاجيم. در احتياجات و روزمرگي هاي ماست كه فروغ بيان مي شود. و اين چهره اي ست غير واقعي از فروغ، و در اصل، حكايت به روزمرگي زندگي كردن انسان ايراني. ما نمي خواهيم، و شايد بهتر است گفته شود، نمي توانيم فروغ واقعي را بشناسيم، همچنانكه هدايت و حافظ و سعدي را. در غبار زندگي آنهاست كه ما زندگي خود را مي يابيم. و ما اين غبار را دوست داريم. اين غبار با جامعه سنتي ما همخوان است. غبارزدايي از چهره آنان، همانا كشف من ايراني  و هويت اوست در تاريخ.
شعر فروغ چهره پنهان ما را نيز در خود دارد، نيمه تاريك ما در آيينه زمان، نيمه اي كه خوش داريم همچنان در تاريكي بماند، كه اين در "خميره ماست كه چهره هايي پنهان يا پنهانكار بمانيم" ما هيچگاه نخواستيم بر پرسشهاي فروغ بينديشيم و به آنها پاسخ گوييم، زيرا سوالهاي او از زندگي، گره هاي وجود هر انسان ايراني ست، گره هاي تاريخ ماست، گره هاي فرهنگ ماست. ما نمي خواهيم به اين گره ها فكر كنيم. توان تاريخي آن را هم نداريم. سالهاست كه داريم حرفهايي كليشه اي را در مورد فروغ، در لباسها و فرمهاي گوناگون تكرار مي كنيم.
 
برخلاف روشنفكر ايراني كه خود را هميشه ناجي مي دانست، كه اين خود خلاف سنت روشنفكري ست، فروغ هيچگاه در اين نقش ظاهر نشد. او هيچ رسالتي ، جز شعر، براي خود قائل نبود. فروغ از پيشگامان عرصه روشنفكري ايران است كه در رفتار خويش، همچون هدايت، نقش پيامبري را در جامعه پس زد و به كناري گذاشت. فروغ محبوب همگان نبود، زبان گزنده اي داشت كه همه را از خود مي راند، رک گو و بي شيله پيله بود. چاپلوس و پنهانكار نبود. بر خلاف سنت فرهنگي ما كه نويسنده بايد در دسترس نباشد، او شاعري در دسترس بود و از اين طريق از شخصيت نويسنده تقدس زدايي كرد. فروغ از نوادر روشنفكران ايراني است كه در حوزه عمل اجتماعي خود توانست گامي جلوتر بردارد و از محتواي سنتي فكر و عمل روشنفكر ايراني فاصله بگيرد. رفتارهاي اجتماعي فروغ ارزش هايي مدرن دارند. جهان شعر فروغ گرفتار روزمرگي نيست. در كانون اشعار او مسائل فردي و هستي شناختي و روزمره به هم گره مي خورند تا او -هنرمند- بتواند براي هستي پررنجش خود معنايي بيابد. از اين طريق است كه او به هستي در جهان امروز معنا مي بخشد.
يكي از بارزترين ويژگي هاي فروغ آن است كه به هيچ كس و هيچ چيز باج نمي دهد. از كسي هم باج نمي طلبد. او نه مريد كسي است و نه مي خواهد مراد كسي باشد. پس هيچ مسلک و مشربي هم چهره و شعرش را پنهان نمي كند. در مواجهه با اخلاق حاكم بر جامعه و همچنين در برخورد با خوانندگان آثارش سخت بي پرده است. براي بيان آنچه در ذهن دارد، جهان فرم و دنياي واژه ها را آنطور كه خود مي خواهد در اختيار گرفته و در اين راه آثار ماندگار و خلاقي آفريده است كه در ادبيات فارسي ماندگار خواهند بود.
فروغ باري سنگين را در شناخت تن، در شعر عاشقانه ايران بر دوش كشيد. به همان نسبت كه او در اين كار موفق بود، منتقدين او ناموفقند. ذهن هاي عقب مانده، "تن"ي ديگر را در شعر فروغ عمده مي كنند، تني كه پرورده ذهن در بند خودشان است. شعر فروغ، شعر دفاع از جسم و جان است، "احترام به جسم و ستايش تن است". فروغ انسان مدرني بود كه در شعر خويش توانايي جسم و جان را كشف كرد. جنسيت، آن گونه كه او بر آن مي انديشيد، خلاف ذهن بيمار جامعه و اخلاق حاكم بر آن بود. او جسم را بر خلاف فرهنگ حاكم نه خوار و ذليل، بل عزيز و گرامي كشف مي كند. فعل جنسي براي او نه هرزه گويي و هرزه نويسي، بل سراسر زندگي ست. او بيزار از جسم خويش نيست، به آن مي بالد، آن را شكوفاتر مي خواهد، و انسان را به انديشه بر آن وامي دارد. جاي تأسف است كه؛ فكر سالم او در برابر فكر ناسالم جامعه هنوز هم به مقابله، قد برافراشته است. "فروغ فرخ زاد به كشف تن بر مي خيزد و صاحب جسم خود مي شود". و از تن و جسم خويش است كه به تن و جسم جامعه مي رسد.
فروغ در شعر خود به چالشي بزرگ بر عليه مناسبات اجتماعي جنسيت گرا برخاست. تجربه عملي او و ريزه كاري هايي كه او در اين چالش اجتماعي شناخت، در زندگي و شعر او بازتاب روشني دارند. فروغ بي آنكه ادعاي مبارزات آزادي خواهانه و برابرطلبانه داشته باشد، مبارز و منتقدي آزادي خواه بود و اگر در اين عرصه و در اين راه، خشم جامعه مردسالار را برانگيخت، مورد سانسور قرار گرفت و يا اثرش مورد بي مهري و سكوت فرهنگ جنسيت گرا قرار گرفت، امري ست طبيعي. او انسان خودبنيادي بود كه به خودآگاهي زنانه رسيده بود. فروغ با شناخت از شيوه ها و رفتار مردسالار حاكم، در مواجهه با آن احساس ضعف نكرد، در اذهان پرسش هايي را برانگيخت كه حقيقت موجود را به زير سئوال كشاند.
در شعر فروغ، يعني شعري كه فرهنگ جديدي با خود داشت، كلمات نيز عصيانگرند، واژه هاي سالها سركوب شده تاريخ سر به شورش برداشته اند و به فرهنگ شعر ايران هجوم آورده اند. و اين كلمات هستند كه هنوز هم جامعه آنها را طرد مي كند.
اينکه توده مردم با شعر فروغ مشكل داشته و يا دارند و يا خير، امري ثانوي است. مهم اين است كه روشنفكر ايراني با فروغ مشكل دارد. در اين عرصه حتي شاعراني كه شعر نو مي سرودند، در كج فهمي هاي خويش، او را محكوم مي كردند. "از چند استثنا كه بگذريم، معاصران فروغ با داوري هايشان... به روشني نشان داده اند كه از رابطه با ذهنيت مدرن فروغ عاجز بوده و هستند". يكي شعرهايش را "شعرهايي رختخوابي" مي نامد، ديگري "بوي فرنگي و غرب زدگي" از آن به مشامش مي رسد. كسي ديگر آزاد زيستن او را چيزي مي خواند كه "بي بند و باري بيشتر به آن مي برازد". و آن ديگر شعر "ديوارهاي مرز" او را "از همان حرفهاست" ارزشگذاري مي كند. كسي هم در پي انتشار "تولدي ديگر" كشف مي كند كه فروغ "از شر پايين تنه دارد خلاص مي شود و اين خبر خوشي است" و اين اظهار نظرها را مي توان به تمام جامعه بسط داد، كه هيچ يك از آنها نمي تواند نظري شخصي باشد.
انسان ايراني درك نمي كرد كه فروغ در راه شناخت خويش، پيش از آنكه جامعه فاسد و عقب مانده ايران را نقد كند، بي رحمانه به نقد خويش پرداخته است. "روشنفكران"ي كه خود غرق در دود و دم و خمر و شرب و زن بودند، از فروغ "ولگرد" سخن مي گفتند.
بيهوده نيست كه "اداهاي فروغ در آوردن" و "فروغ بازي" در جامعه ما به فحش و توهين نزديك تر است تا احترام.
يكي ديگر از پديده هاي جامعه سنتي اسطوره سازي ست. اسطوره ساختن ريشه در ناآگاهي دارد. انسان ناآگاه آرزوها، اميال، و به طور كلي دنياي خويش را، در حرف، سخن و رفتار كسي كه گونه اي ديگر است، باز مي شناسد. او را بزرگ مي كند، رهبر مي گرداند، به دنبالش راه مي افتد تا پيروش باشد، از اميدهاي خويش لباس بر تنش مي كند، خيال هاي خود را در او باز مي تاباند، و نتيجه آنكه، بنده آن مي شود كه خود آفريده است. هر اندازه كه عمر اسطوره اي قدمت بيشتري داشته باشد، شناخت او نيز مشكلتر است. اسطوره ها هر روز شاخ و بال و شكلي جديد به خود مي گيرند. تضعيف اسطوره با شناخت او در ارتباط است. هر اندازه دايره شناخت انسان گسترش يابد، دامنه اسطوره سازي او محدودتر مي شود. به طور كلي، انسان سنتي بي اسطوره نمي تواند زندگي كند.
در جامعه سنتي چه بسا شخصيت هاي واقعي و يا آثاري هنري و ادبي يافت مي شوند كه در شرايط خاصي به اسطوره بدل شده اند. طبيعي ست كه اين اسطوره، ديگر آن شخص و يا شيء واقعا موجود نيست، به چيز ديگري بدل شده است كه شناخت واقعي آن، هر روز كه بگذرد، مشكلتر مي شود.
در جامعه ما، از آنجا كه هنوز با گامهاي سنت قدم بر مي داريم، بسياري از آثار ادبي و نويسندگانشان به اسطوره بدل شده اند. جامعه سالهاست، فكر مي كند، آنها را شناخته است، ولي در واقع در بي خبري خويش است كه همچنان گام در ناشناخته ها بر مي دارد. پرداختن به اسطوره هاي تاريخي هدف ما در اين نوشته نيست، تنها مي خواهيم نمونه اي از اسطوره هاي معاصر را نشان دهيم. فروغ فرخ زاد، شاعر معاصر ايران كه از تولدش كمتر از هشتاد سال و از مرگش چهل سال مي گذرد، و در شمار مهمترين شاعران معاصر ايران است، در جامعه ما به اسطوره  بدل شده است و ما از شناخت آن عاجزيم.
جهان آفريده شده در آثار فروغ، بازنگري و بازسازي ساده ترين جلوه هايي از واقعيت زندگي ماست كه در هزارتوي ذهن متناقص ما به راز و رمز بدل شده، و ذهن تك خطي و يك بعدي ما از آن معما ساخته است و در "واقع گرايي" خويش مي خواهد جهان شاعر را تفسير كند. ذهن منحط ما در ساده پنداري هاي خود، به عادت معمول، مي خواهد ذهن هنرمند را، كه در اينجا فروغ باشد، غلام حلقه به گوش و دست آموز ذهن خود كند.
جامعه بيمار ما برخوردهاي بيمارگونه اي نيز با پديده ها دارد. شناخت ما از فروغ نيز در همين راستا قابل بررسي است. ما به آن چيزي از فروغ افتخار مي كنيم كه نمي دانيم چيست. مي پذيريم كه، فروغ در فرهنگ سراسر مردانه ما به عنوان يك زن حضور خويش را با شعر خود اعلام داشت، ولي زن بودن او را، جنسيت او را، احساس او را، "مردانه" سانسور مي كنيم و به شاهكاري كه آفريده ايم، افتخار.
با گذشت چند سال و با مرگ هر هنرمندي آثار او نيز به مرور دگرگونه مي شوند. آثار هدايت و فروغ نمونه هايي گويا در اين مورد هستند. از ادبيات كلاسيك ايران نيز براي نمونه مي توان از كليات عبيد نام برد. جامعه عقب مانده آثار ادبي و هنري را ابتدا سانسور در سانسور كرده، نقطه  چين مي كند تا پس از گذشت سالها، با گام گذاشتن در تجدد، با رنج و مشقت فراوان نقطه چين ها را كشف كند. بر خلاف اين رفتار، در جامعه مدرن ابتدا همه آثار يك هنرمند را جمع آوري مي كنند، مجموعه آثار و نوشته هاي او را منتشر مي كنند، و آنگاه به بررسي آثار، آرا و رفتار او مي پردازند. اين بررسي نه بر حدس و گمان متكي است و نه اما و اگر.
با توجه به آثاري كه از فروغ فرخ زاد تا كنون به چاپ رسيده است، و با توجه به ارزيابي هايي كه در باره او شده است، فروغ به موجود غيرقابل شناختي تبديل شده كه هر كسي بخواهد او را بشناسد، گيج خواهد شد و به اشتباه دچار. در اين شكي نيست كه فروغ به عنوان فردي كه در جامعه سنتي ايران رشد كرده بود، به حتم بارهاي منفي رفتارهاي سنتي را نيز مقداري با خود داشته است، ولي در محيط موجود تشخيص جنبه هاي مثبت و منفي آثار و رفتار اجتماعي فروغ مشكل است.

فروغ: بيان جنون‌آميز زنانگي

فروغ اما در شعر فارسي نخستين زني است كه روش تازه‌اي براي بيانِ فرديت خود برگزيد. او در سه مجموعة نخست خود تمام مسائل را از چشم‌انداز زنانه و از موضع جنسي ديد و در دو مجموعة بعدي از موضع انساني به مسائل پيرامون خود نگريست. فروغ در دو دورة شعري خود، چه در دورة نخستين كه صرفاً احساس و چه در دورة پس از آن كه انديشه را سرود، تصويرگر هويت عمومي و حضور جمعي زنِ ايراني نبود. او، برخلاف موقعيت زن در جامعة سنتي ايران، نخست زني عاشق و سركش را تصوير كرد كه در جامعة اخلاقي با تكفير و تحقير روبه‌رو شد، و سپس تصويري از زنِ انديشمند ارائه داد كه هويت خويشتن را مي‌شناخت و پيرو الگوهاي متعارف نبود. پذيرش چنين زني در جامعة مردبرتر ايرانِ آن روز همان‌قدر سخت و از سويي خطرناك بود كه زنِ نخست!
براي روشن شدن جزئيات نگاه زنانة فروغ و چهرة زن در اشعار او اين موضوع را در پنج مجموعة شعر او به‌تفكيك بررسي مي‌كنيم.
اسير، نخستين مجموعة شعر فروغ فرخزاد، در تابستان 1334 به‌چاپ رسيد.1 اين كتاب شامل 44 قطعه شعر است. محور اشعار اين مجموعه زن و عشق است با موضوع‌هايي چون خواهش‌هاي هوس‌آلود زني عاشق، احساس گناه، خاطرات زني عاشق، اسارت و آرزوي فرار، حديث نفس زني عاشق، رازهاي دروني او، بي‌تابي او به هنگام ديدار معشوق، و عشق كه زن را مي‌خواند تا گناه كند. تمام موضوع اين كتاب حولِ محور عشق يك زن مي‌گردد و تنها دو قطعة آن به لحاظ موضوعي متفاوت است («بيمار» و «پاييز») كه عشقِ زن در آنها مطرح نيست اما با ديدي زنانه سروده شده است.
اين اشعار، كه به لحاظ كيفيت و كميت نخستين اشعار زنانة فارسي به‌شمار مي‌آيند، از چند جنبه قابل بررسي‌اند. نخست آنكه زني شاعر براي نخستين بار خواست‌ها خود را براي همه بازمي‌گويد و به شيوة بي‌سابقه‌اي عريان مي‌نويسد. ديگر اينكه در آنها تصويري تازه از زن ارائه شده است كه با هويت واقعي زن در جامعه و فرهنگ ايران تفاوت دارد. اين تصوير، كه با اتكا به تجربة شاعر خلق شده است، تصويري ناآشنا و غريب از زني واقعي است سرشار از كشش‌هاي جنسي، احساس و عاطفه؛ زني سخت عاشق و گاه خائن، با هويت فردي مشخص كه در شعر فروغ موجوديت يافته است. اما هدف فروغ از ارائة چنين تصويري از زن چيست؟ آيا مخالفت آشكار با نگاهي است كه در ادبيات كهن و در جامعه و فرهنگ ايران نسبت به زن وجود دارد؟ آيا آميختگي شعر و زندگي، ذهنيت و رازهاي دروني او را آشكار كرده و پرده از خصوصي‌ترين لحظه‌هاي زندگي و تجربه‌هاي شخصي‌اش برداشته است؟ آيا اين تصوير نمودي از شكلِ آرماني زن در منظر شاعر است؟ به‌راستي چرا فروغ زنانگي خود را به‌طور جنون‌آميزي در شعر بيان كرد؟ آيا اين موضوع به آزادانگاري ذاتي او بستگي داشت كه چون ديگر زنان در جامعة مردسالار به سليقة نيمة برتر زندگي نكرد و ننوشت؟ چرا خواست‌هاي خصوصي و كشش‌هاي جنسي خود را در معرض ديد همگان گذاشت؟ در واقع، چه رابطه‌اي بين سرودن، بدن و زن بودن او وجود داشت كه در ديگران نبود و او چنين علاقه‌مند بود كه شعر را به زبان بدن خود تبديل كند؟
به هر ترتيب، زن در مجموعة اسير زني عاشق و سركش با رفتارهايي ضد اخلاقي و غريب چون سرخوشي، بي‌پروايي جنسي و بي‌ملاحظه‌گي است، در جامعه‌اي كه قراردادهاي اخلاقي آن بسيار دشوار و سخت است. مجموعة اسير خاطره‌هاي منظوم و اعتراف‌هاي زني عاشق است كه بي‌پرواي همگان براي خويشتن خويش مي‌نويسد، گويي شاعرِ مجموعة اسير جز خود و نفسِ خويشتن هيچ حقيقتي را در جهان نمي‌شناسد و سروده‌هايش تنها نمودي از احساس‌ها و عاطفه‌هاي مهارنشدة زني عاشق و جوان است كه در پيِ ثبت لحظه‌هاي زندگي بر سفيدي كاغذ است و در ارائة آن نه به مخاطب توجهي دارد و نه به ساختار شعر؛ به همين سبب، در مجموعة اسير پاره‌هاي عادي و گفتاري بسيار است.

روز اول پيش خود گفتم
ديگرش هرگز نخواهم ديد
روز دوم باز مي‌گفتم
ليك با اندوه و با ترديد
روز سوم هم گذشت اما
بر سر پيمان خود بودم
(
اسير، ص 155-156)

در اين دوره است كه فروغ تمام عناصر و ابزارها را فرا مي‌خواند تا خواهش‌هاي جسماني و عاشقانه‌اش را توصيف كنند. او جز قلب عاشق خود هيچ زني را در پيرامون خويش حس نمي‌كند. از اين رو شعرهاي اين مجموعه بيان حال زني عاشق است كه شور و هيجان عشق او گاه به ‌اندوه از دست دادن معشوق آميخته است. جنجالي‌ترين شعر اين مجموعه «گناه» است كه در گروه ادبيات اعترافي قرار مي‌گيرد و خوانندة شعرْ تجربه، احساس، حالت‌هاي روحي و رواني سرايندة شعر را از شعر درمي‌يابد.

در اين مجموعه، كه شامل 25 قطعه شعر است، تنها سه شعر غيرعاشقانه‌اند: «قرباني» خطابِ زني شاعر به شعر است كه خود را قرباني الهة خون‌آشام شعر كرده است (ديوار، ص 43ـ 45)؛ «پاسخ» بيان درددل يك زن گناهكارة رسواست به زاهداني كه فريبكارند و در نهان‌كارهاي خلاف انجام مي‌دهند (ديوار، ص 115ـ 117)؛ و «دنياي سايه‌ها» كه شعري متفاوت در اين مجموعه است و اگرچه با طرح سايه‌هاي عاشقانه آغاز شده، به پرسش رسيده است. زن در اين شعر ديگر عاشق نيست؛ پرسش، خود آغاز انديشه است و اين شايد نقطة آغازي است براي فروغ كه زن جز عاشقي و نظربازي، با چهرة ديگر و نقشي ديگر نيز مي‌تواند موجوديت داشته باشد. (ديوار، ص 151ـ154)
عصيان، سومين مجموعة شعر فروغ فرخزاد، در 1337 منتشر شد؛ او شعرهاي اين مجموعه را در فاصلة مرداد 35 تا بهار 37 سروده بود. هفده قطعه شعر در اين مجموعه به‌چاپ رسيده كه مضمون هشت قطعه شعر عاشقانه و همچون شعرهاي پيشين اوست و مضمون چهار قطعة ديگر آن عصيان است و خطاب به خدا سروده شده، دو قطعه مرور خاطرات او با فرزندش و شعرهايي دربارة مرگ و زندگي است.
فروغ در اين مجموعه هنوز هم ذهنيت عاشقانة خود را حفظ كرده است اما آن زنِ عاشقِ احساساتي پيشين كه ذهنيتي پر از بوسه و گناه و شهوت داشت در او مرده است و به‌جاي آن چراييِ وجود و «پرسش‌هاي بي‌پايان» ذهن او را به خود مشغول كرده است. او در اين اشعار با زباني عتاب‌آلود از خداوند مي‌پرسد: براي چه او را به‌دنيا آورده؟ چرا بايد خطا كند؟ چه خواهد شد؟ و چراهاي بسياري از اين دست كه محتواي عصياني‌هاي او را ساخته است. شعرهاي عاشقانة او در اين دفتر، خاطرات اندوهناك زني عاشق است كه گاه به گذشتة خود بازمي‌گردد. در دو قطعه شعرِ «بازگشت» و «شعري براي تو»، شاعر در نقشِ مادري است كه يادِ حسرت‌آلود گذشته‌هاي خود را با فرزندش مرور مي‌كند. «شعري براي تو»، كه شاعر آن را خطاب به تنها پسرش سروده است، چهرة واقعي و اندوهبار مادري حرمان‌زده را تصوير مي‌كند.

در تولدي ديگر، گذشته از زن عاشق كه تصوير پريده‌رنگي از او هنوز هم در اين كتاب وجود دارد، چهرة واقعي مادر، مادربزرگ و زنان عادي ديگر با نقش طبيعي خود در فضاي شعرهاي اجتماعي شاعر حضور دارد. با دگرگون شدن نوع نگاه زنانة فروغ، شعر او نيز از غرايز جنسي فاصله گرفته و به واقعيت‌هاي اجتماعي و جهان فكري وسيع‌تري رسيده است كه ديگر جنسيت در آن مطرح نيست. احساس‌هاي پرشور عاشقانة زن جاي خود را به احساس تنهايي، تلخي، سياهي و پرسش داده است. مقايسة شعرهاي «عروسك كوكي» از مجموعة تولدي ديگر و «هرجايي» از مجموعة اسير تغيير ديدگاه فروغ را نسبت به نقش و موقعيت زن و تصويري كه او از زن ارائه داده است مشخص مي‌كند. از حوالي سال‌ 1338 است كه دگرساني فكري و شخصيتي فروغ آغاز مي‌شود.

برآيند
1.
در شعرهاي نخستين فروغ، زن تك‌چهره و تك‌بُعدي است. اشعار تك‌موضوعي‌اند و بيشترين بسامدِ موضوعي عشق است و از مجموع 128 قطعه شعر، 83 قطعه در موضوع عشق است.
2.
در شعرهاي واپسينِ فروغ، زن تنوع چهره، نقش و هويت دارد. اشعار تنوع موضوع دارند، زيرا بُعدهاي متفاوت و متنوعي از زندگي در آنها تصوير شده است. زن جايگاه و موقعيت واقعي خود را به‌دست آورده و تصويري انساني يافته است، انساني كه آميزة انديشه و خرد و احساس و عاطفه است.


 

 

  

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter