نویدنو:05/10/1389                                                                    صفحه قابل چاپ است

 

 نویدنو  05/10/1389

 

فوندامنتالیسم-11

دومه نیکو لوسوردو- برگردان یدالله سلطان پور

 

ریزه برودت ـ پژوهشگر آلمانی ـ که فوندامنتالیسم شیعی ایرانی را در مقابل فوندامنتالیسم پروتستانی آمریکائی قرار می دهد، فوندامنتالیسم را چنین تعریف می کند:

«فوندامنتالیسم عبارت است از ناتیویسم مذهبی که مدعی داشتن اعتبار جهانی است.» [1]

(ناتیویسم عبارت است از پافشاری مصرانه بر عناصر معینی از فرهنگ خویش، به بهانه تهدید آنها از سوی فرهنگ برتر بیگانه. مترجم)

 

اگر چه این تعریف درک کاملی از ماهیت فوندامنتالیسم غرب عرضه می کند، ولی با این حال، حاوی دو خطا و یا دو عیب است.

در این تعریف گفته نمی شود که این پدیده مشکوک حتما باید فرم مذهبی بی چون و چرا داشته باشد و یا آماج های جهانگیر (یونیورسال) داشته باشد.

چنین آماج هائی در قیام بوکسبازها و در جنبش تویتومانی[2]  که در جریان جنگ های ضد ناپلئونی توسعه می یابد، وجود ندارند، ولی نه فقط در فوندامنتالیسم اسلامی، بلکه همچنین در فوندامنتالیسم پروتستانی بدون چون و چرا وجود داشته اند و در  فوندامنتالیسم «مسیحی ـ غربی» و یا «یهودی ـ غربی» که ادامه  فوندامنتالیسم پروتستانی اند، نیز وجود دارند.

فوندامنتالیسم لگانرد ایتالیا در این میان، موردی استثنائی است.

ما اینجا با زیرفوندامنتالیسمی سر و کار داریم که خود را با  فوندامنتالیسمی سازگار می سازد که آماج های جهانگیر (یونیورسال) دارد:

لگا نرد با از آن خود کردن عشق شورانگیز غرب ـ غرب بمثابه یگانه مرکز تمدن جهان ـ بساط کلتی ـ پادانیائی اسطوره ای[3] خود را در این فضای نورانی مقدس پهن می کند و بدین طریق، حساب خود را از بربرهای (اقوام وحشی) ایتالیای جنوبی جدا می کند که از تمدن خالی از عیب بی چون و چرای ایتالیای شمالی و غرب فاصله ای بعید دارند.

 

فنومنولوژی بغرنج و چند جانبه فوندامنتالیسم ها را نباید از نظر دور داشت.

فوندامنتالیسم ها می توانند بلحاظ تیپولوژی و معنای تاریخی و سیاسی مشخص خود با یکدیگر تفاوت داشته باشند.

همیشه باید توجه داشت که آنها تا چه حدی فرهنگ معینی را و یا تضاد با فرهنگ های دیگر را به مثابه امری طبیعی (ناتورالیسم) تلقی می کنند.

اگر روند توضیح ناتورالیستی به نقطه اوج خود برسد، فوندامنتالیسم آنگاه به راسیسم حقیقی[4] مبدل خواهد شد.

آنگاه پاکسازی فرهنگی به پاکسازی قومی بدل خواهد شد و یا می تواند بدل شود.

(در گزارش هائی که از زندان های ایران و شیوه رفتار سربازان اسرائیل در غزه و فلسطین می رسد، واژه «پاکسازی» بکرات شنیده می شود. مترجم )

 

فونکسیون تاریخی و سیاسی جنبش های  فوندامنتالیستی نیز بسته به متون مقدس که مورد استناد قرار می گیرند و منشاء قلمداد می شوند، با هم فرق دارند.

حتی در سنت فرهنگی و مذهبی واحدی می توان تفاوت هائی را مشاهده کرد:

انسانیت زدائی و چه بسا قلع و قمع و ریشه کنی سکنه کنعان[5]  را هم می توان با استناد به یهودیت حضرت موسی توجیه کرد و مشروع قلمداد نمود و هم با استناد بر متون بابلی بعد از تبعید قوم اسرائیل و هم با استناد به تورات.

 

(کنعان منطقه سوری ـ فلسطینی بوده که در قرن 13 قبل از میلاد با ورود اسرائیلی ها مواجه می شود. مترجم)

 

در فوندامنتالیسم یهودی فرقه هائی وجود دارند که همچنان بر تفاوت های ماهوی و کیفی میان یهودی ها و گوجیم ها پافشاری می کنند[6] و هم فرقه هائی وجود دارند که سودای انسانیت زدائی خلق فلسطین را در سر می پرورند:

درست به همین دلیل است که لایبوویتس ـ نویسنده نامدار  اسرائیل ـ آنها را به عنوان وابستگان به جنبش «یهودی ـ نازیستی»[7] محکوم می کند. [8]

 

البته ما با راسیسم آشکار در خارج از حیطه فوندامنتالیسم ـ به معنی واقعی کلمه ـ روبرو می شویم.

امروز وقتی از فوندامنتالیسم سخن می رود، متأسفانه تقریبا همیشه اسلام و جنبش هائی مورد نظر قرار می گیرند که چه بسا بطور در هم و برهم و گاهی حتی بربرمنشانه در پی کسب استقلال ملی و یا احراز هویت از بین رفته خود در طول قرن ها  هستند.

 

I - ارزیابی تاریخی و سیاسی فوندامنتالیسم

 

چگونه می توان فوندامنتالیسم را بلحاظ تاریخی و سیاسی ارزیابی کرد؟

بار دیگر به جنبش های مبارزاتی بر می گردیم که در آلمان و اسپانیا بر ضد ناپلئون تشکیل می شوند.

 

1- هگل

 

حتی خود هگل که هر فرانسوی ستیزی و آلمانی ستائی را (و بدین طریق، هر گرایش فوندامنتالیستی را) بشدت محکوم می کند، سرانجام خصلت مترقی و اجتناب ناپذیر خیزش ضد فرانسوی را برسمیت می شناسد.

 

2 - مارکس

 

مارکس اشاره می کند که در دوره ناپلئونی «کلیه جنگ های استقلال که بر ضد فرانسه شعله ور می شوند، مهر مشترک احیائی را بر چهره دارند که همبستر ارتجاع است.»

از آنجا که این جنبش ها باید استقلال ملی را در مبارزه بر ضد کشور روشنگری و انقلاب بدست آورند، ناگزیر بدان سو رانده می شوند که در فرهنگ روشنگرانه و انقلابی وارده از فرانسه، وسیله ضد ملی و سلب هویت می بینند، وسیله ای که در خدمت سیاست گسترش طلب و ستم ملی است.

یعنی آنها بدان سو تمایل می یابند که مبارزه بر ضد مهاجمین را با مبارزه بر ضد روشنگری و انقلاب فرانسه یکسان تلقی می کنند.

بدین معنی، احیا (روند رئال رهائی از سیطره و اشغال بیگانه)  با ارتجاع (ایدئولوژی در هم بر هم و مبهم که این روند را همراهی می کند و نشانه واپسگرائی و عقبگردهای بیشتر است) گره می خورد.

 

3- انگلس

 

انگلس ـ ظاهرا ـ حتی گام فراتر می نهد و در جنگ های ضد ناپلئونی خلق آلمان شروع انقلاب دموکراتیک بورژوائی را می بیند.

 

4- لنین

 

جالب است که لنین به هنگام عقد قرارداد صلح برست ـ لیتوفسک[9]، مبارزه روسیه شوروی جوان بر ضد تجاوز امپریالیسم هوهنسولرن آلمان[10] را با مبارزه پروس (که در سابق زیر حکومت هوهنسولرن قرار داشت) بر ضد تجاوز و اشغال ناپلئونی مقایسه می کند.

لنین ناپلئون را به مثابه «راهزنی از قماش هونسولرن تلقی می کند.» [11]

 

(قرارداد صلح برست ـ لیتوفسک در جنگ جهانی اول در سال 1918 میان روسیه شوروی و قوای متحدین (آلمان، اطریش ـ مجارستان و بعدها ترکیه عثمانی و بلغارستان) منعقد می شود و بخش های مهمی از خاک روسیه شوروی به تصرف امپریالیسم آلمان در می آید.

بلشویک ها در شرایط دشوار پس از پیروزی مجبور به امضای آن می شوند و بدان نام «صلح راهزنانه» می دهند. مترجم)

 

هگل و مارکس و انگلس و لنین مخالف سرسخت ایدئولوژی فوندامنتالیستی ئی هستند که جنگ های ضد ناپلئونی زیر لوای آن صورت می گیرند.

این اما مانع آن نمی شود که جنبش هائی را که بیانگر دفاع از رهائی و استقلال ملی اند، زیر علامت سؤال قرار دهند.

 

اثبات شورمندانه معنی مشخصیت تاریخی خارائین را می توان در جنبش های ملی ایرلند و لهستان شاهد بود، اگرچه پلاتفرم ایدئولوژیکی آنها ارتجاعی بوده است:

شاخص آندو به خدمت گرفتن کاتولیسیسم (یعنی ایدئولوژی رستاوراسیون و ارتجاع[12]، حداقل در نیمه اول قرن نوزدهم) و یکسان قلمداد کردن بیواسطه شعور ملی و شعور مذهبی است.[13]

همین یکسان قلمداد کردن بیواسطه شعور ملی و شعور مذهبی یکی از صفات حرکات  فوندامنتالیستی است.

 

(پلاتفرم به موضعی اطلاق می شود که مبدأ تأملات، نیات، اعمال، آماجگذاری های سیاسی و غیره قرار می گیرد.

رستاوراسیون عبارت است از احیاء مجدد مناسبات اجتماعی و سیاسی ئی که بوسیله انقلاب سرنگون شده اند. مترجم)  

 

II- شیوه برخورد به فوندامنتالیسم

 

آیا امروز باید برخورد دیگری به فوندامنتالیسم اسلامی و جنبش های همانند داشت؟

قبل از همه باید خاطرنشان شد که قیام های سپوی (هند)، مهدی (سودان) و بوکسبازها (چین) که در غرب بطور سطحی و به تحقیر به مثابه بیانگر بیگانه ستیزی صرف و خصومت با مدرنیته قلمداد می شوند، در کشورهائی که این قیام ها رخ داده اند، کم و بیش بمثابه انقلابات ملی و یا به عنوان اولین فرم های تشکیل نامطمئن و خشن انقلاب ملی تلقی می شوند.

در این رابطه می توان  از ارزیابی مثبت مائوتسه تونک راجع به قیام بوکسبازها نام برد که او به عنوان «جنگ عادلانه» بر ضد امپریالیسم طبقه بندی می کند. [14]

 

لنین نیز حاضر نمی شود که این قیام را با کلیشه «صلیبیون» دیروز و امروز غرب ناشی از «نادانی چینی های وحشی»، «خصومت نژاد زرد با نژاد سفید» و یا «کین توزی چینی ها بر ضد فرهنگ و تمدن اروپائی» تفسیر کند. [15]

 

آیا اکنون  باید انقلابی روس را نیز نماینده فوندامنتالیسم ضد غربی قلمداد کرد؟

 

لنین، این خواننده مستمر آثار هگل و مارکس چه سر و کاری می تواند با اسلاویسم داشته باشد؟

 

(اسلاوها اقوامی اند که در اروپای شرقی، جنوب شرقی و مرکزی سکونت دارند. مترجم)

 

لنین کسانی را که «غرب مالپرست را فاسد قلمداد می کنند» و مدعی اند که «نور از شرق عرفانی و مذهبی تشعشع می یابد» به بحث می کشد و مورد تمسخر قرار می دهد.

 

محکوم کردن تند و تیز سیاست عملی متروپول های کاپیتالیستی مبنی بر چپاول، تجاوز و ژنوسید (کشتار گروه های ملی، نژادی و مذهبی دیگر) هرگز به معنی تجلیل از جهانی نیست که با مدرنیته کاپیتالیستی و غربی تماسی ندارد.

لنین بی آنکه سنت فرهنگی اروپا را بطور کلی زیر پا نهد، استعمار و امپریالیسم را به نام «روح اروپائی» و «فرهنگ اروپائی» محکوم می کند، روح و فرهنگی که در مستعمرات نفوذ می کند و خلق های مستعمرات با الهام از «ایده های آزادی» به مبارزه بر ضد ستمگر خویش برمی خیزند.

در درک لنین جائی برای موضعگیری مبتنی بر هویت ایستای همیشه همان فارغ از «گردش دایره وار تفکر»[16]  وجود ندارد.

لنین پس از تسخیر قدرت نیز ضمن فراخواندن انقلابیون غربی به سپردن آموزش اکتبر به خاطر و استفاده خلاق از آن، انقلابیون و خلق روسیه را نیز به استفاده از «بهترین مدل های غربی» و تغییر آنها و غلبه بر آنها دعوت می کند. [17]

انتقاد تند و تیز از هر فرم  فوندامنتالیسم به معنی انکار و نادیده گرفتن گرایش قابل قبولی نیست که فوندامنتالیسم ـ هر چند بطور مخدوش ـ نمایندگی می کند.

به معنی صرفنظر از تحلیل مشخص از فوندامنتالیسم مشخص نیست.

حتی سردمداران جنگ صلیبی بر ضد اسلام از این تحلیل مشخص از فوندامنتالیسم مشخص صرفنظر نمی کنند:

حداقل می توان به یقین گفت که ایالات متحده آمریکا روی کار آمدن طالبان در افغانستان را با سمپاتی دنبال کرد.

طالبان جنبش اوبسکورانیستی[18] خارق العاده ای است که ضمنا به قبول هژمونی آمریکائی ـ غربی تمایل دارد.

 

(اوبسکورانیسم به گرایشی اطلاق می شود که آگاهانه انسان ها در جهل و نادانی نگه می دارد، مانع تفکر مستقل انسان ها می شود و باور به چیزهای ماورای طبیعی را تبلیغ و به انسان ها حقنه می کند. مترجم)

 

III- تاریخ جهان عرب

 

 

اکنون به بررسی جهان عرب در دهه های اخیر می پردازیم.

روند زیر یوغ کشیدن جهان عرب از سوی غرب بعد از جنگ جهانی اول شروع می شود.

درست در همان سال هائی که تحت تأثیر انقلاب کبیر اکتبر روند استعمارستیزی در مقیاس جهانی توسعه می یابد.

این همزمانی نامیمون احساس تحقیر ملی اعراب را تشدید می کند.

اگر قبل از همه توجه کنیم که اعراب بعد از جنگ جهانی دوم شاهد تشکیل دولتی می شوند که بسرعت سیطره خود را برقرار می سازد و خود را بخش مهمی از غرب می داند و با کشور سردمدار غرب که ضمنا هژمونی جهانی را در دست دارد، رابطه تنگاتنگ دارد.

 

اگرچه پاسخ فوندامنتالیستی بدان مخدوش، کورکورانه و چه بسا بربرمنش جلوه می کند، ولی به اندازه ای که در نگاه اول بنظر می رسد، ایراسیونال (خردستیز) نیست.

در اواخر قرن نوزدهم، در 12 سپتامبر 1881 روزنامه تایمز وضع مصر و خاور نزدیک را به شرح زیر جمعبندی می کند:

«ما باید به یاد داشته باشیم که در مصر تنها مؤسسه ای که در دست مصری ها ست، ارتش است.

کلیه مؤسسات دیگر در دست فرانسه و انگلستان قرار دارند، بوسیله آنها کنترل می شوند و تغییر ماهیت یافته اند.» [19]

 

روزنامه انگلیسی (تایمز) فراموش می کند که مذهب را به ارتش اضافه کند که درست در همان سال ها نیروی محرکه نیرومندی برای جنبش های رهائی بخش مهمی از قبیل مهدی در سودان بود.

 

تاریخ خاورمیانه و نزدیک، بعد از جنگ جهانی دوم، تاریخ مقاومت است، مقاومت در برابر هژمونی قدرت های غربی.

رهبری این مقاومت میان ارتش (که گاهی تحت تأثیر اتحاد شوروی و مارکسیسم قرار دارد) و مذهب دست به دست می شود.

پاسخ به  فوندامنتالیسم اسلامی ـ بی تردید ـ نمی تواند با جنگ صلیبی تحت لوای «روح یهودی ـ مسیحی ـ غربی» داده شود.

این جنگ صلیبی به شعله ورتر شدن فوندامنتالیسم منجر خواهد شد و بدان مشروعیت خواهد بخشید.

هدف باید بازسازی موضعی باشد که بتواند انتقاد از غرب را با برسمیت شناسی دستاوردهای آن پیوند دهد.

تضعیف و یا تخریب چنین موضعی منجر بدان خواهد شد که در این روزگار جنبش های مقاومت بر ضد سیاست هژمونی طلب و سلطه جوی غرب هر چه بیشتر فرم جنگ میان مذاهب و تمدن ها به خود گیرند.

اگر تعادل میان انتقاد از غرب و قبول دستاوردهای آن از بین برود، تنها چیزی که باقی خواهد ماند، جهاد مقدس غرب بر ضد جهاد مقدس اسلام خواهد بود.

 

پایان


 

[1] Riesebrodt, 1990, S. 222. Martin Riesebrodt, 1990: Fundamentalismus als patriarchalische Protestbewegung. Amerikanische Protestanten (1910-28) und iranische Schuten (1961-79) im Vergleich, Mohr (Siebeck),Tübingen.

[2] Boxeraufstand und in der teutomanen Bewegung

[3] mythische keltische und Padania-Identität

[4] wahren Rassismus

[5] Entmenschlichung oder sogar die Ausrottung der Bewohner von Kanaan

[6] Abraham, 1993, S. 266f; Kepel, 1991, S. 213 und S. 230.

[7] Leibovitz «jüdisch-nazistischen»

[8] Spataro, 1996, S. 22f.

[9] Friedens von Brest-Litowsk

[10]deutschen Imperialismus der Hohenzollern

[11] Losurdo, 1983, S. 189-192. Domenico Losurdo, 1997 b: Europaideen und Kriegsideologien, in: «Dialektik», Nr. 2

[12] Restauration und der Reaktion

[13] unmittelbare Identifizierung von nationalem und religiösem Bewusstsein

[14] Mao Tsetung, 1969, S. 182. Mao Tsetung, 1969: Sulla tattica contro l'imperialismo giapponese (1935), in: Opere Scelte, Bd. 1, Casa Editrice in Lingue Estere, Peking

[15] Lenin, 1960, S. 372.  Wladimir 1. Lenin, 1960: Werke, Bd. 4, Dietz, Berlin 1960 ff.

[16] «Zirkulation des Denkens»

[17] Losurdo, 1997 c, S. 69-74. Domenico Losurdo, 1997 c: Civilt¢, barbarie e storia mondiale. Rileggendo Lenin, in: Ruggero Giacomini-D. Losurdo (Hg.), Lenin e il Novecento, La Cittä del Sole (Istituto Italiano per gli Studi Filosofici), Neapel

[18] äußerst obskurantistischen Bewegung

[19] Mansfield, 1993, S. 102

Peter Mansfield, 1993: A Kstory of the Middle East (1991); it. Üb. von V. Colomba, Storia del Medio Griente, SEI, Turin


 

 

  

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter