نویدنو:05/09/1389                                                                    صفحه قابل چاپ است

 

 نویدنو  05/9/1389

 

 

 

«تنفراز خود» و «انتقاد از خود»

دومه نیکو لوسوردو- برگردان: شین میم شین

 

سال 1818 میلادی، وقتی که انقلاب فرانسه در آستانهً شکست بود، خیلی ها که در طی 29 سال گذشته، از ستایشگران انقلاب بودند، یکشبه رنگ عوض کردند، به سرزنش خود پرداختند و اعتراف کردند، که دچار سوء تفاهم شده بودند و برخی حتی از خیانت شرم آور به آرمان های شریف بشری سخن گفتند.

بایرون[1]  در این باره بود، که سرود :

 

فرانسه خون می خورد که خونخوار شود

جشن ستایش از خدایان کهن بر پا ست

وین مرگبار برای «امر آزادی»

در هر زمان و در هر جا ست!

 

 آیا امروز شاهد تکرار همین پدیده نیستیم؟

آیا نمی شود به جای 1789 (سال پیروزی انقلاب فرانسه)، 1917 (سال پیروزی انقلاب اکتبر) را بنشانیم و به جای «امر آزادی»، «امر سوسیالیسم» را؟

چه پیش آمده است؟

آیا کمونیستها باید به خاطر تاریخ خود شرم کنند؟

 

در تاریخ گروه های قومی و مذهبی ستمدیده و تحت تعقیب، پدیده ای بکرات خودنمایی می کند:

در یک مقطع مشخص، قربانی مورد سرکوب و تحقیر، دچار چرخشی روانی می شود، سنگر خود را ترک می کند، به سنگر دشمن می خزد و یاران خود را به رگبار می بندد.

اینجاست که دشنه بر گلوی خویشتن خویش می نهد، همانند دشمن، به تحقیر بیرحمانهً خود آغاز می کند و به «تنفر از خود» می رسد.

پدیدهً «تنفر از خود» را در مثال اقلیت های قومی (آذربایجانی ها، کردها، لرها، رشتی ها. مترجم) و در مقیاس جهانی در مثال یهودی ها که سال های سال مورد تحقیر سیستماتیک قرار داشته اند، به وضوح دیده ایم.

یک همچو پدیده ای را در تاریخ سیاهان نیز که از خاک خود کنده شده، در دیار بیگانه به بردگی کشانده شده، مورد ستم مستمر قرار گرفته و سلب هویت شده اند، می توان مشاهده کرد.

در برهه مشخصی، زنان سیاهپوست امریکا ـ گیرم که خود از زیبایی خارق العاده ای برخوردارند ـ به نفرت از رنگ پوست خود می رسیدند و سفید پوست بودن به آرزوی لایزال آنها بدل می شد.

تحقیر و سرکوب سیستماتیک می تواند، تا به این حد از سقوط قربانی ها منجر شود و آنها را به پذیرش ارزش های دشمن وادارد.

 

پدیدهً «تنفر از خود» فقط شامل حال گروه های مذهبی و قومی نمی شود، بلکه طبقات اجتماعی و احزاب سیاسی نیز بعد از شکست جنبش، دچار آن می شوند، بویژه وقتی که توپخانهً دشمن از غرش می افتد و یا قدری فروکش می کند و هجوم مرگبارتری را دستگاه های تبلیغاتی (رسانه های گروهی، تلویزیون، رادیو، مطبوعات و ...) دشمن به عهده می گیرند.

 

«تنفر از خود» یکی از مسائل و معضلات مهمی است که جنبش کمونیستی برای مبارزه در برابر خود دارد و نباید دست کم گرفته شود.

 

اینجا صحبت در بارهً بسیاری از «رهبران» سابق، که اکنون دهن به یاوه گویی در بارهً جنبش کمونیستی دریده اند و در سرگیجه ای مدام، نوعی سمپاتی و ارادت به امپریالیسم امریکا را در اعماق ذهن فرتوت شان کشف می کنند و به عنوان نوآوری عرضه می دارند، نیست.

اینجا همچنین صحبت از «رهبران خود بر گزیدهً» جنبش باصطلاح کمونیستی، که از موضعواره دیروزی خود روی بر تافته، یکشبه دموکرات و لیبرال شده اند و از گذار مسالمت آمیز به «ندانم کجا» دم می زنند و امضاء جمع می کنند، نیز نیست.

 

بدبختی اینجا ست، که «تنفر از خود»، در صفوف کسانی رخنه کرده است، که هنوز خود را کمونیست می نامند و هر سیاست و اندیشه ای را رد می کنند، که به نحوی از انحا می تواند، گذشتهً آنها را لکه دار کند.

آنها به عمد، در بارهً کلیهً جنایات امپریالیسم، بی شرمانه سکوت می کنند ولی در بارهً عیوب واقعی و من در آوردی سوسیالیسم نعره می کشند و به توهین و پرخاش دست می زنند.

مبارزه بر ضد طاعون «تنفر از خود»، بدون تحلیل ریشه ای و آزاد از پیشداوری در بارهً دوران عظیم و شکوهمندی که با انقلاب اکتبر آغاز شده است، بی فایده است.

«تنفر از خود» و «انتقاد از خود»، اما علیرغم تشابه ظاهری دو چیز کاملا جداگانه و مغایر باهم اند.

«انتقاد از خود» با تمام حدت و حتی افراطی بودنش، حاکی از این است که منتقد، آگاهانه به کنکاش ضرور عیوب و اشتباهات گذشته می پردازد، ولی تاریخ خود را منکر نمی شود.

«تنفر از خود» اما فرار بزدلانه از تاریخ  و گریز از مبارزه ایدئولوژیک و فرهنگی یی است که آن را فرا گرفته بود.

اگر «انتقاد ازخود» شرط لازم برای بازیابی هویت کمونیستی خویش است، «تنفر از خود» مترادف با تسلیم طلبی و انکار هویت خویش است.

پایان

 


 

[1]  George Gordon Byron- جورج گوردون بایرون (1788 ـ 1824)

یکی از بزرگترین شعرای انگستان، فرانسوی تباراو

 در سن ۳۶ سالگی در جنگ آزادی یونان کشته شد.


 

 

  

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter