نویدنو:27/08/1389                                                                    صفحه قابل چاپ است

 

 نویدنو  27/8/1389

 


فوندامنتالیسم -9

دومه نیکو لوسوردو-ترجمه : یدالله سلطان پور

 غرب از مانیگری*  تا فوندامنتالیسم[1]   

بخش دوم

 

 

احمد بن بلا (متولد سال 1918)

رهبر جبهه آزادی بخش ملی الجزایر و حزب سوسیالیست متحده الجزایر،برنده مدال قهرمانی اتحاد شوروی (1964) ، در 1965 با کودتای نظامی هواری بومه دین، برکنار و تا 1985 تحت نظر بود و بعد به سوئیس تبعید شد و 1990 به الجزایر برگشت

 

·      از بطن الجزایر دیروز است که الجزایر امروز زاده می شود :

·      وحشت و ستم و سرکوب استعماری دیروز جای خود را به وحشت جنگ داخلی امروز می دهد. 

·      در این مورد نیز باید پرسید که آیا بربریت و وحشیگری را تنها می توان از فوندامنتالیسم اسلامی سراغ گرفت؟

 

·      از شواهد بی شماری که وجود دارند، ما فقط به یکی اشاره می کنیم، که در همین روزنامه ایتالیائی استمپا درج شده است.

·      در همین روزنامه که خانم اسپینلی با صراحت تمام و بدون سوء تفاهم، میان تمدن و توحش مرزبندی می کند :

·      «ما اکنون تاریخ حوادثی را ورق می زنیم که سازمان عفو بین الملل ـ در سکوت گورستانی ـ در باره حمام خون الجزایر گرد آورده است.

·      برای مثال، ناله دختر بیست و دو ساله ای که از سوی پسران بی رحم الله مورد تجاوز قرار گرفته است.

·      آنها نخست، سوره ای از قرآن در باره عقد ازدواج را برای پدر دخترک قرائت می کنند و دخترک را صیغه می کنند، تا نبرد دشوار فوندامنتالیست ها را با لذت جنسی همراه سازند.

·      پدر دخترک تن به درخواست آنها نمی دهد، ولی آنها ـ علیرغم این ـ دخترک را با خود می برند و مورد تجاوز جنسی قرار می دهند.

·      وقتی دخترک به خانه برمی گردد، می بیند که واحدهای ضد تروریستی دولتی، خانه را ـ به جرم طرفداری آنها از فوندامنتالیست ها ـ منفجر کرده اند.»

 

·      «شبی مثل هر شب بود، که ماجرا آغاز می شود.

·      ماجرائی که مادر گمنام دیگری نقل می کند.

·      مردانی با لباس شخصی، با نقابی بر چهره و مسلح، که شبیه نیروهای ضد تروریستی دولتی بوده اند، در می زنند.

·      چهار پسر جوان خانواده را به کوچه می برند، وادار به زانو زدن می کنند و با شلیک گلوله بر جمجمه اعدام می کنند.

·      پدر که از وحشت به فریاد می آید، به گلوله بسته می شود.

·      قبل از رفتن فقط یک جمله بر زبان می رانند :

·      «چشم در برابر چشم!»

·      بعد پلیس می آید و مادر تنها و بیکس را به امضای متنی چاپی وادار می کند که محتوایش چنین است

·      «پسران مرا تروریست ها کشته اند [2]

 

جبهه آزادی بخش ملی الجزایر

در سال 1954 بوسیله احمد بن بلا در قاهره تأسیس می شود و به مبارزه مسلحانه علیه استعمار فرانسه آغاز می کند. در سال 1958 در تونس حکومت موقت تشکیل می دهد ،در سال 1962 به کسب استقلال نایل می آید

پس از کسب استقلال به حزب سوسیالیستی متحده الجزایر بدل می شود،در سال 1980 قانون اساسی عوض و حکومت چند حزبی مرسوم می شود،در انتخاابت سال 1991 حزب مقدس اسلامی پیروز می شود، ولی با کودتای دولتی برکنار می گردد و جنگ داخلی آغاز می شود.

 

·      خصلت بغرنج تراژدی در الجزایر، که ریشه در کودتای دولتی ضد اسلامی سال 1992 دارد، دیالک تیک تضادمندی که توده های مقاوم خلق الجزایر را از پشتیبانی از جبهه آزادی بخش ملی[3]، که از خیلی جهات تحت تأثیر فرهنگ غربی بود، تا به پشتیبانی از فوندامنتالیسم کشیده، نومیدی و سرخوردگی مداوم که سیاهان ایالات متحده آمریکا را از همپیوندی نژادی مارتین لوترکینگ، نخست به ملکوم ایکس، که ملهم از مارکسیسم و لذا ملهم از فرهنگ غربی بوده، سپس به جریان تجزیه طلب «ملت اسلام» (تجزیه طلبی نژادی)  سوق داده، سرخوردگی و نومیدی خلق فلسطین، که نه تنها در معرض تهدیدهای فوندامنتالیسم اسلامی، بلکه علاوه بر آن، زیر ضربات فوندامنتالیسم یهودی قرار دارد، همه و همه به باد فراموشی سپرده می شوند و مورد انکار قرار می گیرند، تا برای تز جنگ تمدن ها و مذاهب جا باز شود، جنگی که گویا از سده ها و هزاره ها ادامه دارد.

 

·      در جنگ صلیبی علیه اسلام، علاوه بر مانیگری، پدیده های فوندامنتالیستی دیگری عرض اندام می کنند.

·      درس آموزتر از همه، تجلیلی است که از «روح یهودی ـ غربی» به عمل می آید.

·      حتی اگر منظور از «روح»، نژاد نباشد، فرهنگ هم که نیست، تا به تاریخ ارجاع شود.

·      مقوله روح، بنا بر سنن تئولوژیکی اش، چیزی است که به ابدیت مربوط می شود.

·      از این رو بود که روزنبرگ ـ تئوریسین رایش سوم ـ ضمن تجلیل از «روح ژرمنی ـ غربی» اعلام می کرد، که روح هسته مرکزی نژاد است و نژاد پوسته برونی روح.

 

آلفرد روزنبرگ (1893 ـ 1946)

ایدئولوگ جمهوری وایمار و حزب ناسیونال ـ سوسیالیسم آلمان ، از مسئولین کشتار سیستماتیک یهودی ها ، در دادگاه نورنبرگ به اعدام محکوم شد.

 

·      در مطبوعات اشپنگلر نیز با توسل به «روح غربی» تا روی کار آمدن رایش سوم از «انسان رشگ انگیز غربی»[4] سخن می رود و ضمنا از عرصه تئولوژی به آنتروپولوژی (تکوین انسان) فرا می رود، عرصه ای که به تاریخ ـ به معنی واقعی کلمه ـ مربوط نمی شود.

 

فریدریش آگوست فون هایک (1899 ـ 1992)

اقتصاد دان و اندیشمند مهم لیبرالیسم در اطریش، برنده جایزه نوبل برای علوم اقتصادی

 

·      به نظر هایک نیز تجلیل از «انسان غربی» نقش نسبتا مهمی به عهده داشته است. [5]

·      منظور ما گذاشتن علامت تساوی میان مواضع متفاوت افراد مختلف نیست.

·      قابل تأمل برای ما ـ لیکن ـ گرایش مشترک کم و بیش شایعی است، که تضادها را نه بلحاظ تاریخی و سیاسی ـ اجتماعی، بلکه بیشتر با توسل به مقولاتی توصیف می کنند، که حاوی ابعاد تداوم و چه بسا ـ حتی ـ ابدی اند.

·      نحوه استدلال رایج از مشخصه دیگر فوندامنتالیسم حکایت می کند و آن عبارت از گرایشی است که به اختراع سنن فرهنگی همیشه همان و آشتی ناپذیر دست می زند، که فاقد هر نوع «تأثیر متقابل فکری» در یکدیگرند.

 

جیووانی جنتیله (1875 ـ 1944)

فیلسوف، سیاستمدار، سابقا هگلیست، بعد فاشیست ، معروف به تابلوی روشنفکریت فاشیسم ایتالیا، وزیر پرورش در کابینه بنیتو موسولینی

 

·      برای توضیح بهتر این گرایش، بهتر است که به جنگ جهانی اول نگاهی بیندازیم.

·      جنتیله[6] در مرحله مهمی از توسعه و تکامل خود، به تمسخر «مفاهیم کاذب»[7] ایدئولوگ های جنگ طلب می پردازد، که در آلمان از «وفاداری آلمانی»، «اراده آلمانی»، «پاکدامنی آلمانی» دم می زنند.

·      ایدئولوگ های مخالف جنگ نیز رفتار مشابهی دارند :

·      همه آنها ـ بدون استثناء ـ همه «سجایا و فضایل عالی بشری» را از آن خود می دانند و به ملت و یا سنت فرهنگی بخصوصی منحصر قلمداد می کنند.

·      در میان این سجایا و فضایل، فضیلتی وجود دارد که متفقین[8] ـ بی چون و چرا ـ منحصر به خود می دانند و به مثابه فر و شکوه خویش جا می زنند و آن عبارت است از احترام به فردیت انسان ها.

·      نتیجه این می شود که جنگ جهانی اول بمثابه تضاد میان «دو روحیه، دو طرز تلقی» قلمداد شود :

·      «روحیه و طرز تلقی رومی و آنگلوساکسنی (پلورالیستی) و

·      روحیه و طرز تلقی آلمانی (مونیستی و پانته ئیستی)»  

 

·      جنتیله در مجادله با این طرز نگرش متوجه نکته مهمی می شود :

·      آیا آلمانی هائی از قبیل لایب نیتس، هربرت و لوتسه مونیست بوده اند؟[9]

·      از طرف دیگر، آیا «تمامت فلسفه رومی» پلورالیستی بوده است؟

·      آیا دکارت و مالبرانش پلورالیست بوده اند؟

·      آیا جیوردانو برونو پلورالیست بوده است؟

·      و «چه کسی خبر ندارد از این، که پانته ئیسم گوته منشاء خارجی داشته و تحت تأثیر اسپینوزا و جیوردانو برونو بوده است؟»[10]

 

·      فیلسوف ایتالیائی (جنتیله) که سابقا از شاگردان حقیقی هگل بوده است، در جو ایدئولوژیکی حاکم در آن سال های جنگ جهانی اول، با صراحت تمام از دو گرایش نام می برد که می توان جزو جریانات فوندامنتالیستی تلقی کرد :

 

 1-  گرایش اول

·      خصلت ملی بخشیدن به اخلاق و فرهنگ. 

 2- گرایش دوم

·      ضد هم قلمداد کردن استریوتیپ (همیشه همان) دو سنت فرهنگی.و خدادادی و طبیعی جا زدن آنها، همانطور که در بازیابی و استفاده از مقوله «روحیه و طرز تلقی»[11] دیدیم.

 

·      جنتیله سابق در بحث و جدل با این گرایشات توجه طرفین را به تاریخ و به نظریه اسپاونتا (1817 ـ 1883)، مبنی بر «گردش دایره وار تفکر اروپائی» جلب می کند.[12]

 

 ***** 

·      در این مورد می توان دو سؤال مطرح کرد :

 

 سؤال اول

·      آیا اگر صفات «آلمانی»، «فرانسوی»، «رومی» و یا «ژرمنی» را با صفات «اروپائی» و «غربی» جایگزین کنیم، «مفاهیم کاذب» کاذبیت خود را از دست می دهند؟

 

 سؤال دوم

·      آیا اگر به جای «مونیسم آلمانی» بر ضد «پلورالیسم رومی و یا انگلوساکسنی»،  «مونیسم و یا هولیسم» شرقی بر ضد «پلورالیسم و یا ایندیویدوئالیسم غربی» را بگذاریم، این بینش و طرز تفکر خصلت استریوتیپی (همیشه همانی) خود را از دست می دهد؟

 

*****

·      همانطور که آن زمان، آلمان از نقطه نپر دشمنان غربی اش توصیف و تعریف می شد، اکنون شرق از نقطه نظر غرب توصیف و تعریف می شود، غربی که آلمان هم بدان اضافه شده است.

·      اگر ایندیویدوئالیسم به معنی برسمیت شناختن هر فرد به عنوان انسان صاحب حقوق بی چون و چرا، بی اعتنا به تعلقات قومی، جنسی و نژادی است، پس دیگر نمی توان آن را مختص تاریخ غرب دانست.

 

هوگو گروتیوس (1583 ـ 1645)

فیلسوف سیاسی، تئولوگ و حقوق دان ، از نمایندگان تفکر خودمختاری، حقوق طبیعی و حقوق ملی

 

·      تعدادی از فلاسفه مشهور غرب (گروتیوس، جان لاک و غیره) بی زحمتی ـ حتی ـ به توجیه برده داری در مستعمرات پرداختند.

·      این امر، بویژه در کشورهای هلند و انگلستان، که نمونه بی بدیل ایندیویدوئالیسم غربی قلمداد می شوند، باید موجب سرافکندگی باشد :

·      یکی از اقدامات سیاسی بین المللی انگلستان لیبرال برخاسته از انقلاب شکوهمند، عبارت بود از بیرون آوردن انحصار تجارت برده از دست اسپانیائی ها.

·      هدف آنها عبارت بود از حمل سیاهپوستان آفریقائی از طریق اقیانوس اطلس ـ عمدتا ـ به مستعمرات انگلیس در قاره آمریکا و بعدها به ایالات متحده آمریکا، که برده داری  در آنجا تا جنگ شمال و جنوب همچنان ادامه داشت.

 

·      عمومیت بخشیدن به حقوق بشر، که امروزه مشخصه انحصاری غرب جا زده می شود، از سوی شخصیت هائی توسعه داده شده است که اگرچه در حواشی غرب اسکان داشته اند، ولی پیشرفته ترین فرهنگ آن را از آن خود کرده اند.

·      بگذارید به چند تضاد بزرگ تاریخی اشاره کنیم :

 

توسان لوورتوره (1743 ـ 1803)

قهرمان ملی آفریقائی الاصل هائیتی، از اولین رهبران جنبش رهائی بخش آمریکای لاتین و جنبش آزدسازی بردگان سیاهپوست

 

·      کی ایندیویدوئالیسم را بهتر نمایندگی می کند ؟

·      توسان لوورتوره[13] ژاکوبونیست سیاهپوست که حقوق بشر را و لغو بی چون و چرای برده داری را با صراحت تمام اعلام می کند (هیچکس ـ چه سفیدپوست، چه سرخپوست و چه سیاهپوست ـ مجاز نیست، تحت مالکیت خصوصی همنوع خود باشد!) و یا محافل لیبرال فرانسوی و انگلیسی و آمریکائی، که این درخواست او را کف بر لب، بی شرمانه می نامند و رسما در مجله تایمز اعلام می کنند که این حکم «با مجموعه سیستم استعماری ـ اروپائی بکلی ناسازگار است

 

جان استوارت میل (1806 ـ 1873)

فیلسوف و اقتصاد دان و از متفکران قرن نوزدهم

 

·      کی ایندیویدوئالیسم را بهتر نمایندگی می کند ؟

·      جان استوارت میل و هواداران او در فرانسه و انگلستان، که از «نژادهای به اصطلاح نا بالغ (ناقص العقل) اطاعت مطلق» می طلبد و یا ولادیمیر لنین که «بردگان مستعمرات را فرا می خواند که زنجیر بردگی را از دست و پای بگسلند؟»  

 

·      تز «گردش دایره وار تفکر» را باید در مقیاس جهانی و نه فقط در مورد عناصر مثبت، بلکه همچنین در مورد عناصر منفی معتبر دانست.

·      محکوم کردن اسلام به عنوان مذهب جهاد (فاناتیسم و دگرستیزی و غیره)  امروزه رواج عام پیدا کرده است.

·      اما حضرت محمد این موتیف را از تورات[14] گرفته است و این موتیف در تورات بمراتب ناتورالیستی تر مطرح می شود.

·      موتیف جهاد و جنگ صلیبی برای غرب بمراتب مأنوس تر است.

·      آن سان که در قرن بیستم در سیاست ایالات متحده آمریکا از ویلسون تا ریگان نقش درجه اول بازی کرده است.

 

 

 


 


*-·      (ما مفهوم «مانیگری» را به مفاهیم «مانیگروی» و «مانیگرائی» ترجیح دادیم، تا هم بر رد پای پدر شهید خویش، احمد کسروی برانیم که بانی مفاهیم «بابیگری»، «بهائیگری»، «شیعیگری» و «سنیگری» و هزاران مفهوم ماندگار و ارزشمند دیگر بوده است و هم بهانه ای برای قدردانی از او و پیگیری دیالک تیکی سنت او داشته باشیم. مترجم)

[1] Der Westen vom Manichäismus zum Fundamentalismus

[2]  Domenico Quirico, 1996: Da uccidere nella strage infinita restano soltanto i ragazzi, in: «La Stampa» vom 30. Dezember.

[3] FLN

[4] Losurdo, 1995, S. 75 (für Rosenberg), S. 58 und S. 100-104.

Domenico Losurdo, 1993: Democrazia o bonapartismo. Trionfo e decadenza del sufp•agio universale, Bollati Boringhieri, Turin

[5] Hayek, 1960, S. 5 und S. 19.

Friedrich August von Hayek, 1960: The Constitution of Liberty, Routledge & Kegan, London

[6] Gentile

[7] Pseudobegriffe

[8] Entente

[9] Leibniz, Herbart und Lotze

[10] Losurdo, 1997 a, 5. Kap.

Domenico Losurdo, 1995: Die Gemeinschaft, der Tod, das Abendland. Heidegger und die Kriegsideologie, Metzler, Stuttgart-Weimar

[11] Mentalität

[12] Zirkulation des europäischen Denkens

[13] Toussaint Louverture

[14] Alten Testament

 


 

  فوندامنتالیسم- 8

 

 

  

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter