راهی برای خروج
از بحران عمق یابنده - بخش دوم .سوم
سام وب - برگردان: م. الف.
گزارش سام وب، صدر حزب کمونیست ایالات متحد آمریکا، به ۲۹مین کنگره ی حزب
(۲۱ تا ۲۳ مه ۲۰۱۰)
بخش دوم
اشتغال
دو مسئله ی بسیار مهم پیش روی ما، انتخابات 2010 و بحران اقتصادی، به خصوص
بیکاری
فزاینده و مزمن است. من به نوبت به این مسائل اشاره میکنم، و بعد به ذکر
دو روایت پندآمیز خواهم پرداخت. بیش از یک سال، موضوع اصلی ای که انرژی ما
و میلیون ها نفر از مردم را گرفت، اصلاحات در زمینه ی بیمه ی درمان و
بهداشت بود.
امروز پس از امضای لایحهی بیمه ی درمان و بهداشت، توجه ما به ایجاد
شغل معطوف است، (باید اضافه کنم که هنوز برای آگاه کردن مردم آمریکا از
محتوای این لایحه و مقابله با سیل دروغ هایی که تبلیغاتچی های ابله حزب
مخالف [جمهوری خواه] بر زبان می آورند و همچنین فشار آوردن برای پیشبرد
راهکارهای اساسی تر در
بحران
درمان و بهداشت، کار بیشتری باید صورت گیرد.)
این امری واضح است که وضعیت اشتغال طبقه ی کارگر (همانطور که همه می
بینیم) بسیار وخیم است و به نظر می آید به همین شکل هم باقی بماند. این وضع
در میان ستمدیدگان نژادی و ملی و جوامع مهاجران به مراتب وخیم تر است.
مبارزه در این عرصه، برای بسیاری از مردم، مبارزه ی مرگ و زندگی است.
برای تغییر در این وضعیت رکود مانند، سازمان بزرگتری از طبقه ی کارگر شاغل
و بیکار، برنامه های ایجاد شغل (برای مثال برنامه کار در بخش دولتی و بانک
توسعه ی دولتی)، وحدت چندنژادی و اتحاد گسترده ی مردم، و اقدامات وسیع توده
ای ( متناسب با موقعیت و شرایط) ضروری است. در این زمینه، پیروزی در تصویب
قوانینی مانند بیمه ی بیکاری، طرح شغلهای آموزشی
هارکین،
طرح شغل های محلی برای آمریکائی ها
موسوم به طرح میلر،
طرح موری
برای کمک به کهنه سربازان درامر کاریابی وغیره فوریت دارد.
تصویب این قوانین می تواند به زندگی میلیون ها نفر از خانواده های مصیبت
زده کمک کند و در عین حال، وضع کلی اقتصاد را تا حدودی بهبود بخشد. این
نیز مهم است که بحث در مورد این قوانین می تواند گفتگو پیرامون لزوم
تغییرات ضدشرکتی، ضدنظامی، و ضد اَبَرثروتمندان را به میان مردم ببرد.
درماه های اخیر، ما در یک رشته اقدامات برای اشتغال، کمکرسانی، و اصلاحات
مالی شرکت کردیم. در بسیاری از شهرها، ما اکنون بخشی از کارزار ایجاد مشاغل
هستیم که توسط جنبش کارگری رهبری میشود.
بسیاری از رفقا در جنبش بسیج و تدارک برای مراسم اول ماه مه و فعالیتهای
هفته ی پیش از آن شرکت کردند. در برخی جاها ما بخشی از کمیته های برنامه
ریزی بودیم. آیا این نشان از دوران تازه ای ندارد که اول ماه مه بار دیگر
به لطف جنبش کارگری و سازمان های حقوق مهاجران به روز جشن و اقدام تبدیل می
شود؟
ما همچنین چندین جلسه ی بحث و تبادل نظر درمورد بحران اشتغال در سطح ملی،
منطقه ای، و حوزه های حزبی به راه انداختیم. و در اواسط ماه ژوئیه حزب
میزبان کنفرانس اشتغال با همکاری سازمان جوانان
خواهد بود.
با وجود این که همه ی این اقدام ها مثبت اند، ولی ما از کار خود راضی
نیستیم؛ ما به عنوان یک حزب هنوز به طور کامل به حرکت درنیامده ایم؛ هنوز
همهٔ مناطق و حوزه ها فعالانه این مباحث را به پیش نبرده اند و ابتکارعمل
های مشخصی ارائه ندادهاند.
بنابراین چالش پیش روی ما گسترش و ارتقای فعالیتمان در این زمینه در سراسر
کشور از ایالت مِین تا ایالت کالیفرنیا است. روشن است که این کار یک شبه
یا بدون بازبینی در کارمان صورت نمی گیرد و نیاز به خلاقیت و ارائه ی
ایده های عملی، توجه گسترده در حزب، هماهنگی مستمر، سرسختی، تجربه اندوزی
و میزان زیادی ابتکار دارد.
در اینجا به وضعیت اقتصاد و برنامه ی اساسی تر احیای مشاغل و بازسازی
اقتصادی میپردازم.
نابرده رنج گنج میسر نمی شود.
انتخابات 2010
عرصهی کلیدی دیگر، انتخابات کنگره در پائیز امسال است. این انتخابات یک
جنگ تمام عیار است. نیازی نیست متذکرشوم که نتیجه ی آن معلوم نیست و
پیامدهای گسترده ای، خوب یا بد، خواهد داشت.
کاملاً واضح است که اگر دموکرات ها اکثریت خود را در کنگره از دست بدهند،
رئیس جمهور و ائتلاف گسترده ی مردمی هر دو تضعیف، و پیشروی نیز بسیار سخت
تر خواهد شد.
یکی از مشکلات این است که بخشی از رأی دهندگان که از نامزدی اوباما حمایت
کردند به دلایل مختلف از دولت و کنگره ناراضیاند.
برخی از سرعت تغییر ناراضیاند؛ برخی را بلندگوهای جناح راست در رادیو و
تلویزیون گیج کرده است؛ و برخی هنوز این توهّم
را دارند که ایجاد تغییر چقدر راحت است. برای آن ها نه ساختارهای طبقاتی
مطرح است و نه نیروهای سیاسی. در هر حال، میلیون ها نفر از مردم باید
متقاعد شوند که سهم عمده ای در پیامدهای انتخابات پائیز دارند.
تنها از راه یک تلاش مردمی شگفتانگیز توسط نیروهای سیاسی کلیدی (طبقه ی
کارگر و زحمتکشان، ستمدیدگان نژادی و ملی، زنان، جوانان، سالمندان،
مهاجران)، و سایر جنبش های اجتماعی است که می توان جناح راست افراطی را به
عقب راند و اکثریت دموکرات را در کنگره و سنا افزایش داد. هر تصوری کمتر از
این، بازی با آتش است.
حداقل برنامهی جناح راست بازپس گیری مجلس نمایندگان و حداکثر خواست آن، به
دست آوردن اکثریت در هردو مجلس نمایندگان و سنا است.
درست مانند انتخابات قبلی، همگی باید آستین ها را بالا بزنیم. لازم نیست
تمام حوزه های حزبی کار مشابهی بکنند، اما هر یک و همه باید مُهر
خود را ( چه بزرگ و چه کوچک) بر روی نتیجهٔ انتخابات بگذارند.
هیچکس نباید خود را کنار بکشد. در واقع من توقع دارم که رهبران و اعضا
همگی به این ندا پاسخ مثبت دهند. نمیشود متوجه نبود که چه چیزی در خطر
است. ما به جنبش های مردمی گستردهتر می پیوندیم، از جمله به تشکل هایی مثل
«سازماندهی برای آمریکا» و موو آن.
روایت پندآموز اول
با شنیدن این که فوری ترین چالش پیش روی آمریکاییان بیکاری و انتخابات
کنگره (و ایالتی) در این پائیزاست، ممکن است بپرسند که: «آیا ما وظایف دیگر
را کنار گذاشتهایم؟» پاسخ «نه» است، اما اضافه می کنم هر دوی این موضوع
ها باید در اولویت و مرکز توجه ما قرار داشته باشند.
موضوع های دیگری مانند افغانستان و عراق، بودجه ی نظامی، امحای سلاح های
هسته ای، مشاغل سبز و یک شبکه ی امنیت شغلی، بحران زیست محیطی و گرمایش کره
ی زمین، کسری بودجه و بدهی های دولتی، مبارزه علیه نژادپرستی و برای
برابری، لغو قوانین ظالمانه ی مهاجرت در آریزونا، تصویب اصلاحات جامع
قوانین مهاجرت، توافقی منصفانه درکشاکش اسرائیل- فلسطین، عادی سازی روابط
با کوبا و آزادی پنج زندانی کوبایی- تمام این موضوع ها و دیگر مسائل مشابه،
باید بخشی باشند از مبارزه ی ما در انتخابات 2010 و مبارزه ی ما علیه بحران
اقتصادی.
به همین ترتیب، کارزار انتخابات و اشتغال باید راه خود را به درون هر یک
از این مبارزات پیدا کند. اگر پیکار در عرصه ی محدودی صورت بگیرد،
نه انتخابات، نه اشتغال، و نه هیچ چیز دیگری ، به پیروزی منجر نخواهد شد.
موفقیت در این مبارزه به پیوند زدن حلقههای زنجیر مبارزه بستگی دارد. در
عین حال، باید درک کرد که مبارزه ی انتخاباتی و اشتغال دو حلقه ای هستند که
در این لحظه، برای پیشبرد کامل این زنجیر مبارزاتی، باید به آن ها چنگ
انداخت. چیزی که به طور قطع اهمیت دارد، بسیج کردن مردمی است که در سابقه
ی آن ها، نشانی از یک «فعال سیاسی» به چشم نمی خورد.
در مورد برخی از رأی دهندگان ممکن است آموزش و آگاهی رسانی، ثبت نام برای
شرکت در انتخابات، تبلیغات انتخاباتی یا پشتیبانی اینترنتی از لوایح
هارکین، میلر، و سایر طرح های اشتغال آن چیزی باشد که آنان را به سیاست
بکشد.
برای برخی دیگر، ممکن است مشارکت در راهپیمایی روز کارگر یا درخواست کردن
از سازمان متبوع خود برای صدور قطعنامه در حمایت از اصلاح گسترده ی مهاجرت
کارساز باشد.
و شاید برای بخشی دیگر، برگزاری گردهماییهای محلی یا ایجاد کمیته ی اشتغال
و کمک های رفاهی در شورای کار محلی یا مرکزی، یا داوطلب شدن در حوزههای
انتخاباتی، یا لابیگری نمایندگان انتخاب شده برای اختصاص دادن بودجهی جنگ
به شهرها و ایالت ها راه فعالیت مبارزاتی باشد.
و در نهایت، شاید نوعی نافرمانی مدنی توده ای برخی را به کارزار سیاسی
بکشاند- تاکتیکی که در شرایط موجود مناسب به نظر خواهد آمد. تصور
کنید اگر اعضای بازنشستهی سندیکای کارکنان اتوموبیلسازی
در یک کارخانه ی در آستانه ی تعطیلی تحصن کنند، چه سر و صدایی راه خواهد
افتاد!
خلاصه اینکه، یک خیزش تازه ی پیکار و مبارزهی مردمی، مستمر و گسترده تر در
محلهها و محل کار، کلیساها و مراکز شهری، در کالجها و دانشگاهها و
مدارس، در راهروهای دفاتر نیروهای سیاسی و در خیابان ها، شرط لازم برای
پیشرفت رادیکال و ترقیخواهانه است.
ممکن است در ابتدا تعداد زیاد نباشد، اما زمانی که مردم به ماهیت دراز مدت
بودن این بحران و ضرورت عمل سازمان دهی شده پی ببرند، خواهند آمد.
ما باید به حضور خود در میان مردم ادامه دهیم؛ اعتماد آن ها را جلب کنیم،
برای اتحاد تلاش کنیم، تمرکز استراتژیک خود را برروی جناح راست و
جنایتکاران شرکتی (کورپوراسیون) بگذاریم، روشنگری کنیم و افق دید به
مخاطبان رو به افزایش ارائه دهیم، و خود را با مشغولیتهای ذهنی و حالات و
روحیات مردم آمریکا هماهنگ نگاه داریم.
من حرف از «هماهنگی با مشغولیت های ذهنی و حالات و روحیات مردم آمریکا»
میزنم زیرا تا آنجا که به ایجاد یک اتحاد گسترده مرتبط است، نقطهٔ آغاز
همینجاست. تردیدی نیست که آنچه فکر میکنیم و اینکه آن را چگونه به خیل
مخاطبان گستردهٔ خود بگوییم، بسیار مهم و ضروی است. در واقع امروز رساندن
پیام مان بیشتر از هر زمان دیگری ضروریست.
اما نباید اشتباه کنیم و فرض بگیریم که آنچه ما فکر میکنیم، لزوماً همان
چیزی است که مردم آمریکا فکر میکنند و حاضر به مبارزه برای آن هستند.
همچنین نباید این اشتباه را کنیم که فکر کنیم آنچه نیروی کار و ائتلاف
کنندگان با آن ها را متحد میکند و آنچه آنها حاضرند برایش مبارزه کنند،
هدفی ایستاست. آن چیزی که امروز به مردم انرژی می دهد، فردا می تواند به
راحتی تبدیل به چیزی رادیکال تر شود.
و اما نتیجهٔ اخلاقی این روایت چیست؟
این نیست که سوسیالیسم در یک قدمی ماست؛ چنین نیست.
به این معنا هم نیست که میلیون ها نفر از مردم حاضرند دست از حزب دموکرات
بردارند؛ نه این طور نیست.
این بدان معناست که دوران تازه ای در شرف وقوع است، که مضمون آن شدت گرفتن
مبارزات مردمی و طبقاتی در سطح ملی و جهانی است. بنابراین، ما باید:
حواس جمع و گوش به زنگ باشیم، در ارتباط و تماس با یکدیگر و با مردم باشیم،
هشیارانه فکرکنیم، انعطاف پذیر باشیم، در ادامه ی راه پیگیر و استوار
باشیم، دیالکتیکی فکر کنیم، به آسانفهمی توجه داشته باشیم، آماده باشیم
که در موقع لزوم در عرصههای مختلف موضع بگیریم، شهامت هدایت مبارزه را
داشته باشیم، و برای اشتغال، صلح، برابری، استقلال سیاسی و سوسیالیسم
هوادار و رأی دهنده جمع کنیم.
همچنین، هر چیز منسوخ و کهنه شده را به دور بریزیم، و حزب را نوسازی، و
مدرنیزه کنیم، نام و نمای حزب را باز سازی کنیم و شماراعضای حزب و
خوانندگان آنلاین پیپلزورلد،
موندوپاپولار،
و پلیتیکال افرز
را افزایش دهیم.
با سرعت تمام به پیش!
بخش سوم
روایت پندآموز دوم
ما نباید در برابر مبارزه ی انتخاباتی مبارزه ی اقتصادی را دست کم بگیریم.
این دو، در اصل و از درون به هم مرتبطند و موفقیت در یکی به میزان قابل
توجهی به موفقیت در عرصه ی دیگر بستگی دارد.
شنیدهام که گفته می شود در مقایسه با مبارزه ی مصممانه و قاطعانه برای
راندن جناح راست از جایگاه سیاسی اش، مبارزه ی اقتصادی شکل برتری از مبارزه
ی طبقاتی به شمار می رود. شاید برای کسانی که تسلطی بر امور ندارند این
گفته رادیکال به نظر بیاید، اما این یک اشتباه محض است. مبارزات اقتصادی و
مبارزات انتخاباتی هر دو از اجزای مبارزه ی طبقاتیاند: نه رقیب یکدیگر،
بلکه مکمل و تقویت کننده ی یکدیگرند.
نیروی کار و متحدانش از سال 2000 عرصه ی انتخابات را گسترده ترین و اصلی
ترین شکل مبارزه ی طبقاتی دانستهاند. چرا؟ چون افراطی های جناح راست سفت و
سخت به قدرت سیاسی چنگ انداخته اند و شکست آنها چارچوب کلی مبارزه در
تمام عرصه ها را – از اشتغال گرفته تا بیمه ی درمان و بهداشت، کمکهای
فوری و ضروری، حقوق کار و کارگر، اصلاحات گسترده در قوانین مهاجرت، برابری
و صلح- تغییر می دهد.
به بیان دیگر، از دید کارگران عرصه ی انتخابات آن حلقه ی اصلی ای ست که
مجموع زنجیره ی مبارزات طبقاتی و دموکراتیک را به پیش می راند.
اجازه دهید به خاطر اهمیت حیاتی این موضوع، از زاویه ای دیگر نیز به آن
بپردازم:
جناح راست افراطی هیچگاه درمورد اهمیت پیروزی در احراز موقعیت های مختلف
در ساختار سیاسی، چه در سطح فدرال، ایالتی یا محلی، تردیدی نداشته است. این
جناح خوب میداند که تحت کنترل داشتن اهرم های حساس قدرت سیاسی، آن را در
موقعیتی قرارمی دهد که بتواند سیاست های ارتجاعی داخلی و بینالمللی خود
را، در هر جا که برخوردهای طبقاتی و اجتماعی رخ میدهد، با تمام قوا به
اجرا بگذارد.
هیچگاه در ذهن جناح راست شک و تردیدی خطور نکرده است که تحت کنترل داشتن
حکومت (دولت، دادگاه ها، ارتش و سایر ساختارها) «ماما»ی ضروری برای
جهانی سازی، نولیبرالیسم، مالی سازی، و بازتوزیع کلان درآمد ( یا به
زبان مارکسیستی، ارزش اضافی) در خدمت ثروتمندترین خانواده ها و شرکت
هاست. از دید جناح راست، دستگاه دولتی فقط یک جاده صافکن سیاست های ضد
کارگری این جناح نیست، بلکه ابزار تهاجمی اصلی برای ایجاد تغییرات اساسی در
روابط طبقاتی در عرصه های مختلف مبارزه، و به خصوص در محیطهای تولید است.
با انتخاب رونالد ریگان در سال 1980، راست پوست تازه ای روی اسکلت برنامه ی
خود کشید. ریگان و همراهان، پیش از این که چمدان های خود را در کاخ سفید
باز کنند، اعتصاب کارکنان بخش مراقبت ترافیک هوایی را درهم شکستند. این
تغییر مهمی بود هم در نقش دولت و هم در شرایط مبارزه ی طبقاتی. دیگر تمایلی
به تعدیل صِرف قراردادهای اجتماعی بین کار و سرمایه در شرایط متغیر آن
زمان نبود؛ بلکه هدف عبارت بود از حذف کردن اینگونه قراردادها، متلاشی
کردن طبقه ی کارگر و باز پس گرفتن تمام حقوق آن، و رها کردن طبقه ی کارگر
بدون پوشش و بیدفاع در بازار کار.
دار و دستهی ریگان همین نگاه و برخورد را نیز نسبت به حقوق و شرایط
نژادهای تحت ستم، زنان، جوانان، سالمندان، دگرباشان جنسی، معلولان، و سایر
گروه های اجتماعی داشت.
ریگان و جناح راست تا حد زیادی موفق شدند؛ تعداد اعضای اتحادیه ها کاهش
یافت، از حقوق و مزایا کاسته شد، بخش های تولیدی فرسوده و اتحادیه های
صنعتی ضعیف شدند، و جنبش های پیشرو برای برابری نژادی، جنسیتی، و سایر
اشکال برابری عقب گرد کردند.
به دنبال این حالت تهاجمی در داخل، حالت تهاجمی ددمنشانهای هم در سطح بینالمللی
شکل گرفت. بوش و چنی نیز تا زمانی که در دولت بودند به این حالت تهاجمی با
سرعتی زیاد ادامه دادند، اما خوشبختانه در نهایت موفق نشدند.
بر خلاف راستها، برخی از چپ ها عرصه ی انتخابات و سیاست را مدفن سیاست های
رادیکال میپندارند. از نظر آنها ظرفیت های ترقیخواهانهی چندانی در این
عرصه وجود ندارد و کار سیاسی سبکی به شمار می رود. تصور هر نوع ارتباطی
با حزب دموکرات تقریباً ارتداد محسوب میشود، یا حداقل، چیزی که برای
ارتکاب آن باید عذر فراوان خواست.
آیا این معقول است؟
دنباله روی و حل شدن سیاسی همواره خطرناک است، اما دلیل تراشی به این
عنوان، و مشارکت نکردن با تمام وجود یا شرکت نیم بند در این عرصه ی مبارزه
که میلیون ها نفر از مردم عادی در آن حضور دارند، نسخه ای است برای انزوای
سیاسی.
به نظر من رابطه با حزب دموکرات در این مرحله از مبارزه یک الزام استراتژیک
است و شاید هم بعدها یک ضرورت تاکتیکی باشد. این کار هیچ تناقضی با مبارزه
برای استقلال سیاسی هم ندارد.
درسال 2008، بدون چنین ارتباطی راه دیگری برای شکست دادن راست ها وجود
نداشت. در مورد مبارزه بر سر بیمه ی بهداشت و درمان هم همین امر صادق است
.
از اینها گذشته، استقلال سیاسی در چارچوب نظام دو حزبی تکوین یافته
است. در واقع، پایگاههای سیاسی مستقل طبقه ی کارگر و دیگران، مهمترین
اشکال استقلال سیاسی هستند، حتی اگر در دایرهٔ نظام دو حزبی باقی بمانند.
اگر قرار است که یک حزب مردمی بدیل شکل بگیرد (و ما به این دلیل که در
مبارزات جاری مشارکت داریم باید به طور اقناعی و نه از موضع جدلی در این
زمینه بکوشیم)، این اشکال بروز نوین، همراه با دیگر اشکال
غیرسکتاریستی و گستردهی استقلال سیاسی در خارج از دایرهٔ نظام دو حزبی،
پایگاه چنان حزبی خواهند بود.
در جامعه ی ما، حکومت یک حکومت سرمایه داری است، اما این بدان معنی نیست که
حکومت مثل یک طاعون است و به هر قیمتی باید از آن پرهیز کرد، یا آن را
مانند صخرهای عظیم تصور کرد که نمیتوان از جایش تکان داد. حکومت سرمایه
داری و نظام سرمایه داری هیولا هستند، اما نه لزوماً هیولاهایی
تغییرناپذیر.
با سازماندهی مناسب و اتحاد، طبقه ی کارگر و جنبش مردمی می توانند
موقعیتهایی را در حکومت و در دستگاه های دولتی در دست بگیرند و از آنها
برای ایجاد تغییر در سیاست ها، سازمان ها و نهادهای عمومی، به نفع زحمتکشان
و متحدانش بهره بگیرند و شرایط را برای تغییرات رادیکال تر آماده کنند.
انگلس در اواخر زندگیاش نوشت:
«با بهرهگیری موفقیتآمیز از حق رأی در سطح جهان... شیوهی کاملاً جدیدی
از مبارزهی پرولتاریایی شکل گرفت... معلوم شد که نهادهای دولتی، که حاکمیت
بورژوازی در آن سازمان یافته است، اهرم های بیشتری در اختیار طبقه ی کارگر
قرار می دهند تا علیه خود این نهادها مبارزه کند. کارگران در انتخابات برای
مجالس معین، شوراهای شهری و دادگاه های صنفی شرکت کردند؛ آنها برای دستیابی
به هر پُست و مقامی که در تصدی آن بخش واجد شرایطی از پرولتاریا حرفی برای
گفتن داشت، به رقابت با بورژوازی برخاستند. طوری شد که بورژوازی و دولت
بیشتر از آن که از حرکتهای غیرقانونی یا از شورش کارگران بترسند، از حرکت
های قانونی حزب کارگران و نتایج انتخابات میترسیدند.»
توجه داشته باشید که انگلس اجازه نمیدهد که شکل طبقاتی موجب نادیده گرفتن
امکان سیاسی مشارکت در عرصه ی انتخابات «بورژوازی» و ساختارهای سیاسی در
جامعه ی سرمایه داری شود. همچنین، نباید چنین تصور کرد که او فعالیت
انتخاباتی را در برابر «نافرمانی و شورش» عَلم می کند. از دید وی، مسئله ی
اصلی آن است که هر دوی آن ها تودهای باشند.
در اینجا روایت پندآموز دوم به پایان میرسد، اما پیش از ادامه، باید برای
جلوگیری از هرنوع سوء تفاهمی، حرفم را تکرارکنم. شکل های مبارزه ی طبقاتی
بر هم تأثیر متقابل دارند و یکدیگر را تقویت می کنند. در این مقطع زمانی،
وظیفهی دوگانه ی ما درگیر شدن جدّی در انتخابات پائیز و مبارزه برای
اشتغال، به خصوص در سطح محلی است.
پیش به سوی تودهی مردم!
مراقب حمله ی متقابل نژادپرستان باشید
بسیاری از مردم این طور فکر میکنند که نژادپرستی صرفاً یک نگرش یا تعصب یک
فرد نسبت به فردی دیگر است. همین باعث شد که سناتورهای جمهوریخواه، در
جلسه ی بررسی و تأیید صلاحیت سونیا سوتومایوری به عنوان رئیس دیوان عالی
آمریکا در مجلس سنا، ادعای مضحک نژادپرست بودن وی را مطرح کنند.
نژادپرستی در واقع یک رشته رفتار، رسم و سنّت، و باورهای شکل گرفته در طول
تاریخ است که به طور سیستماتیک مردم تحت ستم نژادی را به جایگاه اجتماعی
پست تری در عرصههای مختلف زندگی می راند و همزمان، خط فاصل عمدهای از
تفرقه و چنددستگی در میان زحمتکشان و میان طبقه ی کارگر و متحدانش ایجاد می
کند. به این ترتیب، نژادپرستی به دموکراسی و همبستگی اجتماعی آسیب
میرساند، شرایط زندگی کل طبقه ی کارگر را تخریب میکند، و توان طبقه ی
کارگر و متحدان وی را می گیرد. ریشه های تکوین نژادپرستی در ضرورتهای عملی
اقتصادی و سیاسی نظام های در هم تنیدهی استعمار غارتگر، برده داری، اشغال
سرزمین ها و ضمیمه سازی آنها، و سرمایه داری در حال زایش در «دنیای جدید»
قرن ها پیش نهفته است.
نظام استثماری در قارهی آمریکا نه تنها به بیگاری نیروی کار نامحدود یا
دستمزد اندک برای کار کردن در معادن و مزارع غصب شده نیاز داشت، بلکه به یک
دستگاه فکری برای توجیه آن نیز نیاز داشت، یعنی همانا ایدئولوژی نژادپرستی
و سُنن و گرایشهای متناسب با آن به منظور قانونی کردن و طبیعی جلوه دادن
دزدی زمین ها و منابع، انقیاد بی سابقه ی ده ها میلیون انسان، و نسل کشی در
مقیاسی غیرقابل تصور.
برده داری و سایر شکل های انقیاد در نهایت از میان رفت، اما بعد از دوران
کوتاهی از آزادی، با شکل های جدیدی از نژادپرستی و ستم طبقاتی جایگزین شد.
در جنوب، برده داران کهن و ائتلاف ارتجاعی آنها که در میدان جنگ به طور
کامل شکست خورده بود، بعد از عقبنشینی کوتاهی دوباره توانست نیروهایش را
گرد هم آورد؛ قدرت سیاسی را به دست گرفت، و با استفاده از شیوههای کمتر
دیده شدهی تهدید و زور، چه در بخش دولتی و چه خصوصی، نظام جدیدی از ستم
نژادی، طرد کردن از اجتماع، استثمار و اقتصاد سیاسی ایجاد کرد که آن را به
عنوان قوانین جیم کرو
[به طور عمده، تبعیض علیه سیاهان] میشناسیم.
در جنوب غربی و غرب، علاوه بر بروز اشکال استثمار و ستم نسبت به مکزیکی ها،
آسیایی ها، و مردم جزایر اقیانوس آرام، اعمال تبعیض در درون نیروی کار، و
نیز استثمار فوقالعاده و ستم قومیتی و نژادی همچنان ادامه یافت.
و در مورد بومیان (سرخپوستان) آمریکا نیز، مطیع سازی نژادی در زیستگاههای
ویژهی بومیان و هم چنین در مناطق شهری- که بسیاری از آنها به آنجا کوچ
میکردند- ادامه یافت.
در سایر مناطق کشور، اشکال تبعیض نژادی و ستم تغییر کرد، و خود را با مرحله
ی جدید گسترش سرمایه داری آمریکا در قرن بیستم و شدت گرفتن مبارزات طبقاتی
و مردمی هماهنگ کرد.
تازه در دهه ی شصت بود که جنبش نوین حقوق مدنی و سایر مبارزات برابری
خواهانه توانست به بیشتر این اشکال و ساختارهای «قانونی» نژادپرستی و تبعیض
پایان بدهد. با وجود این، همانطور که مارتین لوتر کینگ هم بارها گفت،
نژادپرستی و ستم ملی، هرچند نه به صورت قانونی، اما به شکل های کهن و نوین
در شهرها و روستاها جان سختی نشان داد و ادامه یافت.
از آن گذشته، در دهه های اخیر، تحت تأثیر گرایشهای بحرانزای سرمایه داری
جهانی شونده، از هم گسستن ائتلافی که پیرامون «نیو دیل»
شکل گرفته بود، و قدرت گرفتن راست افراطی و سرمایه ی مالی، نژادپرستی از
برخی لحاظ بدتر شده است.
از این نگاه، پیروزی خیره کنندهی باراک اوباما، با تمام اهمیتی که دارد و
امیدوار کننده است، نمیتواند با یک یورش تمام ساختارها و سنّتهایی را که
ستم و ایدئولوژی نژادپرستی اوایل قرن بیست و یکم بر آنها متکی است، از میان
بردارد. همچنین، این پیروزی به معنای دست کشیدن نیروهای ارتجاع و نژادپرستی
از زندگی سیاسی نیست. اعلام دوران پسا نژادپرستی هنوز بسیار زود هنگام است.
در واقع، درست همانطور که پیروزی شمالی ها در جنگ داخلی، هجوم گسترده ی
نژادپرستانه و ارتجاعی برده داران سابق و متحدانشان را به دنبال داشت،
انتخاب نخستین رئیس جمهور آفریقایی تبار در کشور نیز باعث ضدحمله ی
نژادپرستانهی تازهای شده است.
این ضدحمله ی نژادپرستانه ی جدید، خیلی شبیه همان ضد حمله ی قبلی، امید
دارد که چرخ تاریخ را به عقب باز گرداند. هدف این ضد حمله نه تنها تضعیف
حمایت مردمی نخستین رئیس جمهور آفریقایی تبار آمریکا به اشکال مختلف ضمنی و
خشن است (شاهد این مدعا، به کار بردن لفظ «n»
توسط فعالان «تی پارتی» بود هنگامی که جان لوئیس،
عضو کنگره، در مسیرش به سوی کاخ کنگره از جلوی آنها رد می شد– و نیز دادن
فحش رکیک
به بارنی فرانک
همکار لوئیس)، بلکه همچنین نهان کردن پیوندهای دموکراتیک، انسانی، و طبقاتی
ای است که ده ها میلیون نفر از مردم آمریکا با هم دارند. هدف دیگر، تحریک
به ایجاد شکافهای نژادی در ائتلافی است که این رئیس جمهور را انتخاب کرد.
قصد آنها از این اقدامات باز گرداندن افراطیون راستگرا به قدرت در انتخابات
سال ۲۰۱۲ است.
گمان من این است که حزب جمهوریخواه، که نه فقط به ابزاری برای نژادپرستی
بی شرمانه، بلکه به وسیلهای برای نظامیگری، کارشکنی، ضدیت با طبقهی
کارگر، با مهاجران، با زنان، با دگرباشان جنسی، و با علم و حقوق دموکراتیک
و ... بدل شده است، در این کار موفق نخواهد شد. اما این منوط به آن است
که توپخانه ی نژادپرستی آن با واکنش ضد نژادپرستانهی محکمی نه فقط از سوی
رنگین پوستان، بلکه همچنین از سوی اکثریت سفیدپوست و کارگران سفیدپوست
روبهرو شود.
موفقیت در این مبارزه ی ضد نژادپرستی تا حد زیادی به توانایی سفیدپوستان در
درک این موضوع وابسته است که نژادپرستی نه فقط بر حرمت و چشم انداز زندگی
رنگین پوستان (چه آنها که در آمریکا به دنیا آمدهاند و چه مهاجران)
تأثیرگذار است، بلکه بر سعادت و بهروزی مادی و معنوی سفیدپوستان نیز تأثیر
میگذارد. هیچ چیز به اندازه ی سمّ نژادپرستی فلج کنندهی عمل متحد و تباه
کننده ی دموکراسی و پیشرفت اجتماعی نیست. اگر با نژادپرستی مقابله نشود، می
تواند فاجعه به بار آورد، فاجعهای به مراتب بدتر از آنچه دولت بوش- چنی به
بار آورد. آنچه در آن دولت رخ داد باید هشدار باش و بیدار باشی برای جنبش
مردمی باشد.
این که میگوییم حزب جمهوریخواه حزب ارتجاع و نژادپرستی افراطی است به این
معنا نیست که حزب دموکرات نیروی پیگیر ضدنژادپرستی است یا حاضر است نیروهای
شرکتی (کورپوراسیونها) و سرمایه داری را به طور بنیادی به چالش بکشد؛ به
هیچوجه چنین نیست. اما این امر نباید مانع دیدن تفاوتهای آنها شود که چه
از لحاظ استراتژیکی یا تاکتیکی حائز اهمیت بسزایی است.
اتحاد و مبارزه!
ادامه دارد...
New Deal،
اشاره است به برنامههای اقتصادی دوران فرانکلین روزولت در واکنش
به بحران اقتصادی عمیق دههی ۱۹۳۰ میلادی در آمریکا - م
سرچشمه : رادیو آوای مهر
راهی برای خروج
از بحران عمق یابنده -1
مطلب را به بالاترین بفرستید: