نویدنو:19/06/1389                                                                    صفحه قابل چاپ است

1389/6/19:نویدنو

 

 

 

آرمان وعدالت در مسلخ ندامت

نگاهی به شعر "مارا ببخشید" اثرمهدی عاطف راد

ج. مشکات

 

ما را ببخشید

مهدی عاطف‌راد


www.atefrad.org - atefrad@gmail.com

ما را ببخشید

ما نسل ساده ‌لوحی بودیم

نسلی که فکر می‌کرد

بالاتر از سیاهی رنگی نیست

و

فواره چون بلند شود سرنگون شود

نسلی که از شعار

نطفه گرفته بود

و کرده بود باور

که با شعار

در بطن شب ز صبح نشان می‌توان گرفت

و می‌توان رهید ز تاریکی

و می‌توان رسید به بهروزی

زین‌رو شعار می‌داد

سرشار از یقین

با بانگ قاطعانه‌ی بی‌تردید:

"آری به اتفاق جهان می‌توان گرفت"

پس: "اتحاد...

مبارزه ...

پیروزی."

 

جمعی

از نخبگانمان

بی‌هوده باختند جان

زیرا

می‌خواستند تا

از راه روستا

و کوه و جنگل

روشن کنند آتش جنبش را

آنگاه

جانهای سردگشته‌ی خاموش‌مانده را

از شعله پر کنند و بشورانند

و انقلاب راه بیندازند

اما دریغ و درد که آنها را

خلقی که سنگ او را بر سینه می‌زدند

با دستهای بسته و پاهای کوفته

تسلیم جانیان کردند.

 

جمعی

از نخبگان دیگرمان

سرگرم کار کافه‌نشینی

و شعرخوانی و ودکانوشی

با بانگ نشئه‌ناک خمارآلود

شورافکن و مطنطن می‌خواندند:

"امروز

           شعر

                   حربه‌ی خلق است

زیرا که شاعران

خود شاخه‌ای ز جنگل خلقند."

یا:

"یاران من بیایید

با دردهایتان

و بار دردتان را

در زخم قلب من بتکانید."

 

و دسته‌ای

از نخبگان دیگرمان

چشمانشان به آن طرف آبها بود

و گوشهایشان به صداهای دل‌فریب

غرق خیال‌بافی باطل

در باتلاق مهلک اوهام سست‌مایه‌ی بی‌حاصل

مسحور سحر ایسم‌هایی

که بود پایه‌های کژی‌زایشان بر آب

و انتهای راه فریبایشان سراب.

 

و نخبگان دیگرمان هم

هر دسته‌ای

گم‌راه در میانه‌ی بی‌راهه‌‌ای و بن‌بستی.

 

هفتاد و چند شاخه‌ی دور از هم

بودیم

اما سخن ز جنگل می‌گفتیم.

هفتاد و چند رود جدا از هم

بودیم

اما سخن ز دریا می‌گفتیم.

نه قدرت تحمل ِ هم داشتیم

نه طاقت شنیدن حرف ِ هم

اما سخن ز وحدت می‌گفتیم

هر دسته‌ای

از پشت ِ عینکی که به چشمش داشت

خود را به چشم ِ کاشف و یابنده‌ی حقیقت ِ مطلق نگاه می‌کرد

و صاحب ِ یگانه‌ی آن فارغ از تصاحب

و "غایب از نظر".

 

ما نسل ساده‌لوحی بودیم

و اشتباههایمان

شرما!

بس هولناک بود و هلاکت‌بار

ما را ببخشید.

 

۶ تیر ۱۳۸۹

سرچشمه :http://www.dingdaang.com/article.aspx?id=923

 

شعر آقای عاطف راد در شماره 15مجله وزین دینگ دانگ درج شده است  ولازم به توضیح است که این نقد به محتوی اثر می پردازد وپرداختن به صناعات ادبی شعر ازعهده این قلم بر نمی آید .

 فضای کلی :

فضای حاکم بر شعر شاعر فضایی است یکسویه ، ذهنی وتهی از هر بیان تعلیلی وقایع ورخ دادها. شاعر با نگاهی لیبرال، عنصری به ظاهر "چپ" را به تصویر می کشد وبا نقل کارکردهایی بیهوده از هم نسلان او در طول حرکت زمان اورا به بن بست ندامت می رساند تا سر آخر با تصویر این که " اشتباه هایمان /شرما!/ بس هولناک بود وهلاکت بار "از ناظرین یا مخاطبان یا زمان اکنونی طلب بخشش نماید. در فضای کلی شعر از علت برانگیختگی اولیه این عنصر "وازده" یا " واداده" خبری نیست. از فضای بیرونی حوزه زیست این عنصر اثری پیدا نمی شود وشعر در نهایت حرکت ذهنی عنصر"چپ" با " مارا ببخشید " به پایان می رسد .

آنچه که در کار شاعر برجستگی دارد همانا پاسخ گفتن به "گفتمان" لیبرالی حاکم مبتنی بر " دموکراسی" و"حقوق بشر" است. انگار شاعر تصمیم قطعی گرفته است که کار قهرمان آرمانگرایش را با یک ضربه فنی "دموکراسی" محور یکسره نماید .

کنکاش در فراز های شعر :

شاعر با غافلگیر کردن خواننده می سراید :

"ما را ببخشید /ما نسل ساده‌لوحی بودیم /نسلی که فکر می‌کرد /بالاتر از سیاهی رنگی نیست"

درابتدا خواننده غافلگیرشده  که باید امر "بخشیدن"  را در حق قهرمان شاعر اجرا کند، با کلی گویی شاعر مبهوت می شود. نسل ما؟ کدام نسل ؟  با توجه به شواهد ، حتما نسل جوانان دیروزی که امروز در مرز50و60سالگی گذران عمر می کنند. آیا همه این نسل "ساده لوح " بودند؟ آیا تمام این نسل ابشخور فکری وطبقاتی یکسانی داشتند؟ اصلا آیا  مقوله "کلی" نسل که شاعر در ابتدا به کار گرفته است امری پارادوکسیکال وتناقض نما نیست ؟ حتی اگر این "کل" را روشنفکران همان نسل در نطر بگیریم ،  کسانی ازروشنفکران همین نسل در واقعیت عینی به قطب قدرت ، سرمایه وفرهنگ حاکم پیوستند وبه پاسداری از " فواره " ای که قهرمان شاعر خواستار سرنگونی آن بوده است کمر همت بستند. پس این نسل ما کیست ؟

شاعر در ادامه مختصات دیگری از این کل را به تصویر می کشد :

"نسلی که از شعار/نطفه گرفته بود /و کرده بود باور که با شعار/در بطن شب ز صبح نشان می‌توان گرفت /و می‌توان رهید ز تاریکی / و می‌توان رسید به بهروزی /زین‌رو شعار می‌داد /سرشار از یقین /با بانگ قاطعانه‌ی بی‌تردید: /"آری به اتفاق جهان می‌توان گرفت"

پس: "اتحاد... /مبارزه ... / پیروزی."

" کل " متناقض شاعر در این فراز چهره روشن تری می یابد . نسل مورد نظر شاعر "نسل چپ گرای " ایران است که با" نطفه" از شعار باور داشته است که "  می توان رهید زتاریکی" و " می توان رسید به بهروزی" واز این رو " بی تردید " بانگ می زده است که "آری به اتفاق جهان می توان گرفت "

شاعر خودرا مقید به توضیح روشنایی وبهروزی نمی داند. آرمان های این نسل " شعار زده" ، اهداف آنها ، نیروی مقابل آنها وشب بی توضیح می ماند.

شاعر گرهی از ذهن مخاطب باز نمی کند وانتظار بخشش دارد. بخشش از کدام خطای انجام شده ، برای چه وبرای که؟ آن نیروی متقابلی که این نسل را وادار یا ناچار به پذیرش شعار رهایی از شب می کند چه مختصاتی دارد ؟ در کجای این معادله " اتحاد ، مبارزه ، پیروزی " قرار داشته است ؟

شاعر با نقض دیالکتیک تقابل از شب وتاریکی وسیه روزی سخنی نمی گوید وتنها به توضیح کاراکتر فرضی این عنصر " چپ " می پردازد.

نخبگان این نسل ، فارغ از تفاوت های طبقاتی ، فرهنگی واجتماعی ، بعنوان یک کل تجزیه ناپذیربه تجربه های گوناگونی اقدام می کنند . گروهی  برای لابد " رهایی از تاریکی " سر به کوه وجنگل می گذارند ، گروهی کافه نشینی اختیار می کنند وگروهی هم به انتظار کمک " آن سوی آب ها " مسحور سحر ایسم‌هایی /که بود پایه‌های کژی‌زایشان بر آب /و انتهای راه فریبایشان سراب."  روزگار می گذراندند . اما به زعم شاعر منطق حاکم بر آنها تفرقه بوده است  . "هفتاد و چند شاخه‌ی دور از هم /بودیم /اما سخن ز جنگل می‌گفتیم. /هفتاد و چند رود جدا ازهم /بودیم /اما سخن ز دریا می‌گفتیم./نه قدرت تحمل ِ هم داشتیم /نه طاقت شنیدن حرف ِ هم /اما سخن ز وحدت می‌گفتیم." شاعر نیازی به توضیح تفرقه ها نمی بیند. همه چیز در درون شاعر ودرون " نسل " می گذرد. همانند کوچه ای بی انتها که تنها دیوار است ودیوار . پارادوکس نسل ، گویا کارابزار مناسبی است تا شاعر از ریشه یابی ها در گذرد وتلاش کند تا ساده لوحی " رندانه اش " را به خواننده ساده لوح پنداشته منتقل نماید تا مگر به قله ناب ندامت واخذ دست لاف بخشش نایل گردد.

تقسیم بندی نسلی در ایران معاصر بی سابقه نیست. پیش از این نویسندگان را با تفکیک نسلی یک کاسه کرده بودند واکنون آقای عاطف راد دست به ابتکارجعل نسل مبارزان کرده است .که پیش ازاو نویسنده "شورشیان آرمانخواه" در تحلیل به این تقسیم بندی پرداخته بود و پیش تراز ان هم رمانی از آقای ناصر پورقمی با عنوان " نسل سوخته" منتشر شده بود که راوی سرگذشت نسلی دیگر از "چپ " های ایران است .

نگاه شاعربه دیروز وعذر خواهی او ناظر به چیست؟ آیا عدم موفقیت مبارزه ای هماره به معنای نا درستی باورها است؟ آیا آنچه که به اصطلاح نسل مورد نظر شاعربدان باور داشته پوچ وبیهوده بوده است ؟ آیا هیچ نیروی دیگری در عدم موفقیت آن نقش نداشته است؟ آیا همان شعارهایی که سر داده می شد فقط برای خالی نبودن عریضه بوده است؟ یا شعارها آماج هایی داشته اند که به دلایل بسیارکه نادرستی هدف تنها می تواند بخش بسیار کوچکی از رشته علت ها باشد ، قادر به غلبه بر آن نشده وشکست خورده اند. چراهای بسیاری وجود دارند که شاعر با بی تفاوتی از کنار آن ها گذشته است . به نظر می رسد شاعردر لحظه ای بحرانی وتحت تاثیر عواطفی ناگوار به خلق اثر پرداخته است. یکی از آن ها می تواند فضای گفتمان حاکم باشد که نقطه محوری آن را "دموکراسی" وحقوق بشر تشکیل می دهد.یکی دیگر وادادگی در برابر تهاجم سرمایه می تواند باشد که عدالت جویی نسل مورد نظر شاعر نابودی آن را انتظار می کشیده است . عامل دیگر می تواند فروپاشی "آن سوی آب ها " باشد که بخشی از نخبگان نسل مورد نظر شاعرچشم انتظار "کمک " آنها بوده اند. اما همه این ها با توجه به رویکرد شاعر در بیان واقعه محلی از اعراب ندارند.عزم شاعر بر آن جزم شده است که با کشیدن پرده ای ساتر بر تمام واقعیت های عینی به انکار خویش واز این طریق به انکار نسل بعنوان یک "کل" بپردازد. شاعر تلاش می کند وادادگی وتسلیم وانکار قهرمانش را با توسل رندانه به ساده لوحی خود وهم نسلانش توجیه نماید. این امر در قاموس همان فرهنگی که شاعر مدعای آن رابر دوش قهرمانش می گذارد معنایی جز اپورتونیسم وانحلال طلبی ندارد.      

 

 

 

  

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter