مطلب دریافتی
پولاد ِآب دیده !
امشب،
عاصی،
ز جور و دهشت زندان،
دندان فشرده بر سر ِ
سندان،
با پتک کینه ،
آهن ِ دردی مذاب را
می کوبم و
به خون دلش
آب می دهم!
فردا
ولی
برابرگرگان ِ هار ِ شهر،
دانم
این تیغه
این گدازه ی خون و
فلز درد،
در دستهای من
پولاد ِآب دیده و
شمشیر ِ محکم است!
به
مرغان ِ شب شکن!
بر صخره ها،
غریو پلنگان تیز چنگ،
بر گرده ها،
کبودی شلا قهای باد...
بگذار
چابکانه بتازم به درهها ،
در چشمههای ژرف،
بشویم ملال راه!
اندوه آهوانه ی دیرین
رها کنم!
پر شور،
نعرههای پلنگانه،
سر دهم!
در د یولاخ شب
هربند،
بگسلم!
خرسنگ های سخت
پر خشم
بشکنم!
از تیغههای کوه
رهوار،
برشوم!
ماننده ی عقاب
پر خاشگر
شوم!
تا اوج بر کشم
تن خونین و
زنده را!
تا از فراز قله ی مغرور
بنگرم،
صبح دمند ه را!
مطلب را به بالاترین بفرستید: