نویدنو:14/04/1389                                                                    صفحه قابل چاپ است

 نویدنو

 

 

ازبرکناری يک ژنرال، تا"به توپ بستن مجلس"
مقايسه دو جنجال و نکته ای برای آنها که مبارزه برای آزادی را به جنگ اقتصادی بين طبقات تقليل ميدهند


فاشيسم بنا بر طبيعتش ائتلاف پذير نيست. زير سلطه فاشيسم هرگز مجلس نمايندگان بوجود نخواهد آمد. زيرا تنها چيزی که به کار فاشيسم ميخورد گروه هايی از بردگان است. رژيم فاشيستی هر مجلسی را به اردوگاه نظامی بدل ميکند يا به اتاق انتظار روسپی خانه ای برای [مشتريان] پست تراز خودش.
گرامشی

 همان زمان که در تهران «عوامل خيابانی» و سربازان غيررسمی رژيم، مجلس رژيم خودشان رابه خاطر تصويب يک طرح به «توپ بستند» و رسانه های ولايی اين توپخانه را همراهی ميکردند، در آمريکا انتشار بخش هايی از گزارش يک روزنامه نگار در نشريه رولينگ استون در باره جنگ افغانستان و ژنرال مک کريستال، توفان برپا کرده بود.

طبيعتا ماجرای به «توپ بستن» مجلس در ايران بازتاب بسيار گسترده ماجرای برکناری مک کريستال را به دنبال نداشت، ولی برای ما ايرانی ها اهميتی کمتر از آن ندارد. زيرا اين ماجرا به روشنی نشان داد جريان حاکم در ايران ديگر حتی تاب تحمل مجلس انتصابی و انتخابات استصوابی و جمهوری نمايشی را هم ندارد يا لااقل بعد از خيزش خرداد به اين نتيجه رسيده است که تنها با شيوه طالبانی قادر به ادامه حکومت است. رژيم جمهوری اسلامی نسبت با طالبان ها در عرصه تئوريک ( و حالا تا حدود بسيار زيادی درميدان عمل) کار را برای اين شيوه حکومت تمام کرده است:«امام زمان» مستقيما بر ايران حکومت ميکند، هر وقت هم لازم باشد سربازان امام زمان را به ميدان ميفرستد - به کوی دانشگاه، يا کهريزک يا جلوی مجلس اصولگرا.

حتی اگر اهميت اين مساله را کنار بگذاريم، مقايسه دو جنجال نکات آموزنده بسياری در بر دارد، البته نه برای عوامل رژيم وامثال «کيهان» که از زمان برکناری مک کريستال هيچ فرصتی را برای بازتاب دادن آن از دست نداده است و شرمی هم از مقايسه حرمت يک روزنامه نگار در آمريکا و محروميت دردناک روزنامه نگار در نظام اسلامی ندارد. چيزی که اينها به آن نياز دارند سيلی های مکرر، از جنس آنکه در جنبش خرداد 88 خوردند، است تا بکلی از جا کنده شوند.
نکته برای آنهاست که دل با مردم دارند، بويژه برای کسانی که مبارزه برای دست يابی به آزادی و برابری را به مبارزه اقتصادی بين طبقات تقليل ميدهند.

يک محور مشترک در هر دو جنجال مربوط است به جايگاه قوای نظامی در يک حکومت.در واقع در گزارش رولينگ استون چيزی که خواسته يا ناخواسته برجسته شد، همين مساله بود. موضوع از اين قرار بود که مايکل هستينگز گزارشگر رولينگ استون زمانی حول و حوش يک ماه، ژنرال مک کريستال و تيم نظامی او رااز پاريس تاافغانستان، در بزم و رزم و با اجازه خود آنها همراهی ميکند تا گزارشی از جنگ افغانستان تهيه کند. در متن گزارش نقل قول هايی از ژنرال و تيم اورا که اينجا و آنجا بر زبان آورده بودند، بازتاب ميدهد. همين نقل قول هاست که به جنجال می انجامد. آنها نه فقط تيم کاخ سفيد را به سخره کشيده و آنها را نادان و بی اطلاع، دلقک، حيوان زخم خورده، بی ربط و چيزهايی از قبيل آن خوانده بودند، بلکه همين حالت تحقير را برای رهبران غير نظامی و منتخب ساير دولت ها از جمله فرانسه به نمايش ميگذارند. مجموعه برخوردها حاکی از بيزاري، بی اعتنايي، و بی احترامی عميق نسبت به دستگاه مدنی و غيرنظامی است.

برای اينکه مقهور دستگاه تبليغاتی و تاکتيک های انتخاباتی آمريکا نشده باشيم بايد يادآوری کرد درگيری جدی بين اوباما وفرمانده برگزيده اش در رابطه با جنگ افغانستان وجود نداشت. مک کريستال در افغانستان همان تاکتيک تعيين شده توسط کاخ سفيد يعنی «
COIN» را پيش می برد که جزوه آن را ژنرال پترائوس، جانشين او نوشته و در عراق به اجرا گذاشته بود و اوباما به همه درخواست های مک کريستال از جمله افزايش نفرات پاسخ مثبت داده بود.ارزيابی بسيار بدبينانه مک کريستال از نتايج وآينده جنگ افغانستان که قبل از شروع جنجال در گزارشی به اوباما داده شده بود و ضرورت تغييراتی در تاکتيک، به تعويق انداختن عقب نشينی نيروهای آمريکا از افغانستان و لزوم صرف هزينه و نيروی بيشتر را يادآوری ميکرد، اگرچه برای اوباما، بويژه در رقابت انتخاباتی در پيش فاجعه بار بود، ولی کاخ سفيد بيش از همه از واقع بينانه بودن آن مطلع بود.اختلاف وجود داشت ولی از همان نوع سنتی اختلاف بين «نظامی ها و سياسی ها» که بحران افغانستان نه فقط در اين سطح بلکه در همه سطوح به آن دامن زده است. بعلاوه هرچند اوباما سعی کرد از موضوع به نفع تيم خود در کاخ سفيد در مقابل رقيب استفاده کند، ولی اين موقتی است ولی ضربه «فراجناحی» است، چون هم طالبان را جری ميکند و هم بر عمق اختلافات می افزايد. خود نويسنده مقاله رولينگ استون نيز در مصاحبه های بعدی خود يادآوری کرده به ژنرال مک کريستال سمپاتی دارد و تصور نميکرد مقاله اش چنين عواقبی برای او داشته باشد.

صرفنظر از کم و کيف ماجرا و فاجعه جنگ افغانستان که شرح آن هفتاد من مثنوی می طلبد نکته ای که در مقايسه ما از دو جنجال مهم است، تاثير تظاهر علنی و تحقير قانون اساسی آمريکا در ذهن رای دهنده آمريکايی و نقش محوری دمکراسی در محدود کردن بازی های سياسی و نه کمتر از همه حرمت آزادی بيان و روزنامه نگار در يک دمکراسی است.

پخش اخبار مربوط به شيوه برخورد نظامی ها، غرور و لافزني، و رفتار خودسرانه و قلدرمنشانه آنها چنان تاثير نامطبوعی داشت که همه مقامات و جناح ها مجبور شدند خواسته و ناخواسته از آن فاصله بگيرند.
وقتی خبر پيش از انتشار رسمی مقاله پخش شد،طيف وسيع، متنوع و متضادی از مفسران و رسانه ها حتی قبل از اينکه اوباما تصميم خود را اعلام کند تاکيد کردند مک کريستال بايد برود. از راست ترين تا چپ ترين محافل. مثلا بايرون يورک مفسر محافظه کار نشريه واشينگتن اگزايمانر که برای ازدور خارج کردن نشريه ميانه روی واشينگتن پست ايجاد شده است در حاليکه برکناری مک کريستال را برای جنگ افغانستان تاسف آور ميخواند تاييد کردکه اوباما بايد او را برکنار کند. نشريات ليبرال مثل مجله نيشن بلافاصله بربرکناری مک کريستال تاکيد کردند. چپ ها با تاکيد بر مواضع ضد جنگ خود، هم ژنرال و هم سياست کاخ سفيد در ادامه جنگ و هم «
COIN
» را در همه روايت های آن به باد انتقاد گرفتند. اين در حالی بود که مک کريستال لااقل در اين مرحله بر کاهش تلفات غير نظامی در افغانستان و حل مساله به دست محلی ها تاکيد داشت.

در خارج از آمريکا هم وضع به همين ترتيب بود. مثلا نشريه دست راستی اکونوميست لندن ضمن تاکيد موذيانه بر بازی سياسی جاري، برکناری مک کريستال را ضرورتی خواند که اوباما بدون تعلل بايد به آن اقدام کند.

به عبارت ديگر در دمکراسی ها حتی محافظه کارترين و مرتجع ترين جناح ها هم جرات نمی کنند بطور علنی قانون اساسی دمکراتيک و ضرورت تبعيت ارتش از دستگاه منتخب مردم را خوار بشمارند و وقلدر منشی دستگاه مسلح را تاييد کنند، حتی اگر در دل همين را بخواهند و وقتی از «مسجد» به محفل ميروند آن کار ديگر بکنند. به همين جهت ويکتور ديويس هانسن مفسر نظامی نشريه نشنال رويو - تريبون بلند و نه چندان خوشنام محافظه کاری - خشم خود را نسبت به مک کريستال ابراز کرد، بر اساس اين «دليل»: چطور نتوانسته دهان خودش را پيش نويسنده ای از رولينک استون ببندد.«پس چطور ميتواند طالبان ها را شکست دهد؟». به عبارت ديگر به عقيده او خودسری و قلدر منشی نظاميان مذموم نبود، رو کردن آن در مقابل روزنامه نگار خطای فاحش بود! حتی او هم که از هرجريان مرتجع گرفته از بوش و رامسفلد و حمله به عراق گرفته تا حمله برق آسای نظامی به ايران دفاع کرده است نوشت مک کريستال بايد برکنار شود.

الکساندر کابرن روزنامه نگار چپ و يکی از سردبيران سايت اينترنتی کانتر پانج قبلا به سوال مفسر راست نشنال رويو پاسخ داده بود: « چطور مک کريستال اينهمه بلاهت از خود نشان داد؟ جنون خود بزرگ بينی. يک فرمانده ارشد نظامی آمريکا قدرت و جاه و جلال يک پروکنسول روم، يک ژوليوس سزار را دارد.»
پاتريک کابرن تحليل گر خاورمنه ای نشريه انگليسی اينديپندنت جوهر مساله را چنين فرمول بندی کرد: «يکی از عواقب مهم جنگ های افعانستان و عراق، ميزان ميليتاريزه شدن سياست خارجی آمريکا و کاهش نقش نهادهای مدنی و وزارت خارجه است. اين مساله است که بی احتياطی ژنرال مک کريستال و بددهنی آشکار او نسبت به مقامات مدنی از پرزيدنت اوباما گرفته تا سفير کابل را توضيح ميدهد.»

شخصيت ويژه «ژنرال ياغی» -نامی که نويسنده رولينگ استون روی مقاله اش گذاشته است- اين واقعيت رااز پرده بيرون انداخته است. شخصيتی که تا اندازه ای آدم را ياد «لات بازی» های نمايشی و زشت احمدی نژاد- مدير منتصب سپاه پاسداران و ولی فقيه ايران - می اندازد، هرچند در مورد مک کريستال گويا نمايشی نيست و بخشی از تربيت نظامی اوست: با وجود ژنرال دلتان برای ديدن فيلم های وسترن و کابويی تنگ نمی شود: شبی چهار ساعت می خوابد و صبح 7 مايل می دود و شبانه روز يک وعده غذا ميخورد. مقررات سختی هم برای سربازان وضع کرده از جمله ممنوعيت خوردن برگرکينک و الکل. از زمان ماموريتش در جنگ عراق همسرش را بيش از يک ماه در سال نديده است. دوست دارد فيلم های کمدی عاميانه ببيند نه کار کارگردانان روشنفکر مثل ژان لوگ گودار، ودر کافه های دست دو بپلکد نه در رستوران های درجه يک پاريس و وقتی مجبور ميشود برای جلب نظر دولت فرانسه برای ادامه شرکت در جنگ افغانستان، در يکی از اين رستوران ها در پاريس مستقر شود و با يک وزيرفرانسوی يا بقول يکی از مشاورانش «يک بچه کو..» شام بخورد انگشت وسط دستش را به علامت تمسخر به اعضای تيمش نشان ميدهد. و تيم مک کريستال؟ او به گفته هستينگز کارکنانش را از ميان اين ها دست چين ميکند:« آدم کش ها، جاسوس ها، آدم های بسيار هوشمند، ناسيوناليست ها، کارگزاران سياسی و کله خراب های افراطی.» آنها به شوخی خود را «تيم آمريکا» می نامند و مک کريستال ميگويد: «من برای آنها ميميرم و آنها برای من.»

خلاصه اين که ژنرال يک جان واين واقعی است، اما جان واين ها در دنيای واقعی برخلاف پرده سينمای هاليوود قهرمان مردم نيستند، خار چشم دمکراسی هستند. در حقيقت «تيم آمريکا» برای قانون اساسی اين کشور نقش همان انگشت وسط را ايفا ميکند که ژنرال در هتلی در پاريس به تشريفات ديپلوماتيک حواله داده بود.

و همين است علت واکنش گسترده به اين افشاگری. اين «آزادی بيان» يا « توهين به مقام بالا» نبود که واکنش ها- صادقانه يا ناصادقانه - را بر انگيخت اين دهن کجی به قانون اساسی درخشان آمريکا و برتر نشاندن قوه نظامی نسبت به دستگاه مدنی منتخب مردم بود که در سطح رسمی نبايد تحمل ميشد. نيروهای دمکرات از آن بيزارند و نيروهای راست و محافظه کار مجبور ند از آن فاصله بگيرند.

اگر مساله توهين به مقام بالاتر بود نخستين کسی که بايد زير ضرب قرار ميگرفت خود خبرنگار رولينک استون بود. فراموش نکنيم گزارش فقط مک کريستال را از تخت فرماندهی به زير نکشيد. گزارش در بدترين شرايط جنگی برای آمريکا جنگ افغانستان را زير سوال می برد و تاکتيکی را که کل تبليغات جنگی کاخ سفيد چه دربرابر مردم افغانستان و چه در برابر مردم آمريکا بر آن تکيه ميزند به شيوه مفتضحانه ای رسوا ميکند و نشان ميدهد که تنها کافی است قواعدی برای محدود کردن شليک به بی گناهان وضع کنی- کاری که مک کريستال کرده بود - تا سرباز آمريکايی سر به شورش بردارد (حالا پترائوس قول داده محدوديت های مک کريستال را بردارد!) گزارش نشان ميدهد تبليغات ناتو در مورد ائتلاف و ايساف و امثال آن حرف است و آمريکا در اساس به تنهايی در افغانستان می جنگد. گزارش در بدترين شرايط برای متقاعد کردن دولت های ناتو و افکار عمومی مردم کشورهای ناتو به ادامه اعزام نيرو به افغانستان، فحاشی و تمسخر دولتمردان فرانسه توسط «تيم آمريکا» را افشا ميکند.

همه اينها در شرايط جنگی تحمل ميشود و هيچ «مقام بالايی» جرات نمی کند به روزنامه نگار و ناشرين بگويد چرا اينها را در اين شرايط فاجعه بارجنگی منتشر کرديد.آنها ميتوانند به ژنرال های خود بگويند دهان تان را ببنديد ولی نميتوانند به روزنامه نگار دهان بند بزنند. البته رسانه های راست بعدا به بهانه های مختلف روزنامه نگار جوان را که ميگويد قصد چالشگری هم نداشته به باد انتقاد ميگيرند، زيرا صداقت او در انعکاس وقايع ژورناليسمی را که به زبان قدرت تبديل شده رسوا ميکند.

حالا اين جنجال را مقايسه کنيد با جنجال مجلس ايران. به صحنه «به توپ بستن مجلس» توسط انصارسپاه و ياران ولی فقيه برويم. وقتی به حرف های آقای علی مطهري، نماينده اصولگرای مجلس استصوابی دقيق گوش کنيم معنای حرف های او اين است: حالا که دچار اين اشتباه شديم که طرحی را تصويب کرديم که مطابق ميل «سلطان» نيست، اجازه بدهيد با روش استبدادی رايج تا امروز، «سلطان» توی سر ما بزند و مصوبه را توسط شورای نگهبان رد کند که حداقل پوسته ای از مجلس استبداد باقی بماند!

پاسخ اين تقاضای رقت بار، ظرف جاسوزنی است که به سوی او پرتاب ميشود و نعره های اوباشانه است که در پشت ديوارهای مجلس به هواست. صحنه دلخراش تر از آن است که موجب خنده شود و اگر آرامش و لبخندی هم برای ما به بار می آورد فقط و فقط به اين دليل است که صدای شکستن استخوان های استبداد مذهبی را هم به روشنی بازتاب ميداد. وگرنه آنچه در اين صحنه جريان داشت به عيان نشان ميدهد در اين رژيم حتی ايده و فکر مجلس و قانونگزاری به همان ترتيب مورد شکنجه و ضرب و شتم و قتل و تجاوز قرار گرفته که زندانيان بی گناه در کهريزک. خود بهارستان به صحنه ارتکاب اين جنايت تبديل شده است. آنها نه فقط بهارستان مشروطه، بلکه ديگر «مجلس خامنه ای» را هم نمی خواهند. «مجلس خامنه ای» اصطلاحی برد که علی لاريجانی به کار برد و برخلاف آنچه آقای عطاء الله مهاجرانی نوشت بسيار بجا بود. چون اين رژيم هرگز مجلس مردم را بر نتابيد و برخلاف گفته ايشان مجلس هم مثل راديو و تلويزيون و دولت و قوه قضائيه و همه نهادهای ديگر قدرت همراه دارايی های مردم از همان آغاز توسط اين رژيم مصادره شد و در اختيار ولايت قرار گرفت تاعليه مردم آنها را به کار گرفته شود. حالا ديگر همان «مجلس خامنه ای» و نمايندگان منتصب شورای نگهبان منتصب شده توسط ولايت هم زايد شده است. حالا دهان های عربده کشی که سپاه پاسداران بسيج ميکند صد برابر بهتر از «مجلس خامنه ای» و اهالی انتصابی آن رژيم ولايت را نمايندگی ميکنند - وبه کار می آيند:گاه پشت «مجلس خامنه ای»، گاه دم در خانه آقای کروبی و گاهی برای هجوم وحشيانه به کوی دانشگاه و قتل و کشتار مردم در خيابان ها. حالا که جنگ تمام عيار با مردم، رژيم خامنه ای را يک سره بر نيروهای مسلح متکی و همه جوارح وجود آن از اقتصاد تا سازمان تامين اجتماعی و دانشگاه را ميليتاريزه کرده، بنابراين «تيم سپاه» بايد مستقما امور همه قوه ها را اداره کند، از قوه قضائيه گرفته تا دولت تا مجلس، وهر وقت هم ببيند کسی فراموش کرده در اين کشور سرنيزه سپاه حکومت ميکند، «حضور فيزيکی» خود را با ااعزام دهان های عربده کش به رخ ميکشد.

عجز و لابه آقای مطهری هم بيهوده است. «اصول گرايی» سياسی وافکار اجتماعی ارتجاعی او هم کافی نيست. بايد ثابت کند به اندازه کافی در ولايت ذوب شده يعنی مثل الله کرم بگويد گناه کهريزک به گردن معترضين انتخابات است، به عبارت ديگر تجاوز به زندانی را حق سپاه در برابر اعتراض به تقلب بداند. يک بار آزاد مرد بزرگ ايتاليايی آنتونيو گرامشی قبل از اينکه فاشيست ها به قدرت برسند هشدار داده بود فاشيسم بنا بر طبيعتش ائتلاف پذير نيست. زير سلطه فاشيسم هرگز مجلس نمايندگان بوجود نخواهد آمد. زيرا تنها چيزی که به کار فاشيسم ميخورد گروه هايی از بردگان است. رژيم فاشيستی هر مجلسی را به اردوگاه نظامی بدل ميکند يا به اتاق انتظار روسپی خانه ای برای [مشتريان] پست تراز خودش. اين تازه وقتی است که فاشيسم دستش رو نشده بود. بعد گرامشی در اولين و آخرين سخنرانی اش در مجلس نمايندگان چشم درچشم موسولينی دوخت و گفت:برای شماها، قانون يعنی من.
به عبارت ديگر در مقابل فاشيستها قانون حتی از بی قانونی هم خطرناک تر است.

هم اين واقعيت ها در مورد نظام ولايت فقيه هم صادق است بويژه بعد از جنبش خرداد، مگر اينکه تصور کنيم حکومت طالبانی که جريان حاکم در فکر استقرار آن است، کمتر از فاشيست ها تماميت گرا و فرقه ای است. تصوری که حتی منطق هم آن را باطل ميکند چه رسد به تجربه.

ولايت فقيه به نتيجه منطقی خود رسيده است. اگر در آمريکا «ژنرال ياغی» را برکنار ميکنند و بقيه اعضای «تيم آمريکا» به گزارش غيرمستقم سی ان ان دنبال سوراخ موش می گردند تا مردم حداقل يک دوره آن ها را نبينند، «تيم سپاه» بر فرق ولايت نشسته و با تبختر اعلام ميکند از قوزک پای دختران در کف خيابان تا فضای سايبری زير سرنيزه اوست و بايد از قوانين او تبعيت کنند.

تفاوت اساسی در آدم ها نيست، در«نظام» هاست. فاجعه اين طرف دربطن ولايت نهفته است و آزادی آن طرف در دل آن «دمکراسی صوری» است که نه فقط مرتجعين آشکار بلکه بسياری ازفعالان چپ هم حقيرش شمرده اند. اگر آدم هايی که ميتوانند در افغانستان زن حامله و کودک را در مراسم عروسی و عزا مثل موش بکشند درکشور خود جرات نميکنند به خبرنگاری که خواسته يا ناخواسته حيثيت دولت و ارتش و مهم ترين جنگ اش را به هوا بفرستد تو بگويند به خاطر وجود و اعتبار يک قانون اساسی است که برای بوجود آمدنش، مردم سده ها دردو سوی آتلانتيک مبارزه کردند و از لحظه بوجود آمدنش نيز آزاديخواهان آمريکا حتی يک لحظه را برای پاسداری از آن از دست نداده اند. و فعالان مدنی آمريکا در اين بيدار باش و تلاش دايم به راستی نمونه و سرمشق همه جهان هستند. اگر قرار بود آزاديخواهان آمريکا به خاطر اينکه در خدمت مطامع سرمايه داران و بورژوازی شمال قرار نگيرند از مبارزه برای لغو برده داری کنار بکشند يا از مبارزه برای برابری حقوق سياهان خودداری کنند چون بهره اش را بيش از همه امثال خانم کندوليزارايس و يا کالين پاول بردند يا از مبارزه برای حقوق بومی ها خودداری کنند چون کازينو دارهای متحد جناح محافظه کار بدون دستاوردهای آن نميتوانستند دلارها را به حساب خود سرازير کنند و يا در مبارزات ضد جنگ دوره بوش شرکت نکنند چون اوباما بيش از هرکس از آن بهره برد، از دمکراسی در آمريکا نه نامی بود نه نشان. همانطور که بدون مبارزه طبقاتي، و مبارزه اخص زحمتکش ترين لايه های مزدبگيران در دمکراسی های اصلی غربي، حتی ازحق رای عمومی هم – که در تبليغات روشنفکران مرتجع آن را دستاورد اخص طبقه متوسط خوانده اند و افراد ناآگاه هم آن را باور کرده اند - در اين کشورها خبری نبود.

مسلما آن انبوه مبارزان طی نسل ها و سده ها مبارزه نکرده بودند که ثروتمندان همچنان قدرت را در انحصار خود داشته باشند و محرومان فقط حق رای را، انبوه مبارزان جنبش مدنی و سياهان و مارتين لوترکينک برای اين جان خود را نباختند که کالين پاول بتواند وزير شود و به سازمان ملل برود و با دروغ گفتن جنگ عراق را به جهان قالب کند و در مقابل زندان ها را انبوه سياهان فقير پر کنند؛ مبارزان ضد جنگ عليه تهاجم به عراق مبارزه نکردند که اوباما جنگی فاجعه بارتر را در افغانستان ادامه دهد.
اما همه مبارزات آنها بذری کاشت که درخت دمکراسی حاصل آنهاست و اين درخت بی بر نمانده است. نه در آمريکا، نه در اروپا و نه برای سراسر جهان حتی آن بخش از جهان که هنوز از ديو استبداد رها نشده است.

روشن است که لگد دمکراسی به «تيم آمريکا» و تعويض فرمانده آن نه تاثير مهمی بر فاجعه جنگ افغانستان ميگذارد و نه در ماهيت سلطه جوی دولت آمريکا تغييری بوجود می آورد و نه اهداف و مطامع دولت اين کشور از همراهی با جنبش آزاديخواهی ايران را تغيير ميدهد. طارق علی متفکرو آزاديخواه بنام معاصر بيش از يک بار يادآوری کرده است که همان روزی که اوباما برای قتل فجيع ندا به دست نيروهای امنيتی رژيم اشک تمساح ميريخت، هلی کوپترهای بی سرنشين او چندين شهروند بيگناه از جمله تعدادی زن و کودک افغانی را درو کرده وبعد هم روی ماجرا را ماله کشيدند. آن دسته از سياستمداران ايرانی که اين واقعيت را ناديده گرفته و به بهانه وجود دمکراسی در آمريکا، برای قدرت آمريکا و شبکه عظيم نهادهای آن در صحنه سياست ايران جای پا باز ميکنند، به مبارزات مردم ايران خيانت ميکنند و کشور را به سوی سرنوشت افغانستان و پاکستان ميرانند. اما آنها يی هم که با تقليل دادن همه چيز به مبارزه اقتصادی بين طبقات و تحت عنوان «اولويت مبارزه طبقاتی» عملا مبارزه عموم مردم، ازهرطبقه و قشر، با اين دستگاه جنايت ولايی – نظامی را خوار می شمرند، ضرباتشان به مردم کمتر از دسته اول نيست.اينها، هم از اين طرف دست تجاوز رژيم به مردم را باز ميکنند، هم از آن طرف دست تطاول متجاوزين خارجی و وابستگانش برای تصرف مبارزات مردم عليه رژيم را.

ای کاش مبارزه برای آزادی مبارزه ای بسيط بود بين خوب و بد با نيروهای يک دست در هر سوی خط . متاسفانه چنين نيست و هيچوقت و هيچ جا چنين نبوده است. اين مبارزه ای است پيچيده با نيروهايی متضاد در هردو طرف خط که دايما هم تغيير ميکنند يا تغيير رنگ ميدهند. به همين جهت در هر پيچ آن مرتجعی منتظر است تا سوار موج شود و جريان را به سويی عليه مردم سوق دهد. همچنانکه ممکن است کسی از اين سوی خط به آن سو بپرد يا برعکس. در چنين مبارزه ای مهم ترين مساله اين است که در هرلحظه مشخص کدام حلقه را بايد گرفت و هيچ قدرتی در «آن بالا» يا « آموزگاری بزرگ» در پس تاريخ هم نميتواند حلقه درست را به ما نشان دهد. وظيفه اين کار تماما بر عهده خودمان است و دشواری کار هم در اينجاست. بايد خوب به دور و برمان نگاه کنيم و حلقه را پيدا کنيم و خوب به دور برمان نگاه کنيم و دريابيم کی بايد اين حلقه را رها کرد و آن حلقه را در دست گرفت.

ودر لحظه مشخص کنونی اگرپيدا کردن حلقه دشوار است، دهان های عربده کش مقابل «مجلس خامنه ای» و خنجر هايی که ديگر نه فقط آزاديخواهان و فعالان سياسي، نه فقط مردم عادي، و نه تنها اصلاح طلبان «غيرخودی» شده بلکه حتی در «اندرونی اصولگرا»ی رژيم خودی ها را نشانه رفته است، به ما علامت ميدهند.
س.آ

 



*مقاله رولينگ ستون را ميتوانيد در پيوند زير بخوانيد:

http://www.rollingstone.com/politics/news/17390/119236?RS_show_page=0

سرچشمه : روشنگری

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

بازگشت به صفحه نخست