نویدنو:19/01/1389                                                                    صفحه قابل چاپ است

 نویدنو

 

نظر انگلس در مورد" حقوق بشر والغاء طبقات"

نویسنده: توماس ریگین  برگردان: نوید شادی

 

سرچشمه : مسائل سیاسی ارگان تئوریک حزب کمونیست امریکا

       فدریش انگلس در کتاب "آنتی دورینگ" تئوریهای اجتماعی ایگین دورینگ، فیلسوف واقتصاد دان آلمانی را به نقد می کشد. در این نوشتار، نقد های انگلس در مورد نظریه  دورینگ راجع به "منشاء ومفهوم برابری وهمچنین شیوه مطالعه موضوعات فلسفی ایشان" بررسی می شود.

      انگلس، ابتدا " شیوه تجزیه وتحلیل دورینگ" را مورد بحث قرار می دهد: دورینگ فکر می کند با تجزیه یک موضوع به اجزاء ساده تشکیل دهنده آن، همانند قضیه های بدیهی ریاضی، می توان بطور منطقی ماهیت واقعی آنرا استنباط نمود. انگلس این روش را متد قیاسی می نامد. با این متد شما بطور منطقی ماهیت  یک شی را نه از خود شی بلکه با استفاده از مفاهیم آن استنتاج وسپس فرایند را معکوس می کنید . مفاهیم صیقلی یافته یک شی را بر داشته وسپس بوسیله آن مفاهیم ونه مطالعه خود آن شی، در باره ماهیت آن قضاوت می کنید. این متد با ستانده های نادرست، داده های آشغال ارائه می دهد.

        دورینگ، در بحث برابری، بجای درک مناسبات واقعی اجتماعی مردم ، ماهیت جامعه را با منطق ارزیابی می کند. همانطوری که انگلس می نویسد: دورینگ اظهار می دارد که ساده ترین شکل جامعه از دو فرد تشکیل می شود، و اینجا شما دومطالبه واراده انسانی خواهید داشت ، که تا این جای کار این دو فرد نسبت بهم کاملا برابرند. دورینگ می گوید از اینجا که حتما این دو فرد مجزا مرد نیز هستند ما می توانیم" توسعه مفاهیم اساسی مقوله حق " را استنتاج نمائیم. انگلس این دو مرد مساوی را خیالی می نامد زیرا برای برابری کامل، آن دوبایستی از تمایزات زندگی واقعی ، شامل تمایزات جنسی وتجربی مبرا باشند ، و بدین ترتیب آنها مخلوق تجریدی و انتزاعی مغز دورینگ ونه مردم واقعا موجود خواهند بود.

      حالا ، وقتی که آنها کاملا برابر باشند ، چه چیزی انقیاد یک فرد توسط دیگری را ، توجیه خواهد نمود؟همان طورکه انگلس توضیح می دهد: اگر یکی ازاین دو اراده و مطالبه دچار خود گردانی ناقص باشد ، در آن صورت دورینگ انقیاد او را مجاز می داند. بعبارت دیگر، دو مطالبه کاملا مساوی درفرض اولیه، در نهایت کاملا غیر مساوی از آب در می آیند. انگلس دو مثال دیگراز دورینگ را که درآن برابری ، جایگزین نابرابری وانقیاد می شود ارائه می دهد: نا برابری دو فرد ازلحاظ اخلاقی و نا برابری دو فرد ازلحاظ عقلی. البته این وظیفه دورینگ وطرفداران اوست که احراز صلاحیت اخلاقی وعقلی افراد راتوجیه نمایند .

      با وجود این ها، انگلس نتیجه گیری می کند که دورینگ در درک خود از برابری،  نگاهی کوته بینا نه، سطحی و نخ نما دارد ، اما مفهوم این امرآن نیست که برابری ، درحرکت های سوسیالیستی درکشورهای گوناگون ، نقش مهیج واساسی بازی نمی کند. مسئله حقوق بشر، ویرایش امروزین ازبحث برابری است. به پیروی از انگلس بایستی متذکر شد که: مفهوم علمی حقوق بشر ارزش خود را از مبارزات و حرکت های کارگری اخذ و تعیین نموده است.

      محتوای علمی حقوق بشر می تواند با مطالعه تاریخ اندیشه (برابری ) ایجاد شود. هزاران سال طول کشید که اندیشه برابری در جهان قدیم نزج بگیرد و به دست سوسیالیست های امروزین که پرچم داربرابری هستند و یا باید باشند برسد. در دنیای باستان ، در یونان وروم به ترتیب عدم برابری وبرابری اهمیت همسان داشته اند. (بعنوان مثال: برده داری یونان در مقایسه با شهروندی روم)

       مسیحیت شکل دیگری ازبرابری را مطرح کرد. تمامی مردم دررابطه با اصل گناه کردن ونیزدرمساله "برگزیده و منتخب شدن " مساوی بودند، ولی درواقع این ها اشکال غیر واقعی برابری و به دور ازدنیای ناسوت  (خاکی) بود. وقتی که ژرمن ها، امپراطوری روم را مورد تاخت وتاز قرار دادند، ایده آل های برابری افراد بشر، بخاطر سنگر بندی قوانین فئودالیزم هزاران سال مجبور به عقب گرد شد.

       بهر حال، در درون آن قوانین، یک طبقه (بورژوازی ) در حال رشد بود که حامل استاندارد نیاز و تقاضای مدرن به برابری بود. در نتیجه اکتشافات دریایی قرن 15، دادو ستد شروع به توسعه نمودو صنعت دست بافت در سده های میانه در بنگاه های تولیدی گسترش پیدا کرد. این انقلاب اقتصادی در ساختار سیاسی فئودالیسم به وقوع پیوست. بورژوازی شروع به دفاع از اندیشه حقوق بشر و برابری نمود، زیرا به نظر می رسید که کارنیروی انسانی ارزش یکسانی دارد. حقیقتی که در اقتصاد سیاسی بورژوازی به عنوان "قانون ارزش"  شناخته شد. انگلس می نویسد: ارزش کالا بوسیله  "کارمتبلوراجتماعاً لازم" در آن اندازه گیری می شود. این وابستگی ارزش کالا به کار، اولین بار در کتاب کاپیتال توسط کارل مارکس کشف گردید.

     تضاد اجتماعی ما بین قوانین اقتصادی سرمایه داری و قوانین سیاسی فئودالیسم، انقلاب های عظیم قرن های 16 و17 را بوجود آورد. انگلس توضیح می دهد: جایی بود که مناسبات وروابط اقتصادی نیازمند آزادی وبرابری بود اما درعین حال سیستم سیاسی حاکم با آن مخالفت می نمود. جالب است که بورژوازی توانست با قبضه قدرت ازچنگ فئودال ها ،  به صورت طبقه حاکم مسلط امروزین در آید. همان تضاد در یک سطح بالاتر، این بار مابین طبقه کارگر وبورژوازی تا کنون حل نشده باقی مانده است.  فقط انتقال انقلابی قدرت سیاسی به دست طبقه کارگراست که ، می تواند به مشکلات اقتصادی، ونیز مسائل اجتماعی نظیر جنگ وامپریالیسم ، که وجه مشخصه دوره کنونی انحطاط وزوال بورژوازی است، غلبه کند.

     انگلس تصریح می کند که با افول امپراطوری روم و گسترش حکومت های مستقل با مطالبات حقوق وملیت همسان نسبت به یکدیگر و قرار گرفتن سطح توسعه یکسان در جهان بورژوازی ، تصور برابری به ایده حقوق بشر جهانی راه پیدا کرد. آن " حقوق بشر جهانی" اساساَ حقوق بورژوازی هستند و با این امربه طور مسلم آشکار میگردد که: "قانون اساسی امریکا ، اولین قانون اساسی است که حقوق مردم را  به رسمیت شناخته  ودر عین حال بردگی نژاد رنگی موجود در امریکا را تایید می کند یعنی امتیازات طبقاتی منع، ولی برتری نژادی تایید میگردد".

    بسط منطقی دعوت بورژوازی برای لغو برتری ومزیت طبقاتی، اکنون به ندای طبقه کارگر، به دستاویزی برای الغای طبقات خودشان تبدیل شده است. دو چشم انداز به مطالبات برابری خواهانه  طبقه کارگر وجود دارد. اولی اعتراض علیه  فقر، ستم و تعدی نسبت به کارگران در رابطه با ثروت وقدرت است. اولین منظر خود جوش وغیر ارادی وبیان ساده غریزه انقلابی مردم تحت ستم است.  دومی مشتق از مطالبات و ایده های بورژوازی برای برابری در مواجهه با قوانین فئودالی به پیش برده می شود. درهر دو این حالت طبق گفته انگلس: مطالبات حقیقی کارگران، برابری طبقاتی نیست بلکه الغای طبقات است. هر مطالبه ای غیر از این، گذار به بیهودگی وامر محال است .

         آنچه که انگلس تلاش دارد نشان دهد این است که اندیشه مدرن حقوق بشر و برابری انسانها ،راستی ابدی وازلی برای تمام مکان ها وزمانها نیست. هر دو ویرایش بورژوازی و پرولتاریایی حقوق بشر محصول تاریخی هستند. از لحاظ تاریخی، بعنوان مثال : دیدگاه های طالبانی در مورد حقوق زنان وحقوق مردم غیر مسلمان و یا ایده های چند همسری در جنوب آفریقا وجود دارند . ایده های این چنینی ویا آنهایی که مدرن غربی در شکل سرمایه داری وکارگری آن نامیده می شوند، در نتیجه شرایط تاریخی معین توسعه وگسترش یافته ودارای پیش زمینه تاریخی بسیار طولانی هستند .

     بنابرین، این ارزشها که ما آنهارا بدیهی ومسلم می پنداریم محصول یک تاریخ تراژدیک هستند که برای پایداری عملکرد سیستم جهان سرمایه داری به ارمغان رسیده است. انگلس به نقل از مارکس می گوید : اندیشه های مدرن حقوق بشر که اغلب دارای ثبات تعصب آمیز ملی است،  ناشی از تاثیر روشن گری در عصر ما است.

    امروز وظیفه سوسیالیست ها، تهییج و بر انگیختگی برای حقوق بشر جهانی واقعی موثر است، و این حقوق شامل حق هزینه معاش، بهداشت، غذا، خانه، تحصیل و زندگی صلح آمیز در جهان است، که این حقوق برای همه افراد جامعه با الغاء طبقات اجتماعی قابل دسترسی می باشند.    

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

بازگشت به صفحه نخست