عامل پیدایش و تقویت دموکراسی کیست؟ از بین طبقات و گروههای اجتماع
کدامیک در فرآیند پیدایش و گذار به دموکراسی نقشی سرنوشتساز و تعیین
کننده ایفا کردهاند؟
با وجود تنوع عقاید، همچنان بیشترین شواهد و پژوهشها موید نقش مهم و
مثبت طبقهی کارگر در فرآیندهای دموکراتیکسازی بوده است.
پیدایش دموکراسی بیش از هر چیز مسئلهای مربوط به توازن قدرت است، چرا
که گذار به دموکراسی نمایانگر افزایش برابری سیاسی است، و برابری
سیاسی شکل نمیگیرد مگر اینکه توازن قوا تغییر کند و بخشهای ضعیفتر
جامعه بتوانند در بخشهای صاحب قدرت برای خود جا باز کنند..
به زبان دیگر، این روابط قدرت هستند که بیش از هر چیز تعیینکنندهی
پیدایش دموکراسی و تداوم آنند. در این میان قدرتگیری طبقات متوسط و
کارگر به معنای تحول در توازن قدرت و قدرتگیری جامعهدر برابر دولت
است.
در شرایط عادی نخبگان سیاسی و اقتصادی یعنی مقامات دولتی و صاحبان ثروت
حاضر به تقسیم قدرت سیاسی با بخش غیرنخبهی جامعه یعنی مردم عادی
نیستند. این معادله زمانی به هم میخورد که بخش غیرنخبه بتواند بازی
سیاسی را به هم زده و هزینهی حکمرانی را برای حاکمان زیاد کند. در
چنین شرایطی نخبگان سیاسی و اقتصادی حاضر میشوند که برابری سیاسی را
گسترش دهند و تن به اصلاحات دموکراتیک بدهند. بزرگ بودن طبقهی کارگر
نشانگر توان بخش غیرنخبهی جامعه در بر همزدن بازی و معادلات سیاسی
است.
مجموع پژوهشهای انجام شده دربارهی حاملان اجتماعی دموکراسی نشانگر
نقش تاریخی طبقهی کارگر در پیشبرد دموکراسی در کشورهای مختلف بوده
است. البته میزان قوت و توان کارگران بنا به وضعیت توسعهی اقتصادی در
کشورهای مختلف متفاوت است. مشخصا کارگران در کشورهای در حال توسعه
شمار و قوت کارگران در کشورهای توسعهیافته را نداشتهاند. همچنین
وابستگی بعضی کشورها به منابعی نظیر نفت باعث شده که بخش مهم از درآمد
کشور از مجرای صنعتی باشد که نیاز به کارگران بسیاری ندارد. همین امر
موجب تضعیف بیشتر طبقهی کارگر در کشورهای نفتی در حال توسعه مانند
ایران شده است. با این همه اگر به تحولات سیاسی مهم در این کشورها نگاه
کنیم، متوجه میشویم که با وجود ضعف نسبی، همچنان کارگران از اجزای
اصلی ائتلافهای برسازندهی جنبشهای موفق بودهاند. پیشبرد دموکراسی
از مجرای یک جنبش اجتماعی نیز نیازمند یک ائتلاف گسترده است که بیشک
باید شامل کارگران به عنوان یکی از گروههای اجتماعی باشد.
|