جهان چند قطبی وجنگ اوکراین
ایرج شریعت
حمله نظامی روسیه به اوکراین پیامد فروپاشی شوروی یا دقیق تر بگوئیم
ناشی ازشرایطی است که ویژگی های عصرمارامعین میکند.
افول هژمونی آمریکا،
فرایند تبدیل شدن چین به قدرت دست بالا
در
راس هرم جهانی سرمایه و
درکنارآن،
روسیه بهعنوان
یکی از قدرتهای سرمایهداری جهانی و درنهایت شکلگیری نظام چندقطبی،
وهمچنین تهاجم سرمایهداری برای نابودی دستآوردهای بیش از یک قرن
مبارزه کارگران و زحمتکشان، از طریق اتخاذ سیاستهای نولیبرال، دوران
فترت جنبش کارگری و سپس تشدید اعتراضات کارگران و زحمتکشان علیه جهانی
سازی و ستم طبقاتی، درمجموع شرایطی رابه وجود آورده است که از درون آن
رویدادهائی نظیرپیدایش گروههای تکفیری، تسلط طالبان برافغانستان و
خروج آمریکا ازاین کشور و نیز حمله نظامی روسیه به اوکراین شکل میگیرد.
پس از فروپاشی شوروی که درآن علاوه بر عوامل درونی این کشور و حزب
حاکم، توطئههای امپریالیستی نقش غیر قابل انکاری داشته است، به همراه
تسلط باند فاسد یلتسین برارکان قدرت و غارت ثروتهای این کشور،
امپریالیسم آمریکا و ناتو سعی کردند از موقعیت پیش آمده برای گسترش
دامنه نفوذ و تسلط خود برجهان ازجمله اروپای شرقی و جمهوریهای تازه
تاسیس نهایت استفاده را بکنند. یلتسین و اطرافیان وی در تداوم اجرای
دمکراسی بورژوائی، پارلمان رابه توپ بسته و اموال کشوررا که درمالکیت
دولتی بود به بهانه خصوصی سازی، مابین خود تقسیم کردند. تجزیه شوروی و
اقدامات ویرانگر باند حاکم، روسیه را دروضعیت وخیمی قرارداد. روسیه
کشوری باظرفیت بالای زیر ساختها، درشرایط نابسامانی قرارداشت. پوتین
به همراه تیم خود بادردست گرفتن قدرت توانست به مروراوضاع این کشور را
سامان داده و باطرح ایده ناسیونالیسم روسی تودههای تحقیر شده(ناشی
ازفروپاشی شوروی و افول جایگاه پیشین این کشور) را به خود جلب نماید.
اعتبار پوتین درحقیقت حاصل چنین شرایطی است. در دهۀ 2000روسیه رشد
اقتصادی سریعی را تجربه کرد. اما عدم اقبال دولت وبخش خصوصی نسبت به
سرمایهگذاری درزمینه ظرفیتزائی، این کشوررا در سال 2009با بحران
مواجه ساخت. سپس درچند سال بعد افتصاد روسیه ضمن بهرهبرداری حداکثری
از ظرفیتهای آن، شرایط رکود را با رشد 1و2 درصدی به همراه دارد. دراین
ضمن با افزایش حقوق کارکنان دولت و معلمان و پزشکان طبقه متوسط دراین
کشور شکل گرفت. اوائل دهۀ 2000تعداد میلیاردرها در روسیه بیش
از100نفربود که تعداد آنهاطی بیست سال بهشدت افزایش یافته است که
درواقع برارکان اقتصادی این کشور تسلط دارند و رژیم اقتدارگرای پوتین
نماینده سیاسی این قشر محسوب میشود. پوتین درراستای تداوم سیاست تحکیم
موقعیت روسیه بهعنوان یک قدرت جهانی درصدد احیای اتوریتۀ سابق این
کشورنسبت به جمهوریهایی است که قبلا جزو شوروی بودند وبه همین خاطر
برای ایجاد ائتلاف جدیدی با آنها تلاش میکند."قراردادهای ائتلافی "یا
همان "پیمان امنیت مشترک"با این کشورهارا دنبال میکندکه از سال 2018با
ترکیب جدیدی از اعضاء گسترش یافته وهم اکنون قزاقستان و بلاروس عضو این
پیمان هستند و شاید دعوت (احضار)ناگهانی الهام علی اف نیز دراین رابطه
بوده است. و درادامه این رابطه میتوان نفوذ روسیه درایران وحضور نظامی
آن درسوریه را نیز تحلیل کرد.
تلاش برای تقسیم مجدد جهان درشرایطی صورت میگیردکه باآرایش جدیدی از
قدرتهای بزرگ سرمایهداری مواجه هستیم. آمریکا و اروپا ،چین و روسیه
دو هسته اصلی جهان چند قطبی را تشکیل میدهند. بربستراین مهم زیاده
خواهیهای آمریکا و ناتو علاوه برتقویت تسلط خود دراروپای شرقی و...این
باراوکراین را هدف گرفته است، که با واکنش شدید روسیه مواجه گردیده
است. اوکراین علاوه بردارا بودن منابع غنی ذغال سنگ، جیوه، تیتانیوم و
نیکل و....8000معدن از90 کانی ارزشمند، دارای مرغوبترین خاک(خاک
سیاه)برای کشاورزی است که بنابه ادعای برخی توانائی تامین نیازهای
غذائی 600میلیون نفر را دارد (اگر اغراق نباشد)که بههمین خاطرطمع
انحصارات آمریکا وکانادا و اروپارا بخود جلب میکند و از آن مهمتر
بهدلیل مرز مشترک باروسیه درصور ت حضور ناتو در این کشورمیتواند
امنیت آنرا درخطر جدی قرارداده و بهعنوان اهرم فشار علیه روسیه عمل
بکند. حمله نظامی پوتین درواقع واکنش تحمیلی از جانب آمریکا و ناتو
دربرابر اقدامات توطئه گرایانه آنهاست. بنابراین هدف پوتین از این
اقدام نمیتواند صرفا تامین استقلال دونتسک ولوهانسک باشد، بلکه خواسته
اصلی وی خارج کردن اوکراین از زیر نفوذ آمریکاست. حدود 2میلیارد دلار
اسلحه از سال 2014 از جانب غرب صرف نوسازی نظامی اوکراین گردیده است و
این درادامه باپیوستن اوکراین به پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو)موقعیت
روسیه را درمخاطره قرار میدهد. اگر دراین رابطه از جایگاه پوتین به
این مسئله نگاه بکنیم واکنش وی درحمله نظامی به اوکراین را منطقی ولازم
خواهیم یافت. اما مسئله اینجاست که ما قاضی القضات بین دولتها نیستیم
واگر قرار برقضاوت باشد، بین تودهها ودولتهای حاکم برآنها قضاوت
خواهیم کرد. طی این چند روزشاهد مواضع متفاوت وگاه متضاد عناصر
وگروههای مختلف چپ در ارتباط با این جنگ بودهایم. گاه درمحکومیت
پوتین، گاه درمحکومیت آمریکا و ناتو بهخاطر محرک اصلی این جنگ،گاه در
محکومیت هردو، وگاه درمحکومیت جنگ و خواست متوقف کردن آن. اماآنچه
دراین نقطه نظرات و تحلیلها به چشم نمیخورد تحلیل ماهیت این جنگ
وجنبه طبقاتی آن است. لنین به درستی به این مهم اشاره میکند:"جنگها
ادامه سیاست اند، درنتیجه چنانچه مبارزه برای دمکراسی وجود داشته
باشد،ممکن است جنگی با هدف بهدست آوردن دمکراسی نیز وجود داشته
باشد.....خلاصه کلام اینکه "هژمونی جهانی" محتوی سیاست امپریالیستی
است که ادامه آن جنگ امپریالیستی است"(کاریکاتوری از مارکسیسم)
بیشتر دوستان چپ ماهیت طبقاتی این جنگ رادر نظر نگرفته و صرفا به قضاوت
بین آمریکا و ناتو و پوتین معطوف بودهاند.این جنگ بازتاب تلاش برای
تقسیم مجدد مناطق نفوذ وتصادم منافع ابر شرکتهای آمریکا و غرب و
الیگارشی روس بوده و منافع کارگران وزحمتکشان جایگاهی درآن ندارد. این
همان نکته اصلی است که اساسا درنقطه نظر بیشتر چپها مشاهده نمیشود.
لنین درادامه اضافه میکند:"آرایش جنگ امپریالیستی باپوشاندن لباس"دفاع
از میهن"به آن، یعنی آنرا بهصورت جنگی دمکراتیک جلوه دادن، فریب
کارگران و پیوستن به اردوگاه بورژوازی ارتجاعی است"
جای بسی تعجب است که بعضی ازنیروهای چپ درفراموشی مبانی خود تاکجا پیش
رفتهاند که درتحلیل یک چنین حادثه گذرا وکوچک این چنین سردرگم
وبلاتکلیف به ایفای نقش قاضی القضات بین دولتهای متخاصم امپریالیستی
اکتفا میکند..تنها از عاملیت اصلی آمریکا و ناتو و واکنش پوتین گفتن
دراین رابطه صرفا بیان توصیفی قضیه است. درصورتیکه اساسا میباید به
تحلیل ماهیت مادی این جنگ پرداخت. ماهیت مادی این جنگ، تصادم سیاستهای
قدرتهای سرمایهداری است. و دراصل تصادم منافع انحصارات آمریکا و غرب
ازیک سو و منافع اولیگارشی حاکم در روسیه از جانب دیگر است.کارگران و
زحمتکشان منافعی دراین جنگ ندارند، بلکه قربانیان آن هستند. مگر
سربازانی که از دو سوی این جنگ کشته میشوند فرزندان کارگران و
زحمتکشان روس و اوکراین نیستند؟ دراین جنگ کدامین منافع آنها دنبال
میشود؟ گویا این نحله از چپ تحت تاثیر پروپاگاندای چندین دههی
بورژوازی علیه مبانی مارکسیسم، در ناخودآگاه خود بیمناک از طرح جنبه
طبقاتی چنین رخدادهائی است.
کم نیستند از دوستان که هنوز برمقبره شوروی درروسیه دخیل بسته و تعمدا
مایل نیستند این واقعیت را بهپذیرند که اکنون اثری از سوسیالیسم
درروسیه وجود ندارد و آنچه هست تسلط بورژوازی نوظهور پس از شوروی
برارکان اقتصادی این کشور است. این دوستان اقتدارگرایی پوتین را با
سوسیالیسم اشتباه میگیرند.
همچنین باید اضافه کرد حتی محکومیت جنگ بدون پرداختن به ماهیت طبقاتی
آن جز برخورد از موضع لیبرال نیست. لیست دراز و طویل احزاب چپ که جنگ
را محکوم کردهاند عمدتا اشاره ای به ماهیت طبقاتی آن نداشتهاند. هیچ
عقل سلیمی جنگ را (جز جنگرهائی بخش که تحمیل میشود) موجه ندانسته
وتایید نمیکند. اماعقلانیت انقلابی ضمن تقبیح آن ماهیت مادی آنرا
افشاء میکند.
چپ تاوان ضعف جنبش کارگری و ناتوانی و پراکندگی خودرا میدهد که
نتوانسته است دروجه عمومی بر ضعف خود در ارزیابی شرایط نوین جهانی و
مسائل آن ، وکاستیها وپراکندگی خود در پیوند با جنبش کارگری فائق آید.
بورژوازی سعی کرده است با استفاده از سردرگمی چپ بعد از فروپاشی شوروی
آن را به انفعال کشیده و بیش از پیش سردرگم و ناتوان سازد.
چپ اصولا باید درچنین مواردی با تقویت انترناسیونالیسم پرولتری و دعوت
کارگران و زحمتکشان به اقدامات اعتراضی علیه دولتهای دخیل درجنگ
فعالانه درصحنه حضور میداشت تا به دولتهای امپریالیستی اجازه چنین
تهاجم بی محابا و سرکوب خلقها، از جمله مردمان یمن وفلسطین و....را
نمی داد. اما به قول ترکها:"وار ایوی کَرم ایوی، یوخ ایوی وَرم ایوی"
به قول ظریفی :"سالهاست این امیدواری که مدعیان چپ در خطاهای فاحش
سیاسی گذشته خود باز نگریکنند، میرود تا به آرزو بدل شود. جهان امروز
درگیر پیچیدهترین مناسبات امپریالیستی است و شعار "کارگران جهان متحد
شوید"جز با مسلح شدن به آگاهی و دانش طبقاتی، که بر نفی هرگونه استثمار
و ستم طبقاتی استوار باشد و جز با خاموشاندن انواع جنگهای مرئی
ونامرئی علیه کارگران و زحمتکشان همراه باکسب آزادی و دمکراسی برای
طبقه کارگر درجهان میسر نیست"
|