برای آزادی ، دموکراسی ،صلح، استقلال و عدالت اجتماعی                         آزادی زندانیان سیاسی 
نویدنو -  کتاب - رحمان هاتفی  درباره ما -  بایگانی

2022-05-28

نویدنو07/03/1401         Print Friendly, PDF & Email      چاپ مطلب

 

  • امسال مصادف با 100 مین سال تولد انریکو برلینگوئر رهبرحزب‌کمونیست ایتالیا در سال‌های پرآشوب دهه 1960 و 70 است. حزب کمونیست ایتالیا تاریخ پرفرازو نشیبی دارد که از جنبه‌های بسیاری از جمله تاریخی، نظری، پراتیک و پایگاه توده ای قابل تامل و پژوهش است، ما در ادامه دومقاله را در رابطه با برلینگوئر و سرنوشت حزب کمونیست ایتالیا از دو منظر متفاوت تقدیم خوانندگان می‌کنیم. آشنایی با سرگذشت و سرنوشت احزاب سیاسی چپ را سودمند و راهگشا می دانیم.

 

 

حزب کمونیست ایتالیا از دو منظر

امسال مصادف با 100 مین سال تولد انریکو برلینگوئر رهبرحزب‌کمونیست ایتالیا در سال‌های پرآشوب دهه 1960 و 70 است. حزب کمونیست ایتالیا تاریخ پرفرازو نشیبی دارد که از جنبه‌های بسیاری از جمله تاریخی، نظری، پراتیک و پایگاه توده ای قابل تامل و پژوهش است، ما در ادامه دومقاله را در رابطه با برلینگوئر و سرنوشت حزب کمونیست ایتالیا از دو منظر متفاوت تقدیم خوانندگان می‌کنیم. آشنایی با سرگذشت و سرنوشت احزاب سیاسی چپ را سودمند و راهگشا می دانیم.

***

۱۰۰ سالگی؛ برای انریکو برلینگوئر، کمونیسم به معنای گسترش کامل دموکراسی بود

گیدو لیگوری ترجمه: حمید پارسا

  • اخبار روز

انریکو برلینگوئر در ۲۵ مه ۱۹۲۲، تنها پنج ماه قبل از مارش بنیتو موسولینی در رم به دنیا آمد. اوایل کودکی او دوران قوام دیکتاتوری فاشیستی بود، همان سال‌هایی که آنتونیو گرامشی، قبل از اینکه به زندان طولانی محکوم شود رهبر حزب کمونیست ایتالیا (PCI) شد. زندانی شدن گرامشی توسط رژیم فاشیستی، رهبری و زندگی او را کوتاه کرد. عظمت اندیشه او تنها مدت ها پس از مرگش شناخته شد – برلینگوئر در زمان حیات خود به عنوان رهبر حزب کمونیست ایتالیا از محبوبیت بیشتری برخوردار شد.

برلینگوئر نیز مانند گرامشی در ساردینیا در خانواده ای ثروتمند در ساساری به دنیا آمد. پدرش، ماریو، یک وکیل ضد فاشیست بود و در سال ۱۹۲۴ در انتخابات نماینده مجلس شد، در آن انتخابات گرامشی نیز وارد پارلمان شد.

برلینگوئر در جوانی کمونیست شد. این امر مرهون عشق او به خواندن آثار کارل مارکس و سایر متفکران انقلابی در قفسه‌های کتاب‌های خانوادگی و نیز به دلیل آشنایی او با کارگرانی بود که آرمان‌های کمونیستی خود را در زمان فاشیسم فراموش نکرده بودند. او در سال ۱۹۴۳ در زادگاه خود به حزب کمونیست ایتالیا (PCI) پیوست، آن زمان حکومت موسولینی رو به زوال بود. جزیره توسط بریتانیایی ها و آمریکایی ها آزاد شد و انریکو به دلیل رهبری تظاهرات مردمی علیه هزینه های بالای زندگی دستگیر و چندین هفته به زندان افتاد. در سال ۱۹۴۴ او به پالمیرو تولیاتی؛ جانشین گرامشی به عنوان رهبر حزب کمونیست ایتالیا معرفی شد و این کار توسط پدرش که سوسیالیست شده بود و به دولت ضدفاشیست در جنوب آزاد شده توسط متفقین پیوسته بود صورت گرفت. انریکو خیلی زود به یک کادر حرفه ای حزب و رهبر کمونیست های جوان تبدیل شد. او این موقعیت را تا سال سرنوشت ساز ۱۹۵۶ حفظ کرد.

روابط با شوروی

برلینگوئر به عنوان یک کادر جوان حزبی جدی، آماده و صادق بود و هرگز به دنبال قدرت شخصی نرفت. او علاقه مند به سیاست بین الملل بود و به تدریج نسبت به رهبری شوروی موضعی انتقادی گرفت. در اوایل دهه ۱۹۵۰، او در بوداپست یک دوره طولانی، به عنوان رهبر فدراسیون جهانی جوانان دموکراتیک، یک سازمان کمونیستی متشکل از ده ها میلیون جوان در سراسر جهان، فعالیت کرد. هنگامی که نیروهای پیمان ورشو در سال ۱۹۵۶ به مجارستان حمله کردند ، او با احتیاط از مواضع انتقادی رهبر اتحادیه کارگری کمونیست جوزپه دی ویتوریو علیه مسکو، حمایت کرد.

سال ۱۹۶۸ یک لحظه مهم دیگری را به همراه داشت. در نشست حزب کمونیست ایتالیا پیرامون تهاجم کشورهای پیمان ورشو به چکسلواکی برلینگوئر انتقادی ترین مواضع را مطرح کرد. صورتجلسه این نشست حزبی بعدتر در دهه ۱۹۹۰ منتشر شد. او در جلسه گفته بود: حزب کمونیست ایتالیا باید پایگاه اجتماعی خود را برای درگیری با شوروی آماده کند. این به معنای فاصله گرفتن حزب از اتحاد جماهیر شوروی بود که نوسازی دموکراتیک تحت رهبری الکساندر دوبچک، رهبر کمونیست چکسلواکی را – که مواضعش نزدیک به حزب کمونیست ایتالیا بود – مورد تهاجم قرار داده بود.

پس از تهاجم پراگ، ترس از گسست آشکار از مسکو در حزب کمونیست ایتالیا غالب شد: در میان کمونیست ها، اسطوره ای قوی از اولین «میهن سوسیالیستی» وجود داشت که نقش تعیین کننده آن در شکست آدولف هیتلر بود. اما به لطف دفاع سرسختانه برلینگوئر از انتخاب های دموکراتیک حزب کمونیست ایتالیا (بر اساس مفهوم هژمونی گرامشی و پذیرش کامل دموکراسی پارلمانی توسط تولیاتی پس از بازگشت از تبعید در سال ۱۹۴۴) بود که او در سال ۱۹۶۹ به عنوان جانشین لوئیجی لانگو، دبیر کل بیمار حزب، انتخاب شد.

برلینگوئر هیچ تلاشی برای به دست گرفتن چنین مقامی در برابر جانشین احتمالی رهبری حزب یعنی جورجیو ناپولیتانو انجام نداده بود، اما با احساس وظیفه این نقش را پذیرفت. وقتی او به عنوان معاون لانگو منصوب و مشخص شد که به زودی رهبر شماره یک حزب کمونیست ایتالیا خواهد شد، بسیاری از ناظران تعجب کردند. برلینگوئر هنوز در خارج از حزب شناخته شده نبود. اما رهبران ارشد حزب کمونیست ایتالیا می‌دانستند که او در رویارویی‌های متعدد بین دو حزب (شوروی و ایتالیا) در طول دهه ۱۹۶۰ در مقابل شوروی ایستاده بود. او هنوز یک سیاستمدار نسبتاً جوان اما بسیار قابل اعتماد بود و به حزب و ایده آن برای “تجدید و تداوم” وفادار بود.

سازش تاریخی

سوال این بود: آیا این جوان خجالتی و منزوی می تواند از سایه خارج شود و به یک رهبر محبوب تبدیل شود؟ آیا او خارج از صفوف هواداران حزب کمونیست ایتالیا دوستانی خواهد داشت؟ آیا او می تواند رای حزب را فراتر از رای دهندگان سنتی کمونیست افزایش دهد؟ بله، او توانست همه این ها را انجام دهد: در عرض چند سال، او محبوب ترین سیاستمدار ایتالیا شد. رای حزب کمونیست ایتالیا از یک چهارم به یک سوم رای دهندگان افزایش یافت. این موقعیت توسط مبارزات گسترده دانشجویی و کارگری در اواخر دهه ۱۹۶۰ تقویت شد.

با این حال، این سال‌ها سال‌های سختی بود: پس از این مبارزات، محافظه‌کاران دست به حمله زدند: «استراتژی تنش» با بمب‌هایی که توسط فاشیست‌های مورد حمایت ارتجاعی‌ترین جناح های سرویس‌های مخفی منفجر می شد، باعث به راه افتادن مکرر حمام‌های خون در بانک‌ها و قطارها شد. در جلسات اتحادیه های کارگری. صحبت های مصرانه ای در مورد تهدید کودتا با حمایت احتمالی ناتو وجود داشت. فاشیست ها یا نظامیان مرتجع در یونان، اسپانیا و پرتغال – بخش هایی از اتحاد آتلانتیک – در قدرت بودند.

بحران اقتصادی نزدیک بود: در سال ۱۹۷۱ پایان دوران دلار و توافقنامه برتون وودز اعلام شد و با “شوک نفتی” در سال ۱۹۷۳ بحران گسترده تر شد. در این پس‌زمینه دشوار، این خبر هولناک منتشر شد که سالوادور آلنده، رئیس‌جمهور چپ‌گرای شیلی – که به صورت دموکراتیک در راس دولتی متشکل از سوسیالیست‌ها و کمونیست‌ها انتخاب شده بود – توسط کودتای آگوستو پینوشه با حمایت ایالات متحده از قدرت برکنار و کشته شده است.

برلینگوئر پاسخ به این تغییر تاریخی به راست در شرایط بحران اقتصادی جدی چه در ایتالیا و چه در سراسر جهان را راهبرد «مصالحه تاریخی» اعلام کرد. راهبردی متکی بر اتحاد بین کمونیست‌ها، سوسیالیست‌ها و کاتولیک‌ها، یعنی دموکرات‌های مسیحی (DC) که مدت‌ها در حکومت بودند. هدف این راهبرد اصلاح ایتالیا بدون خطر یک کودتای فاشیستی یا نظامی بود، زیرا ائتلاف مورد نظر بر اساس حمایت همه احزاب اصلی تشکیل می شد. این همان استراتژی قدیمی تولیاتی برای “گفتگو” با کاتولیک ها بود، که پس از واتیکان دوم، حمایت بسیاری از کاتولیک های مترقی و فعالین اجتماعی را به دست آورده بود. اما پیشنهاد برلینگوئر این دومی‌ها را ناامید کرد، زیرا تا حد زیادی ایمان خود را به دموکرات مسیحی ها (DC) که به حزبی تقریباً منحصراً برای قدرت تبدیل شده بود از دست داده بودند.

برلینگوئر اصرار داشت لازم است همه، از جمله مخالفان تاریخی حزب در دموکرات مسیحی ها، متقاعد شوند که کمونیست‌ها می‌خواهند جامعه را با روش‌های دموکراتیک، از طریق به دست آوردن اجماع، تغییر دهند. تا زمانی که کمونیست ها نمی توانستند اکثریت مطلق را به دست آورند، ایالات متحده مطمئناً از ورود آنها به دولت جلوگیری می کرد، همانطور که از زمان شروع جنگ سرد در سال ۱۹۴۸ این کار را کرده بود.

واشنگتن برلینگوئر را دشمن می دانست. برای واشنگتن یک کمونیست همیشه کمونیست بود حتی اگر خود را دموکرات اعلام کند. مسکو نیز او را نمی پسندید و در او رقیب خطرناکی را می دید: بدیلی برای بینش شوروی از جامعه در جنبش بین‌المللی کمونیستی. در ۳ اکتبر ۱۹۷۳، در جریان یک سفر رسمی به صوفیه پایتخت بلغارستان، یک تصادف رانندگی عجیب رخ داد: یک کامیون نظامی با ماشینی که او را به سوی فرودگاه می برد تا به رم برگردد برخورد کرد. مترجمی که در کنار او نشسته بود کشته شد، اما برلینگوئر به طور معجزه آسایی زنده ماند. او گمان می برد که سرویس مخفی بلغارستان به دستور شوروی سعی کرده او را ترور کند. هیچ مدرکی نداشت و فقط با همسرش و گروه کوچکی از دوستانش در رهبری حزب کمونیست ایتالیا در این مورد صحبت کرد. این موضوع تنها در اوایل دهه ۱۹۹۰ آشکار شد.

شهرت برلینگوئر نه تنها در ایتالیا، در حال افزایش بود. او عمیقا صادق و منصف تلقی می شد – تقریباً برخلاف آنچه معمولاً سیاستمداران به تصویر کشیده می شوند. خلق و خوی قوی اخلاقی او مردم را به یاد گرامشی می انداخت. توانایی او در گفتگو با کارگران، جوانان، زنان، طبقات متوسط ​​و کسانی که هرگز کمونیست نبوده اند برای یک رهبر حزب کمونیست ایتالیا بی سابقه بود. یک آهنگ معروف می گوید: “بعضی از مردم کمونیست شدند، زیرا برلینگوئر فرد خوبی بود.” اما برلینگوئر فقط یک فرد خوب نبود. او یک کمونیست دموکرات بود. آیا این یک اکسیمورون (ترکیبی از معانی غیر قابل درک و متتاقض – م.) است؟ نه برای او. او هم سرسختانه کمونیست و مخالف نظام سرمایه داری بود، اما اعتقاد داشت برای ایجاد تغییر، همیشه رضایت اکثریت شهروندان ضروری است.

حزب کمونیست ایتالیا در انتخابات عمومی ۱۹۷۶ به موفقیت بی‌سابقه‌ای دست یافت. ۳۴ درصد، دستاورد بزرگی در یک سیستم حزبی پراکنده. دموکرات مسیحی ها همچنان پیشتاز بودند (۳۸ درصد). هم به دلیل فرآیند تجدید و «پاکسازی اخلاقی» تحت رهبری صادقانه آلدو مورو (که محتاطانه تمایل به گفتگو با حزب برلینگوئر داشت) و هم به دلیل ترس از پیروزی کمونیست ها. کل ایتالیای محافظه کار و ضدکمونیست به دموکرات مسیحی ها رأی دادند. با این نتایج، به نظر می رسید تنها راه حل، یک ائتلاف بزرگ، یک «دولت وحدت ملی» بین دموکرات مسیحی ها و حزب کمونیست ایتالیا باشد. ایالات متحده و سایر کشورهای سرمایه داری در ژوئن ۱۹۷۶ در نشست G7 در پورتوریکو تهدید کردند در صورت پذیرش حزب کمونیست ایتالیا همراه با سایر احزاب در دولت، اقتصاد ایتالیا را ورشکست خواهند کرد. این تهدید مانع از ائتلاف بزرگ شد.

اما اجماع انتخاباتی حزب کمونیست ایتالیا به زودی از بین رفت. حمایت از آن به ویژه در میان جوانان کاهش یافت. حمایت بیش از حد از یک دولت دموکرات مسیحی (که حزب کمونیست ایتالیا در آن وزیری نداشت) و در زمان بحران اقتصادی دست به اقدامات ضدمردمی زده بود، موجب کاهش نفوذ حزب کمونیست ایتالیا شد. در حزب دموکرات مسیحی تندترین بخش‌های ضد کمونیستی (و طرفدار آمریکا) دوباره غالب شدند. آن ها توسط بتینو کراکسی، رهبر جدید حزب سوسیالیست، که به شدت با حزب کمونیست ایتالیا مخالف بود، حمایت شدند. این اتفاقات نشان داد که «مصالحه تاریخی» یک پیشنهاد سخاوتمندانه مطلوب برای اصلاح ایتالیا، اما به طور واقع بینانه بسیار شکننده بود و باعث ایجاد اختلاف در چپ شد، احزاب رادیکال تر حزب کمونیست ایتالیا را متهم کردند که می خواهد خود را در سیستم ادغام کند. آن‌ها تا حدی در تصور انقلاب، که حتی در زمان خود گرامشی استراتژی بازنده‌ای در کشورهای پیشرفته محسوب می شد، مانده بودند. با این حال، حزب کمونیست ایتالیا نتوانست کنش هژمونیک کافی به دست بیاورد و طبقات متوسط ​​را بدون از دست دادن بخشی از نیروهایی که از نظر تاریخی آن ها را نمایندگی می کرد جلب کند.

دیگر خبری از دولتی که شامل حزب کمونیست ایتالیا باشد، نبود. در عوض، در اوایل دهه ۱۹۸۰، ظهور مارگارت تاچر و رونالد ریگان، تهاجم فزاینده نومحافظه‌کاران را آشکار ساخت.

یوروکمونیسم

برلینگوئر همچنین یک حرکت مهم دیگر در سطح بین‌المللی انجام داد، نظراتی که در اواسط دهه ۱۹۷۰ رسانه‌ها آن را «یوروکمونیسم» نامیدند. هدف این بود که یک آلترناتیو بین المللی در برابر کمونیسم شوروی بر اساس ترکیب کمونیسم و ​​دموکراسی، کثرت گرایی و آزادی ایجاد شود. برلینگوئر با پایه‌گذاری جنبش یوروکمونیستی – ایجاد روابط نزدیک با کمونیست‌های فرانسوی و اسپانیایی – برخی از ایده‌هایی را که قبلاً در اوایل دهه ۱۹۷۰ بیان کرده بود، پیگیری کرد. از نظر او، کمونیست‌ها باید به طور کامل – چه قبل و چه بعد از ورود به حکومت – آزادی بیان، مطبوعات، سازمان‌های سیاسی، سازمان‌های اتحادیه‌های کارگری، مذهب و فرهنگ را به رسمیت می‌شناختند. آزادی بازار باید محدود و تنظیم می شد، به طوری که شرکت ها (عمومی، خصوصی، یا تعاونی) نه در خدمت ثروت عده معدودی بلکه در خدمت منافع کل جامعه باشند. این همان چیزی بود که در قانون اساسی ایتالیا توسط کمونیست‌ها، کاتولیک‌ها و سوسیالیست‌ها در سال‌های ۱۹۴۶ پیش‌بینی شده بود و در دهه‌های پس از جنگ به آن توجهی نشد.

برلینگوئر شایستگی های تاریخی انقلاب روسیه در سال ۱۹۱۷ و تلاش آن به مثابه اولین کشوری که قدم در راه سوسیالیسم گذاشته بود را به رسمیت می شناخت. او همچنین اعلام کرد که کمونیست‌های ایتالیایی محدودیت‌های تجربه شوروی را نمی پذیرند، زیرا دولت به وجود آمده، آزادی‌های سیاسی اساسی را حتی پس از چندین دهه حیات پایدار انکار می‌کند. برلینگوئر در مجادله با کمونیست‌های شوروی در موارد بی‌شماری اعلام کرد که کمونیست‌های ایتالیایی قصد دارند «در مسیری دموکراتیک» به سوی سوسیالیسم پیشروی کنند. در مسکو، در جشن شصتمین سالگرد انقلاب اکتبر، او حتی – در مقابل نمایندگان تقریباً تمام احزاب کمونیست جهان – استدلال کرد که دموکراسی یک «ارزش تاریخی جهانی» است. منظور او این بود که دموکراسی ارزشی است که باید در همه جا به آن احترام گذاشت.

اتحاد جماهیر شوروی در از بین بردن جنبش یوروکمونیستی موفق شد. آنها بین کمونیست های اسپانیایی اختلاف افکنی کردند و کمونیست های فرانسوی را تحت فشار قرار دادند تا از این پروژه خارج شوند. برلینگوئر به تنهایی ادامه داد. او «راه سوم» را مطرح کرد، راهی متفاوت از سوسیال دموکراسی (که نمی‌خواست بر سرمایه‌داری غلبه کند) و کمونیسم شوروی (که آزادی‌های اساسی را انکار می‌کرد). مرحله جدیدی در مبارزه برای سوسیالیسم، با توجه به این دیدگاه که انترناسیونال دوم و سوم (به ترتیب با وارثان آنها، سوسیال دموکرات ها و کمونیست های اقتدارگرا) برای همیشه پایان یافته است.

باید راه‌های جدید سوسیالیسم را یافت و برای آن ها مبارزه کرد. چند سال بعد، در سراسر جهان صحبت از یک سوسیالیسم جدید، “سوسیالیسم قرن بیست و یکم” مطرح شد.

برلینگوئر فقید

برلینگوئر شکست “مصالحه تاریخی” را دید. شکست نهایی آن نتیجه غلبه بدترین، بازارگراترین و فاسدترین عناصر در حزب دموکرات مسیحی بود. محدودیت های خود حزب کمونیست ایتالیا، و بی تفاوتی سیاسی توسط بسیاری از ایتالیایی ها پس از سالها شور و شوق شدید نیز در این شکست بی تاثیر نبود. برلینگوئر به این نتیجه رسید که برای حزب خود «برنامه ی اساسی» جدیدی را ارائه دهد. او ابتدا به دیدار کارگران مبارز فیات رفت و آشکارا اعلام کرد کمونیست ها دفاع از کارگران و فقرا را محور تمام فعالیت های خود می دانند.

تفکر برلینگوئر – به پیروی از گرامشی – فقط به مشکلات اقتصادی مربوط نمی شد. در سال ۱۹۷۶، در یک سخنرانی برای جوانان در میلان، تأکید کرده بود چگونه سرمایه‌داری باعث ایجاد «ناراحتی، اضطراب، یاس، انگیزه‌های ناامیدی، انزوای فردگرایانه، و توهم‌» می‌شود و «ناراحتی انسان امروزی» از سرمایه داری ناشی می شود. وی تاکید کرد که سیاست نمی تواند مشکلات زندگی روزمره را نادیده بگیرد: «کیفیت جدید زندگی، کار و اشتغال، تفریح ​​و ورزش،تحصیل و آموزش به عنوان یک شهروند، عشق، رابطه جنسی و زندگی به عنوان یک زوج، مسکن برای زوج های جوان، مبارزه با مواد مخدر.» طرح چنین مسائلی در آن زمان برای یک سیاستمدار، به ویژه یک سیاستمدار کمونیست، بسیار غیرعادی بود. در سال ۱۹۷۷، او از “ریاضت اقتصادی” به عنوان “فرصتی برای تغییر ایتالیا” صحبت به میان آورد: یک مدل اجتماعی جدید مبتنی بر مصرف عمومی (آموزش، مراقبت های بهداشتی).

برلینگوئر راه های جدیدی برای سیاست ورزی، در درجه اول به حزب کمونیست ایتالیا پیشنهاد کرد. او فساد فزاینده همه احزاب حکومتی را که فقط به دنبال قدرت و ثروتمند شدن بودند محکوم کرد (این موضع او به «مسئله اخلاقی» معروف شد). او از حزب کمونیست ایتالیا خواست که نه تنها با احزاب دیگر، بلکه مهمتر از آن با «جنبش‌های اجتماعی» گفتگو کند. از جمله با جنبش صلح، که نیرویی قوی در اروپای اوایل دهه ۱۹۸۰بود، با جنبش سبز که اولین گام های خود را بر می داشت و با جنبش زنان. یک گفتمان تازه کمونیستی که برای اولین بار حتی برای تحولات تئوریک فمینیستی پیشرفته آماده است و یک متحد ارزشمند در مبارزه برای دسترسی به سقط جنین می باشد. برلینگوئر با پذیرش تحولات مثبت در انقلاب نوپای فناوری اطلاعات، به شدت بر نیاز به بررسی پیشرفت های فنی و علمی تاکید کرد.

این “برلینگوئر جدید” دوباره شاهد رشد سریع محبوبیت خود بود. او با مقاومت در حزب خود مواجه شد، رهبران میانه رو حزب کمونیست ایتالیا که نسبت به توافق با سوسیالیست ها و دموکرات های مسیحی تجربه بدی داشتند ترسیدند. او از حمایت جناح چپ حزب حول پیترو اینگرائو و مهمتر از همه از پایه حزب کمونیست برخوردار بود – صدها هزار عضوی که از پیشنهادهای اولیه برلینگوئر به شوق آمده بودند. حمایت آنها او را باز هم بالا برد، حتی وقتی بیشتر اعضای گروه رهبری حزب کمونیست ایتالیا با او موافقت نکردند و شاید حتی ایده هایش را درک نکردند.

محبوبیت خارق‌العاده برلینگوئر همچنین به این دلیل است که او نوع دیگری از سیاستمداران بود. سیاستمدارانی که از نظر اخلاقی و سیاسی صادق به نظر می آیند. او آنچه را که فکر می‌کرد می‌گفت و انجام می‌داد. او متحدان قدیمی خود را در ایتالیا از دست داده بود، اما متحدان جدیدی در سرتاسر جهان داشت: از رهبران بزرگ سوسیال دموکرات جناح چپ، مانند ویلی برانت آلمانی و اولوف پالمه از سوئد تا رهبران مردم جهان سوم در حال مبارزه، از فلسطینی ها گرفته تا آمریکای لاتینی ها. او حزب خود را برای تبدیل شدن به یکی از حامیان سرسخت روند وحدت اروپا رهبری کرد. او همچنین روابط خوبی با رهبران جدید چین برقرار کرد، که حزب کمونیست ایتالیا مدت ها با آنها مساله داشتند. او نیز مانند برانت به عدم تعادل بین شمال و جنوب جهانی توجه ویژه ای داشت. از نظر برلینگوئر، برای جلوگیری از فاجعه زیست محیطی، قحطی و خشکسالی به یک دولت جهانی اقتصاد و توسعه نیاز بود.

ستاره راهنمای او بدون تغییر باقی ماند: اعتقاد به این که «کمونیسم دموکراتیک» گرامشی تجربه‌ای بزرگ با ریشه‌های جهانی است که هم بر کمونیسم اقتدارگرای شوروی و هم بر سوسیال دموکراسی‌های شمال اروپا ارجحیت دارد. این اعتقاد به او اجازه داد تا در سال‌های آخر زندگی‌اش، حتی در برنامه‌های تلویزیونی بگوید که به آرمان‌های دوران جوانی‌اش پایبند بوده است. به کسانی که از او خواستند نام حزب کمونیست ایتالیا را تغییر دهد زیرا اصطلاح “کمونیست” توسط دیکتاتوری های قرن بیستم بدنام شده، با استناد به عبارتی از سوسیالیست فرانسوی فرانسوا میتران پاسخ داد: قطع کردن ریشه هایمان، ژست خودکشی یک احمق است.

بدون شک، برلینگوئر در نیم قرنی که به عنوان یک سیاستمدار همیشه حضور پرشوری داشت، بسیاری از تفکرات خود را تغییر داد. اما انتخاب کمونیسم – ماندن در کنار ستمدیدگان و مبارزه برای جامعه ای برابر و آزاد – همیشه در اندیشه های او ثابت ماند.

هنگامی که برلینگوئر در سال ۱۹۸۴ در جریان یک گردهمایی مبارزات انتخاباتی ناگهان بر اثر سکته مغزی درگذشت، مردم ایتالیا احساس کردند یکی از معدود سیاستمدارانی را که تحسین می‌کردند از دست داده‌اند: مراسم تشییع جنازه او مراسمی بود که میلیون‌ها نفر از مردم عزادار و رهبرانی از سراسر جهان در آن شرکت کردند. خیابان‌های رم شاهد بزرگ‌ترین تظاهرات سیاسی تاریخ این کشور بود و در انتخابات اروپا که چند روز بعد برگزار شد، حزب کمونیست ایتالیا برای اولین و آخرین بار از حزب دموکرات مسیحی پیشی گرفت.

تلاش برلینگوئر برای «مرحله جدید» مبارزه در راه سوسیالیسم به طور ناگهانی قطع شد و ناتمام ماند. با این حال، او برای بسیاری از کسانی که سیاست را نه به عنوان مبارزه ای برای قدرت شخصی، بلکه به عنوان وسیله ای برای تغییرات اجتماعی با الهام از ارزش های عدالت و همبستگی می دانند، به عنوان یک مرجع باقی می ماند. راه او الهام بخش همه کسانی است که می خواهند برای سوسیالیسم به عنوان گسترده ترین شکل دموکراسی، و نه سرپیچی از آن، مبارزه کنند.

منبع: ژاکوبن – گیدو لیگوری – این متن توسط حمید پارسا برای اخبار روز به فارسی برگردانده شده است

***

چگونه تسلیم طلبان، چپ ایتالیا را خلع سلاح کردند؟

 آنتوان شوارتز، ترجمه ی: شهباز نخعی

  • اخبار روز

اگر چپ گرایی بیماری دوران کودکی کمونیسم باشد، همنوائی و تطبیق خویش با نظم مسلط(کنفورمیسم) بیماری دوران پختگی آن است. در غیر این صورت، چگونه می توان از بین رفتن عجیب قدرتمندترین حزب کمونیست غرب، در یک روز زیبای سال ١٩٩١ را توضیح داد ؟ درواقع، در زمان برگزاری آخرین کنگره حزب، پس از ٧٠ سال موجودیت، حزب کمونیست ایتالیا (PCI)، حزب آنتونیو گرامشی و مبارزان مشهورش، نام، هویت و تاریخ خود را رها کرد و همراه با چند قطره اشک، اما بدون هیچ اجباری خود را منحل نمود.

برای درک گستره این رویداد، بازگشت به عقب تا روز پس از پایان جنگ جهانی دوم ضروری است. در آن زمان، چنان که پری آندرسون تاریخ دان می گوید چپ ایتالیا در میان «جنبش های مردمی خواهان تغییر اجتماعی در اروپای غربی، مهم ترین و اثرگذارترین بود (١)». به محض آزادی، پالمیرو تولیاتی زمام امور سازمان حزب را در دست گرفت و همه خواست های انقلابی را به نفع اتحاد ملی و برنامه ایجاد یک دموکراسی از نوع جدید رها کرد. دموکراسی ای که می بایست به طبقه کارگر امکان دهد نقشی سیاسی ایفا کند و به پیشرفت های اقتصادی و اجتماعی مهمی دست یابد. در آن زمان حزب کمونیست ایتالیا شکل یک حزب «توده ای» را داشت و وجه تمایزش از حزب های دیگر ریشه مردمی استثنایی آن بود و با داشتن «بخش های گوناگون» درخشش روشنفکرانه و فرهنگی فوق العاده ای داشت.

حافظان نظم موجود آشکارا از این قدرت هراس داشتند. اریک هابزباوم تاریخ دان تأکید می کند که: «از آغاز رودررویی شرق- غرب در سال ١٩۴٧، روشن بود که ایالات متحده آمریکا به هیچ وجه اجازه نمی دهد که کمونیست ها در ایتالیا به قدرت برسند (٢)». این حزب که دومین نیروی انتخاباتی کشور بود، در یک نظام تحت سلطه دموکراسی مسیحی، که همه شاخه های حکومتی را کنترل می کرد، پشت در تشکیل دولت متوقف شد و دولت در دست یک نظام سوداگرانه و حتی مافیایی باقی ماند.

از سال های پایانی دهه ١٩۶٠، مبارزه طلبی ای همه گیر شده ایتالیا را تکان داد و بر همه بخش های جامعه اثر گذاشت. ویژگی این موضوع در گستردگی و طول مدت آن بود. اعتصابات، اشغال محل های کار، رودررویی با نیروهای انتظامی به مدت یک دهه تداوم یافت و به نظر می آمد که کشور آتش گرفته است. جنبش ها از کنترل سندیکاها و حزب ها خارج شد. سازمان های جدید (به عنوان نمونه «مبارزه مداوم» و «قدرت عمل» – Lotta Continua, Potere Operaio- ) شأن رنگ پرچم سرخ را ازبین بردند. بخش کوچکی از چپ رادیکال به مبارزه مسلحانه پیوست، درحالی که حکومت برای جلوگیری از ویرانگری خشونت سرکوبگرانه فوق العاده ای اِعمال می کرد.

با آن که در آن زمان کارهای تروریستی گروه های کوچکی مانند بریگاد سرخ بیشتر به چشم می آمد، اِعمال خشونت بیشتر ناشی از کارهای گروه های راست افراطی (٣)، کم و بیش مرتبط با سازماندهان آشوب بود. این «راهبرد تنش» بیم گرایش نظام سیاسی به سوی اقتدارگرایی را دربر داشت. در سال ١٩٨٠ یک سوء قصد بمب گذاری در ایستگاه راه آهن بولوین انجام شد که ١١ سال پس از بمب گذاری میدان فونتانا در میلان بود.

پس از کودتا در شیلی در سال ١٩٧٣، انریکو برلینگوئر، دبیرکل حزب کمونیست خط مشی جدیدی را پیشنهاد کرد که عبارت از «مصالحه تاریخی» با حریف یعنی حزب دموکرات مسیحی بود تا نهادهای دموکراتیک حفظ و اصلاحات اجتماعی انجام شود. ضدیت با کمونیسم همه جنبه های زندگی سیاسی را دربر گرفت و حزب کمونیست ایتالیا تنها توانست از بخشی از فضای شورش بهره بگیرد. البته، هنگام انتخابات مجلس نمایندگان در سال ١٩٧۶، حزب بیش از دوازده میلیون(١٢۶١۴۶۵٠) رأی به دست آورد که ٣۴.٣٧ درصد مجموع آراء و یک رکورد بود. در آن زمان حزب حدود ١ میلیون و ٨۵٠ هزار عضو داشت. با این حال، برتری اش بر چپ ایتالیا شکننده و همراه با مخالفت بود چون از آن انتقاد می شد که یک سازمان دستخوش کاغذبازی است که بیش از آن که مشوق اعتراض باشد، جلوی آن را می گیرد.

درحالی که بحران اقتصادی اروپا را فرا می گرفت، در ایتالیا هم مانند جاهای دیگر چرخشی محافظه کارانه آغاز شد. در پاییز ١٩٨٠، اعتصاب بزرگ کارخانجات فیات (به مدت ٣۵ روز) به شکست انجامید. به ویژه، با استقرار نظام پولی اروپایی نوع جدیدی از جزم اندیشی)ارتدوکسی) ، چهارچوب بحث درباره سیاست اقتصادی را بازتعریف کرد. رهبران جنبش کارگری نیز خود را درگیر «نبرد علیه تورم»ی دیدند که مستلزم میانه روی در طرح مطالبات مربوط به دستمزد در شرایطی بود که بیکاری افزایش می یافت (۴).

در سال ١٩٨۴، بتینو کراکسی، رییس شورای وزیران به ساز و کار وجود ارتباط بین افزایش دستمزد و تورم پایان داد. حزب کمونیست ایتالیا خواهان برگزاری یک همه پرسی دراین مورد شد اما آن را به شکلی پرسروصدا باخت. سال ١٩٨۴ یک نقطه عطف – یا با نگاه به گذشته نوعی نقطه اوج- بود که نماد آن تصاویر تشییع جنازه برلینگوئر بود که جمعیتی بزرگ و عمیقا متأثر برای گرامیداشت فردی عزیز در آن شرکت کرده بود.

بحران در نظام اتحاد شوروی، کار اصلاح گران را تسریع کرد

زمان گذشته و حزب هم بی سروصدا با آن تحول یافته بود. در دستگاه حزب تجدید کادرها انجام شد. نسل پیشین مبارزان ناپید شدند و همراه با آنها خاطره از یادها رفت. چهره های مختلفی به سمت های مختلف مدیریتی حزب رسیدند که با دنیای کار فاصله ای بیشتر داشتند چون سازمان حزب از شهرداری ها و فرهنگ مدیریتی آنها حمایت می کرد و افراد حرفه ای در سیاست را ترفیع می داد. بینش یک حزب «همه کاره» که بتواند با همه طبقات تماس بگیرد توسعه یافت (۵). چنان که غالبا اتفاق می افتد، به تدریج که دنیای کارفرمایی نفوذی تهاجمی اِعمال کرد، حضور کارگری به حاشیه کشیده شد (۶).

آن دوران عصر جهش تلویزیون و رسانه های توده ای نیز بود که رابطه سیاست و فرهنگ را از بین می برد و حزب آگاهانه از آن دفاع کرده بود. همه چیز یک نماد بود. بنگاه انتشارات اینودی، که آثار گرامشی و بسیاری از نویسندگان بزرگ را منتشر می کرد، زیر ضربه امپراتوری رسانه ای سیلویو برلوسکونی، بازرگان بنیانگذار شبکه ۵ تلویزیون قرار گرفت. این نخستین شبکه تلویزیونی خصوصی در ایتالیا بود.

در سال های پایان دهه ١٩٨٠، کادرهای دایمی حزب حس کردند که دوران افولی فرا می رسد که بلوک کمونیست را به لرزه در می آورد و توهم زدایی های ناشی از آن تشدید می شود. این پسروی در انتخابات قانونگذاری سال ١٩٨٧ به منزله یک شوک دیده شد. این درحالی بود که حزب کمونیست ایتالیا ٢۶.۵ درصد از آراء را کسب کرده بود. اما گرایش افکار عمومی رو به کاهش و به ویژه حزب سوسیالیست ایتالیا (PSI) در حال پیشرفت بود. در چنین شرایطی، ضرورت نوگرایی آشکار بود. مردی پیشگام و تجسم این نوگرایی شد. آقای آشیل اوچتو در سال ١٩٨٨ به عنوان دبیر جدید حزب انتخاب شد. او که از کادرهای پرسابقه دستگاه بود، به صورت کارگزار یک راهبرد انتقالی عمل کرد و به نظر اصلاح گران مدرن می آمد.

ایده های آقای اوچتو بی گمان با روح – لیبرال- زمان هماهنگ بود. او در زمان برگزاری مراسم بزرگداشت دویستمین سال انقلاب فرانسه گفت: «ما فرزندان ١٩٨٩ هستیم» و نه اخلاف انقلابیون سال ١٧٨٩. با داشتن نگرشی متمرکز بر درگیری های اجتماعی، او ارجحیت را به پیشرفت های دموکراتیکی می داد که با گام های کوچک تحقق می یابد و محافل قدرت را دچار تلاطم نمی کند. از آنجا که نباید در بند گذشته باقی ماند، باید مارکسیسم کهنه و منسوخ را رها کرد. آینده رنگ پرچم آبی «ایالات متحده اروپا» و «راه اروپایی به سوی سوسیالیسم» را دارد که ژاک دلور آن را ترسیم کرده است. «مدرن» بودن به معنای بازاندیشی درمورد نقش حکومت نیز هست. او تأکید می کند که: «کشور نیاز به حکومتی کمتر مداخله گر دارد که در عوض هرچه بیشتر برنامه ها و مقرراتی برای تکثرگرایی درباره موضوعات عمومی و خصوصی تدوین کند (٧)».

فروشنده روزنامه یونیتا ارگان مرکزی حزب کمونیست ایتالیا

به نظر اصلاح گران، این چرخش (svolta) مورد نظر می باید امکان این را به وجود می آورد که جلوی افول حزب گرفته شده و به آن برای جذب رأی دهندگانی هرچه گسترده تر کمک کند. نیروهای بیرونی را گردهم آورد و اعتباری ایجاد کند که با آن بتوان درهای ورود به دولت را گشود. در جریان این پوست اندازی، چنان که مطبوعات بورژوازی بی وقفه تأکید می کردند، نام بردن از کمونیسم خوب نبود. ایجاد بحران برای نظام اتحاد شوروی، کار اصلاح گران را تسریع کرد و به آنها این موقعیت را داد که حزب را در مسیری بدون بازگشت یعنی انحلال بیاندازند.

به این ترتیب، در پاییز ١٩٨٩، درحالی که در این مورد هیچ بحث داخلی در حزب انجام نشده بود، آقای اوچتو موضوع ضرورت تغییر نام را مطرح کرد. این امر حزب را شعله ور ساخت اما رهبری موضع خود را حفظ کرد. در تمام سطوح حزبی گفتگوهای شدیدی درگرفت. تصاویری که می توان آنها را در مستندهای بجا مانده – از جمله ساخته نانی مورتی با عنوان «چیز» (La Cosa) (١٩٩٠)- گواه شورانگیز بودن بحث ها است. بگومگوهای زیادی درگرفت و اشک هایی بر گونه ها روان شد. آیا واژه «کمونیسم» وزنه سنگینی است که می باید آن را پشت سر گذاشت یا میراثی است که می باید با تفاخر حفظ کرد؟ آیا تغییر نام به منزله رهاکردن هویت و تاریخ خود نیست؟ به نظر هواداران، این چشم اندازی دشوار و دردناک بود چون تعهد به واژه «کمونیسم» زندگی و همه هویتشان بود.

در ماه مارس ١٩٩٠، در کنگره بولوین، رهبری حزب توانست نظر موافق اکثریت بزرگی از نمایندگان را درمورد ساخت یک تشکل سیاسی جدید جلب کند. گویدو لیگوری، تاریخ دان در یک مطالعه (٨) بر وزن تعیین کننده مشروعیت گرایی، که عملکرد عادی سازمان را تغذیه می کرد، تأکید می کند. گرایش بر این بود که اتحاد حفظ و از تفرقه پرهیز شود. لیگوری می نویسد اعتماد ابراز شده به گروه رهبری ….. و«به طور کلی گرایش به همنوائی و تطبیق خویش با نظم مسلط(کنفورمیسم) » از جمله دلایل تعیین کننده در موفقیت برنامه اصلاح گران بود که «با رویگردانی خاموش هزاران هوادار که بدون مبارزه “به خانه ها بازگشتند” انجام شد». سال بعد، «حزب دموکرات چپ» (PDS) با یک درخت بلوط به عنوان نماد ایجاد شد. یک اقلیت مخالف تصمیم گرفت دست به انشعاب زده و تشکلی جدید با عنوان «حزب نوبنیاد کمونیست» (PRC) ایجاد کند اما امکانات آن در قیاس با «حزب دموکرات چپ» (PDS) ضعیف بود.

طبقات مردمی از این « اکسیر حیات» جرعه ای نوشیدند. البته، «حزب دموکرات چپ» سرانجام توانست در ائتلاف با چپ میانه در سال های (١٩٩٨-١٩٩۶) در دولت آقای رومانو پرودی و سپس در دولت ماسیمو دالما (٢٠٠٠- ١٩٩٨) به قدرت دست یابد اما این کار به بهای چیزی انجام شد که مبنای موجودیتش را تشکیل می داد.

با پایان یافتن حزب کمونیست ایتالیا، توانایی های مقاومت چپ ایتالیا کاملا فروپاشید و آن را دربرابر ظهور یک جناح راست مهاجم به رهبری آقای برلوسکونی خلع سلاح کرد که حزب «نیروی ایتالیا» (Forza Italia) را در سال ١٩٩۴ تأسیس کرد. رالف میلیبند، فیلسوف سیاسی در این باره گفته بود: «قابل ملاحظه است که متخصصان می گویند پیوستن بخش های گسترده ای از طبقه کارگر به ایدیولوژی محافظه کار ناشی از نقش رهبران سوسیال- دموکرات با گفتار و عمل شان در بی تفاوت کردن سیاسی آنها نبوده است (٩)».

درواقع، در ورای یک حزب یا نماد، این پاپس کشیدن همه جنبش های سیاسی، سندیکایی و روشنفکرانه، همه فضایی که زمانی هواداران در آن قادر به طرح بینش و نظرات خود بودند را شکننده کرد. فضایی که در آن از سلیقه فرهنگی، جسم و جان و آرمان ها برای یک دنیای بهتر دفاع می شد.

١- Perry Anderson, « An invertebrate left », London Review of Books, vol. 31, n° ۵, Londres, 12 mars 2009.

٢- Eric Hobsbawm, Interesting Times. A Twentieth Century Life, Pantheon Books, New York, 2003.

٣- Cf. Frédéric Attal, Histoire de l’Italie depuis 1943 à nos jours, Armand Colin, Paris, 2004.

۴- Cf. David Broder, « The Italian left’s long divorce from the working class », Jacobin, 14 février 2021.

۵- Piero Ignazi, Dal PCI al PDS, Il Mulino, Bologne, 1992.

۶- Lire Julian Mischi, « Comment un appareil s’éloigne de sa base », Le Monde diplomatique, janvier 2015.

٧- Achille Occhetto, Un indimenticabile ’۸۹, Feltrinelli, Milan, 1990.

٨- Guido Liguori, Qui a tué le PCI ?, Delga, Paris, 2011.

٩- Ralph Miliband, L’État dans la société capitaliste, Maspero, Paris, 1973 (1re éd. : 1969).

Antoine SCHWARTZآنتوان شاورتر محقق علوم سیاسی دانشگاه پاریس نانتر

*

·         *این مقاله در لوموند دیپلماتیک با عنوان”ازبین رفتن عجیب حزب کمونیست ایتالیا”، منتشر شده است.

 

 

از این قلم :

 

Share

Comments System WIDGET PACK

ادامه:

آرشیوماهانه

نقل مطالب نوید نو با ذکرمنبع آزاد است

 

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست