دوشعر از رحمان
کشف
رحمان
من در میان حلبی ها به دنیا آمدم،
شبها در پیاده روها
میان کارتونها
زیر نور مهتاب بی رمق
به خوابِ ستاره ها میروم
به نامِ بی مسمایِ کارتنخواب
با گونیهایِ بزرگ پسماند
خیابان را دوره میکنم
و میروم،
تا...دوباره طلوع کنم.
آن طرف، غولهایِ چهار چشمِ پشمالو،
با شکمهای برآمده
دکلهایِ نفت را میجوند
و اینطرف، برج های دوقلو
ارتفاع را خطر میکنند
و سرگیجه میآوردند.
کمی دورتر، اشباحِ نجومی،
از توفان خاک فرار میکنند
کانادا،
بهشتِ گمشدۀ مومنانِ
خدا،
ویسکی سِرو میکنند
--
به سلامتیِ اقتصاد مقاومتی-
و...
به یادِ ریاضتِ سفره هایِ خالی،
و...
حالا نزدیک غروب است
تمامیِ اهلِ شهر
سکوت را فریاد میزنند
و اهل فرهنگ رفتهاند
هواخوری، پشتِ چاردیواری.
من ماندهام چه گونه بازگردم به شمایلِ مادرم
که سرسختانه
مرا در زیر حلبیها باردار
است!
در خبرِ یک سِقطِ جُنونِ موفق
شبانه در کنارِ خیابانِ امیدِ انقلاب
دو نوزاد،
در یک ملحفهِ کبود،
کشف شد
و به بیمارستان بهرامی* تحویل دادند
هیچ چیز جز مرگ
با تشریفات ساده نمیشود.
رحمان - ا
۴ / ۳ / ۱۴۰۱
نویدنو:
بیمارستان بهرامی، بیمارستان کودکان در نظامآباد خیابان قاسم آباد
تهران
***
خوشه امید،
رحمان
رخ به رخ،
نمایان شد در نگاهم
کیست او...که اینگونه
جانش در مشتهایش،
گره بسته
روحش را پرتاب کرده
در میان آتش،
خیابان، در نگاهش شعله میکشد
و ترنم نغمههایش را
صبح از فلق میخواند
و آسمان،
در میان بیشمار ستارهها
در آغوش میگیرد
چه غم انگیز است
رویایی که در سیاهی شب
نا امید،
چشم بر آرزوهایش دوخته است
بپا خیز،
قیام کن ای شرفِ زمین
قلبِ خروشان دریا،
ای خوشۀ امید
در بی نهایت شب
سرودِ سرخِ در زنجیر،
شاید روزی من
در این ماتمسرا
پیراهن سیاه را
از تن برکنم،
و شاخههایی از گلِ سرخ
بر
گیسوانِ سحر بنشانم.
|