1
اردیبهشت 1401
پنجاه دقیقه پیش از ساعت آغاز زمان تظاهرات از ابتدای خیابان قرنی تا
تقاطع چهار راه طالقانی، پلیس مسلح به باتون (باتوم) هردوطرف خیابان با
فاصلههای نزدیک آماده فرمان ایستاده بودند. ورودی و خروجی قرنی و
چهارراههای آنرا مسدود کرده بودند. ما با ترفندی وارد خیابان قرنی
شدیم. تعدادی نظامیان با درجات بالا با شتاب و پرخاشگرانه خیابان را
مورد بررسی قرار میدادند و از ایستادن افراد برای یک لحظه هم جلوگیری
میکردند، اجتماع پلیسهای خانم با عبای عربی که تازگیها در تهران
برای این جماعت سرکوبگر و ذوب شده در مناسبات قرون وسطایی مد شده است،
در کنار وزارتخانه و " ون" ها چشم گیر بود، گویا قصد داشتند از
دستگیری خانمها هم کوتاه نیایند. تعدادی ون برای انتقال دستگیرشدگان
در جلوی وزارت آموزش و پرورش و ابتدا و انتهای خیابان با تعداد زیادی
پلیس آماده جمعآوری فرهنگیان، مرتب در رفت و آمد بودند. حتا عبور از
خیابان قرنی بدون ایستادن هم مجاز نبود. من و یحیی بهسختی برای بار
اول از سرتاسر خیابان عبور کردیم چندین بار مورد بازخواست قرار گرفتیم
و دو بار قصد سوار کردن ما را به درون ونها داشتند، که ما اعلام
میکردیم داریم از اینجا رد میشویم و فرهنگی نیستیم. وارد خیابان
طالقانی شدیم و زمانی بعد به سوی خیابان قرنی برگشتیم که دیدیم ونها
را کنار تقاطع طالقانی- قرنی پارک کردهاند و در حال جر و بحث برای
سوار کردن چند خانم و آقای فرهنگی هستند. در فاصله 50 متری اگر دونفر
میایستادند واز دور میخواستند حملات پلیس را مشاهده کنند، چند نیروی
پلیس بهسوی آنها هجوم میآوردند و آنها
را وادار به پراکنده شدن و یا دستگیر میکردند. ما که در حال گفتگو با
چند فرهنگی پراکنده شده بودیم مجبور شدیم عقب نشینی بکنیم و وارد
خیابان ایرانشهر که به موازات خیابان قرنی است بشویم تا دوباره از
خیابانهای میانی وارد قرنی بشویم. بر سر تقاطع این چهار راه هم ونها
و اجتماع پلیس زن و مرد چشم گیر بود، و از ورود رهگذران به قرنی، حتا
آنهایی که مدعی بودند خانه اشان در آن خیابان است جلو گیری میکردند.
ما وانمودکردیم که قصد داریم به خیابان روبرو برویم و نه قرنی، ولی در
آن سوی خیابان از کنار پلیسهای اجتماع کرده و مشغول جر و بحث وارد
قرنی شدیم، مسافتی نرفته بودیم که مورد حمله قرار گرفتیم. یحیی را کشان
کشان به سوی ون میبردند و ما با اعتراض میگفتیم: ما داریم به مترو
میرویم و قصد ایستادن نداریم. جوی به شدت امنیتی بود. گویی دولت 13
میخواهد قاطعیت خود را در کاربردی کردن دستورالعملهای صندوق
بینالمللی پول برای ارزان کردن نیروی کار و سرکوب هر مخالفِ عملی کند
و پیروی از رهنمودهای این نهاد امپریالیستی را به جهان نشان بدهد، تا
شاید مورد عنایت آنها واقع شوند و به این دولت اجازه ورود به تجارت
جهانی را بدهند. آرزویی که از دولت رفسنجانی تا کنون ناکام مانده است.
از اینرو کوچک ترین توقف را تحمل نمیکردند و ما مجبور شدیم قدم زنان
از کنار پلیسهای صف کشیده عبور کنیم تا به میدان فردوسی برسیم. در
میدان فردوسی به جمع خانمهای فرهنگی پیوستیم و پرسیدیم کسی را دستگیر
کردهاند؟ یک خانم معلم گفت: من سه نفر را دیدم که سوار ونها کردند.
دیگر فرصت گفتگویی پیش نیامد چون افسران ارشد پلیس پرخاشگرانه به این
جمع حمله کردند و با کشیدن برخی به سوی ونها و برخی را با هل دادن به
سوی درب مترو پراکنده کردند. نه امکان بازگشتی بود و نه امکان اطلاع
یافتن از وضعیت همراهان. یکی از افسران مرا از میان جمع بیرون کشید و
تحویل دو پلیس دیگر داد تا به ون سوار کنند، یکی از آنها برای کمک
کردن به افسران ارشد به سوی آنها برگشت و من به آن دیگری گفتم من
میخواهم به مترو بروم و افسر شما اشتباهی مرا دستگیر کرده است، چون
گویا تعداد دستگیر شدگان به اندازه کافی رسیده بود، این سرباز مرا رها
کرد.
انتخاب محل تجمع بسیار مهم است. انتخاب محل تظاهرات جلوی آموزش و پرورش
با یک پیاده روی محدود و کم عرض،با خیابانی شلوغ برای چنین کار بزرگی
مناسب نبود. شاید اعلام اجتماع جلوی مجلس بهترین محل مناسب است زیرا در
صورت سختگیری میتوانستند مانند دفعات پیش در پارک رویروی سازمان
برنامه و بودجه اجتماع را ادامه دهند و یا مانند یک مورد پیش، با حرکت
جمعی به سوی میدان بهارستان، با شعارها به وسیله تظاهر کنندگان،
خیابانهای شهر را به چالش بگیرند. ولی در این روز حتا دونفر
نمیتوانستند در جایی چند لحظه توقف کنند. گویا دولتهای پس از جنگ
میخواهند با زبان سرکوب به مطالبهگران حقوق قانونی آن هم در شکلی
مسالمت آمیزش، بگویند: جز قانون " مقدس" بازار قانونی در این کشورِ
بهترین " دموکراسی" دنیا، وجود خارجی ندارد. از این رو استناد کردن در
تظاهرات به اصل 41 قانون کار یا 96 تامین اجتماعی یا رتبه بندی
فرهنگیان یا همسان سازی بازنشستگان و مستمری بگیران و یا حتا مدعی یک
قانون اساسی دست و پا شکسته شدن، استنادی غیر منطقی و از روی نا آگاهی
است و به کوبیدن آب در هاون میماند.
ناصر آقاجری بازنشسته ی 14 سال آموزش و پرورش و 25 سال کارگری تامین
اجتماعی.
2
اردیبهشت 01
نقل از فیسبوک نویسنده
|