نویدنو 12/06/1400
چاپ مطلب
نقش کارگران در رهایی کودکان از چرخۀ کار
قاسم حسنی
۱
«کودکان
کار»، به کودکانی گفته میشود که بهدلیل فقر و نابسامانیهای
اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و جنگ و مهاجرتهای ناشی از ناپایداریهای
سیاسی، از حقوق کودکانۀ خود محروم شده و ناگزیر به کار در کارگاهها،
خیابانها، منازل، مزارع و غیره مبادرت میورزند. این شروع به کار
زودهنگام، علاوه بر محرومیت برای آنان با آسیب و بهرهکشی نیز همراه
است.
به همین
دلیل نزدیک به یکصد و پنجاه سال است که تلاشی جهانی برای پایان بخشیدن
به این پدیدۀ زیانبار آغاز شده است؛ که به عنوان فرازهایی از این
تلاش جهانی میتوان به تلاشهای «فلورانس کِلِی» و «مری جونز» در
سالهای پایانی قرن نوزدهم و تصویب مقاولهنامۀ شماره
۵
سازمان جهانی کار (ILO)
در اولین نشست خود در سال
۱۹۱۹
و مصوبات متعدد دیگری که پس از آن توسط سازمان ملل متحد و سازمان جهانی
کار برای کنترل و پایان بخشی به این پدیده صورت گرفته اشاره نمود. هم
اکنون نیز جنبش جهانی «گلوبال مارش» به رهبری «کایلیش ساتیاراتی»
همچنان به تلاش جهانی خود ادامه داده و به ابتکار اینجنبش هر ساله
دوازدهم ژوئن، «روز جهانی لغو کار کودک» نامگذاری شده است.
اگر چه
پدیدۀ کار کودک، پدیدهای جهانی و لغو پایدار آن در گرو خواست، اراده
و اقدام مشترک همۀ کشورهای جهان است، ولی این بدان معنا نیست که بتوان
با صدور نسخهای واحد برای تمام کشورها آن را پایان بخشید. از این رو
لازم است که هر گونه برنامهریزی و اقدام برای لغو این پدیده، همزمان
با توجه به عوامل اثرگذار جهانی، تفاوتهای بومی و ضرورتهای حاکم بر
مناسبات جامعۀ محلی نیز مطمح نظر قرار دهد.
برای شناخت
بیشتر از زوایای نهفته در کار کودکان لازم است تأملی داشته باشیم بر
نکاتی که در ابتدای این نوشته بر آن اشاره شده است.
اولین نکته
اینکه، کار کودکان پدیدهای بهرهکشانه و پرآسیب برای کودکان است که بر
اساس میل فردی و انتخاب کودک و خانوادهاش بهوجود نیامده بلکه آنان از
روی جبر گریزناپذیر به این ورطه کشانده شدهاند.
دوم
اینکه،
کودکان کار تنها محدود به کودکانی که ما در گذرگاهها و معابر با آنها
مواجه هستیم نبوده و این کودکان تنها بخشی از جمعیت عظیمی از کودکانی
هستند که هر روزه بهدلیل محرومیت و ناداری، از حضور در خانه و مدرسه
دست شسته و ناگزیر علاوه بر خیابانها، راهی کار در کارگاههای زیر
زمینی و منازل و مزارع نیز میگردند؛ که به طور معمول از دایرۀ دید
عموم خارجاند.
سوم
اینکه فقر اصلیترین علت کار کودکان است و حتی آنجا که از علل کار کودک
یعنی علل فرهنگی اجتماعی و غیره یاد میشود نیز باید این نکته را در
نظر داشته باشیم که این علل نیز به نوبۀ خود به نوعی ریشه در فقر
دارند. به عنوان مثال مهاجرتهای ناشی از خشکسالی یا جنگ و
ناپایداریهای سیاسی یکی از علل کار کودکان است؛ ولی تاثیر همین
مهاجرت نیز در مورد کودکان خانوادههای ثروتمند و کودکان خانوادههای
تهیدست کاملاً متفاوت خواهد بود.
یکی دیگر
از نکات نهفته در تعریف کودکان کار، اشاره به نابسامانیهایی است که
سبب سوق دادن آنان به چرخۀ کار گردیده است. این اشاره به معنای آن است
که لازمۀ خارج نمودن همۀ کودکان از چرخۀ کار و بازگشت آنان به شرایطی
که از حقوق حقۀ شان برخوردار باشند، مستلزم اقدام جدی برای سامانبخشی
به نابسامانیهای اشاره شده است و تا زمانی که چنین ارادهای شکل
نگرفته باشد، حتی اگر موفق شویم گروهی از کودکان را از چرخۀ کار خارج
کنیم نیز نمیتوانیم به موفقیت خود دلخوش باشیم، چرا که هر لحظه کودکان
بیشمار دیگری وارد چرخۀ کار میشوند.
ایننکته
مبین توجه به این ضرورت است که محو پایدار کار کودک در گرو تلاش برای
استقرار عدالت اجتماعی فراگیر و رفع فقر از چهرۀ همۀ گروههای اجتماعی
است. برای تأمل بیشتر در این زمینه باید توجه داشته باشیم که وضعیت
کودک به هیچ وجه از وضعیت خانوادهاش جدا نیست و نه تنها نمیتوان کودک
را بدون توجه به شرایطی زیستی و خانوادگیاش نجات داد، بلکه سرنوشت او
و خانوادهاش نیز در همبستگی عمیقی با جامعه و دیگر کودکان به سر
میبرد. به همین دلیل است که هرگونه برنامهریزی و اقدام برای محو
پایدار کار کودکان، لزوماً بایستی برنامهای جامعهگرا و عدالت محور
باشد که بتواند تمام گروههای اجتماعی که در شرایطی شکننده و مشابه به
سر میبرند را در بر گیرد.
۲
نکتۀ دیگر
آنکه کودکان کار و خانوادههای آنان بهدلیل گرفتار آمدن در
چرخۀ تولید و باز تولید فقر مطلق، خود قادر به برون رفت از شرایطی که
گرفتار آنند، نیستند.آنان به جز روشهای خشونتآمیز و
شورشهای پر هزینۀ اجتماعی، هیچ ابزار دیگری برای تلاش عدالتخواهانه
و نجات خود از شرایط رنجآور و سیکل معیوبی که گرفتار آنند ندارند، چرا
که فقر و محرومیت، آنان را آنچنان به حاشیه رانده، که در بسیاری از
موارد هیچ نقش تعریف شدهای در خلق ثروت سالیانۀ ملی نداشته و از این
روی حتی از ابزارهای مدنی عدالتخواهانهای نظیر تجمع، تحصن و اعتصاب
نیز نمیتوانند بهره جویند، و گرفتار سرنوشت محتومی هستند که تنها راه
برون رفت برای آنان اتحاد و همبستگی با دیگر جنبشهای اجتماعی است.
از این رو
ضرورت دارد که دغدغهمندان عدالت اجتماعی و فعالین عرصۀ مبارزه با کار
کودک، ضمن توجه به شرایط موجود کودکان و تلاش برای بهبود شرایط آنان در
کوتاه مدت، از دیگر ظرفیتهای برابری خواه اجتماعی برای پایان بخشیدن
به کار کودکان و یافتن راه برون رفتی برای تهیدستان به حاشیه رانده شد،
بهره گیرند. یکی از ظرفیتهای بیبدیل جوامع برای استقرار پایههای
عدالتخواهی و دیدهبانی از حقوق انسانی دیگر تهیدستان، جنبشهای
مستقل و سازمان یافتۀ کارگری است.
3
کارگران،
در همۀ جوامع، از چهار ویژگی مهم و تعیینکننده برخوردارند که با
بهرهگیری از آن، میتوانند سرنوشت خود و دیگر گروههای رنجدیدۀ
اجتماعی را تغییر دهند.
اول
اینکه کارگران یکی از پایههای اصلی خلق ثروت در جوامع هستند و بدون
حضور آنان هیچ چرخی در جوامع نخواهد چرخید و به محض اینکه همه باهم دست
از کار بکشند، قویترین قدرتهای سیاسی نیز هیچ بدیلی برای آن نداشته
و ناگزیر پای میز مذاکره خواهند آمد.
دوم
اینکه کارگران فراگیرترین گروه اجتماعی هستند. چرا که با تعریف
«کارگر» به معنای تمام کسانیکه فاقد ابزار تولید هستند و تنها با عرضۀ
نیروی کار یدی و یا نیروی کار فکری خود کسب درآمد میکنند، طیف وسیعی
از شهروندان جوامع اعم از پزشکان، صنعتگران، پرستاران، آموزگاران،
اساتید دانشگاه ، همه و همه کارگر محسوب شده و پیوستگی آنان با هم برای
حل مشکلات، ثروت و نیروی اجتماعی عظیمی را شکل خواهد داد که دشوارترین
موانع پیش روی جوامع را نیز میتوانند از سر راه بردارند.
سومین
ویژگی مهم کارگران، خودآگاهی صنفی است که در ماهیت وجودیشان جای دارد.
کارگران از نزدیک در جریان خلق ثروت هستند و نحوۀ توزیع آن را نیز
شاهدند و به خوبی بر این نکته آگاهند که دستیابی به فردایی بهتر برای
خود و فرزندانشان در گرو استقرار سازوکار عدالتخواهانه در تقسیم
ثروتهای بهوجود آمده است.
و
چهارمین ویژگی مهم کارگران، کار جمعی و ارتباطات صنفی آنان است
که هرگاه این ارتباطات، هدفمند شده و قصد اصلاح امور را نماید، این
نیروی عظیم به سرعت متشکل شده و وارد چرخۀ عمل خواهد شد. از این روست
که نقش جنبشهای کارگری در پیشبرد اهداف دیگر جنبشهای ترقی خواه
وعدالت محور، نقشی بی بدیل، پایدار و راه گشاست.
بر عکس
دیگر جنبشهای اجتماعی نظیر جنبشهای دانشجویی و غیره که ممکن است به
صورت موضوعی برای مقطعی مشخص شکل گرفته و ممکن است پس از دستیابی و یا
عدم دستیابی به خواستههای خود ماهیت وجودی خود را از دست داده و
تضعیف شده یا از بین بروند، جنبشهای کارگری در باوری عمیق نسبت به
ضرورت استقرار عدالت اجتماعی و تقسیم عادلانۀ ثروتها بهسر برده و
میدانند که نه تنها سرنوشت خود، بلکه سرنوشت نسلهای بعدی آنان نیز
در گروتحقق مطالبات صنفیشان و نیز در گرو همبستگیشان با دیگر
تلاشگران برابری خواه در جوامع است. به همین دلیل است که میتوان اذعان
داشت کارگران و مبارزات صنفی آنان، دژ مستحکم تلاش برای نجات جوامع از
ورطۀ ویرانگر فقر و نابرابری است.
کارگران،
هم بهدلیل خودآگاهی ناشی از لمس پیامدهای ویرانگر فقر و نابرابری، و
هم بهدلیل نقش بیبدیلی که در تولید ثروتهای ملی دارند، و نیز
بهدلیل نقش تعیینکنندهای که به عنوان اصلیترین تولید کنندگان این
ثروت دارند، در صورت پیوند با دیگر جنبشهای اجتماعی، میتوانند
راهگشای بسیاری از مطالبات حقطلبانه در جوامع باشند و نقش رهبری این
مطالبات را ایفاء نمایند. بهطور مثال آنجا که کودکان کار و
خانوادههای آنان به دلیل گرفتار آمدن در گرداب فقر مطلق هیچ راه
نجاتی پیش روی خود نمییابند، کارگران آگاه و سازمان یافته
بهدلیل نقش تعیینکنندهای که در معادلۀ تقسیم ثروت و پایان دادن به
فقر و نابرابری دارند، میتوانند نجات بخش این کودکان از هزار تویی
باشند که گرفتار آنند.
به امید
ثمربخشی تلاشهای عدالتخواهانه و ساختن جهانی عاری از جنگ و خشونت و
نابرابری برای همگان.
ازنشریه
دانش و امید، شماره ۷، شهریور ۱۴۰۰
https://t.me/DaneshvaMardom
|