برای آزادی ، دموکراسی ،صلح، استقلال و عدالت اجتماعی                         آزادی زندانیان سیاسی 
نویدنو -  کتاب - رحمان هاتفی  درباره ما -  بایگانی

2021-02-23

نویدنو05/12/1399           Print Friendly, PDF & Email      چاپ مطلب

 

  • "ری‌را" زن یا فرشته یا پرنده‌ای است که سرسبزی را به جنگل های مازندران می‌دهد و نیما در ابتدا و میانۀ سرودۀ خود صدای مرموز "ری‌را... ری‌را... "را با خود زمزمه میکند؛ برخلاف احمد شاملو و سیدعلی صالحی که در شعر خود "ری‌را" را خطاب قرار می‌دهند تا شاعر حرف‌هایش را به او بزند. این هم خود نکته‌ای است با اهمیت تا خوانندۀ کمتر آشنا به شعر و شاعری در خوانش و درک زبان شعری نیما دچار لغزش نشود.

 

 

از ماهنامه ارژنگ شماره 15 بهمن 1399

"ری‌را"؛ در آینۀ چند سُروده‌ و نقد

 امید

یک شب درونِ قایق، دل‌تنگ/ خواندند آن‌چنان/ که من هنوز هِیبتِ دریا را/ در خواب می‌بینم.


 

می‌دانیم که در سُروده‌های نیما یوشیج صداها جایگاه مهمی دارند. بسیاری از اشعار نیما به تعبیری "اکولوژیک محور" هستند و او بسیاری از نام‌ها را از صداهای موجود در طبیعت پیرامون خود و از جمله آواز پرندگان گرفته و ساخته و به کار گرفته است. "ری‌را"(RIRA)  بر وزنِ نیما (NIMA) یکی از همین نام‌های آوایی - نغمۀ پرنده‌ای شب‌زی، و عنوان شعر مهمی از نیماست که آن‌را در سال 1331 سروده و شاید اگر خود نیما این واژه را سرهم و به صورت "ریرا" می‌نگاشت، بسیاری از خوانندگان آن‌را به نادرست "رِیْ‌را" (REYRA) تلفّظ نمی‌کردند. در این جُستارِ کوتاه، علاوه بر متن سرودۀ نیما، با سروده‌های احمد شاملو و سیدعلی صالحی با همین عنوان، و نیز با نقدهایی بر سُرودۀ نیما نیز آشنا خواهیم شد؛ اما ابتدا در بارۀ این پرندۀ کوچکِ خوش‌آواز باید بیشتر بدانیم.

 

واژۀ ری‌را (RIRA) در گویش مازنی- مازندرانی یا در زبان طبری- طبرستانی به معنای آهای!/ هشدار!/ بیدار باش!/ به هوش باش!/ و در افسانه های کهن ایرانی نامِ زنی بوده که درجنگل‌های مازندران گم شده و می‌گویند که زیبائی جنگل‌ها از نگهداریِ اوست. و نیز نام پرندۀ کوچکِ تیزپروازی ست که شب‌ها بر روی آب‌بَندان به پرواز در می آید، حشره شکار می‌کند، با صدای اندوهگینی می خواند و هیچ‌کسی این پرنده را در روز ندیده و هیچ‌کس نمی داند به چه شکل و چه رنگ است. و نیز می‌گویند اهالی مازندران هنگامی که به دنبالِ گاوِ گم‌شده یا عقب‌مانده در جنگل می‌روند، صدا می‌زنند: ری‌را... ری‌را... (1)

"ری‌را" زن یا فرشته یا پرنده‌ای است که سرسبزی را به جنگل های مازندران می‌دهد و نیما در ابتدا و میانۀ سرودۀ خود صدای مرموز "ری‌را... ری‌را... "را با خود زمزمه میکند؛ برخلاف احمد شاملو و سیدعلی صالحی که در شعر خود "ری‌را" را خطاب قرار می‌دهند تا شاعر حرف‌هایش را به او بزند. این هم خود نکته‌ای است با اهمیت تا خوانندۀ کمتر آشنا به شعر و شاعری در خوانش و درک زبان شعری نیما دچار لغزش نشود. در دهه‌های "ری‌را" از نام‌های زیبایی است که انواده ها برای نوزادان دخت خود انتخاب می کنند و در ردیف اسامی پذیرفته شده ادارۀ ثبت احوال کشور با معنای "دختر باهوش" قرار دارد.

واژۀ "ری‌را" (RIRA) در واژنامۀ آزاد ایران، نوعی باران در شمال، نام‌ پرنده‌ای کوچک‌تر از گنجشک‌ و نیز نام قدیمی شهر بابِل تعریف شده است. این‌ کلمه‌ در بازی‌ سنتی‌ و محلی‌ و کودکانه‌ مترادف‌ "بپا و هوشیار باش!" به‌ کار می‌رود.. از نظر مضمون: «فلکی» در تفسیر خود، با اشاره به این‌که شب، «مضمونِ» بسیاری از شعرهای نیماست، او «ری‌را» را به گونه دیگری می‌بیند: در «ری‌را» شب یک «صدا» است که در «محورِ شعر قرارمی‌گیرد». این صدا از شب بر می‌خیزد و «شعر را می چرخاند». مفسّرِ «ری‌را»، سپس با استناد به نظریاتِ «یونگ» («ضمیر ناخودآگاه مشترک» و «صورت ازلی») و نیز آرای «پایه‌گذارانِ نقدِ ادبیِ پایۀ اسطوره‌ها» نتیجه می‌گیرد که این صدا -این «ری‌را»- می‌تواند یک «صدای اسطوره‌ای» باشد. صدایی از درونِ «روانِ جمعیِ آدمی». او می‌گوید:«این صدا، گویی صدای درونیِ شاعر است که از اعماقِ هستی بر می‌آید... گویی این صدا، جمعِ ناله‌هایِ کلّ بشریّت است که در شبی تیره به شاعری می‌رسد که خود از رنج‌های گذرنده درآن می‌نالد. (2)

در خصوص استفادۀ نیما از پژواکِ صداهای موجود در طبیعت برای ساختن واژگان و اسامیِ آوایی، واقعیت این است که در تاریخ شعر پارسی، از آغاز تا امروز، هیچ شاعری به انداره‌ی نیما یوشیج نسبت به صداهای گوناگون حساس نبوده و در شعرش از آنها استفاده نکرده است. در شعر کلاسیک پارسی داشته‌ایم شاعرانی چون خیام و مولوی که در بعضی از شعرهایشان از صداها استفاده کرده‌اند، ولی چنین استفاده‌ای خیلی محدود بوده است، حال آن‌که در شعرهای نیما یوشیج صداها نقش ویژه‌ای دارند. در شعرهای او صداهای گوناگونی طنین‌اندازند و آنها و پژواکشان را از این‌جا و آن‌جا و از دور و نزدیک می‌شنویم: دینگ دانگ... پیت پیت... قوقولی‌قو... چوک و چوک... زیک و زیک... تی‌تیک تی‌تیک... ری‌را ری‌را... (3)

واژۀ دیگری نیز در شعر "ری‌را" سُرودۀ نیما وجود دارد به نام کاچ (KACH) که بنا بر توضیح سیدعلی اصغرزاده - نیماپژوه- جزیرک‌های جنگلیِ بسیار زیبا و مینیاتوری در دلِ شالیزارها و کنارِ آب بندها، برای انباشتن اضافه‌ها که بیشتر شالیکاران، برخی افزارهای کشاورزی و نان و چاشت خود را آنجا می گذارند و خستگی درمی کنند و برخی نیز  آن‌جا را بی هیچ بهره‌ای رها می‌کنند. (4) بر پایه توضیح ایشان خوانش سرودۀ نیما با صدای احمد شاملو دارای سه اشکال مهم است:

متاسفانه شاملو: 1- واژۀ (بَنداب) را (بندِ آب) خوانده که نادرست است. 2- سطرِ (دارد هوا که بخواند) را خوانده: دارد هوای آنکه بخواند. 3- واژۀ (امّا) در سطرِ (او رفته با صدایش، امّا) به سطر بعد بدین شکل منتقل شده: امّا خواندن نمی تواند. (5) به نظر می رسد شاملو اگرچه بر وزنِ شعر آگاه است، ولی واژه‌ها را در جای طبیعی خود می‌بیند و به کار می‌برد تا در جای وزنی. این نادرستی در خوانشِ احمدرضا احمدی و شراگیم یوشیج هم شنیده می‌شود. هر سه بر (امّا) تاکیدِ بیرون از وزنِ سطر می‌کنند در حالی که بنا بر وزن، می بایست (امّا) را بی‌درنگ و چسبیده به (یَش) بخوانند: صدایَش امّا. (6)

از این طنز تلخ نیز می گذریم که در فضای فرهنگی حاکم بر جامعۀ ما که مبتنی بر مناسبات نظام سودجوی سرمایه داری است، شاهد دو پدیدۀ تاسف بار با یک ریشۀ واحد هستیم: از یک‌سو اسامی عزیز یا خاص و قابل احترام برای مردم نظیر بابی ساندز، قهرمان ملی خلق ایرلند که در اثر اعتصاب غذا در زندان به شهادت رسید، سوءِ استفاده‌های تجاری پرسود فراوانی صورت می گیرد که شامل "ری‌را" هم شده است بدون آن‌که کسی بداند "بابی ساندز" کیست و "ری‌را" چیست و این نام‌ها از کجا می‌آیند. از افتتاح پیتزا فروشی و چلوکبابی و سالن آرایش گرفته تا تولید جوراب و تی شرت و ماسک‌های لاکچری ضد کرونا که چندان بعید هم نیست! ازسویی دیگر، تولید و بازانتشار انبوه خوانش‌های پُر اشکال و حیرت‌آوری از سُروده‌های نیما -از جمله در ویدئوکلیپ‌های متعددی از شعر "ری‌را"- یا از شاعران بزرگ و بعضا اشعاری با مضامین جعلی و بی‌ربط در فضاهای مجازی نظیر یوتیوب و فیس بوک و اینستاگرام و تلگرام که هر دوی این پدیده‌های مخرّب، زاییدۀ سانسور و خفقان و سرکوب فرهنگی حاکم به دست هنرناشناسان تاریک‌اندیش هستند و پرداختن به آن از حوصلۀ این نوشتار خارج است. به مطلب باز می گردیم.

در این مجموعه، سه شعر با عنوان "ری‌را" از نیما یوشیج(1331)، احمد شاملو(1358) و سیدعلی صالحی(1375) و دو نقدِ برگزیده بر سُرودۀ نیما فراهم آمده با این اُمید که تا حدی بتواند به دریافتِ هنری و شناختِ استه‌تیکِ خواننده از "ری‌را" - این پرندۀ کوچکِ سِحرآمیز- و عُمقِ مضمون و پیامِ سُرایندگان اشعار، یاری‌رسان باشد.

 

الف) سُروده‌های شاعران

 

در این بخش علاوه بر متنِ شعرِ "ری‌را" سُرودۀ نیما، هم‌چنین سُرودۀ معروف "ری‌را" از زنده یاد احمد شاملو با مقطع "عشق را ای کاش زبانِ سخن بود" (که در باره اش کمتر توضیح یا سخنی از شاعر یا منتقدان انتشار یافته است) و نیز، قطعه‌‌ای از مجموعۀ شعرِ "آخرین عاشقانه‌های ری‌را" اثر سیدعلی صالحی را بازخوانی می کنیم تا شاید بهتر به ژرفای سخنِ موزون این سه شاعرِ معاصر و رمز و رازِ "ری‌را" پی ببریم. چاپ نخست این کتاب 364 صفحه‌ای در سال 1378 توسط انتشارات تهران عرضه شد و سپس با بازنگری و افزودن تازه‌ها در سال 1396 در 376 صفحه به چاپ دوم رسید. دوسال پیش از قول سیدعلی صالحی توضیحی دربارۀ شخصیت ذهنی یا واقعی "ری‌را" در مجموعه‌اش مبنی بر این‌که "ری‌را همسر و عشِق اول و آخرِ من بود که فوت کرد"، انتشار یافت (7) که صالحی سپس آن‌را تکذیب کرد. (8). متن این سه سروده در سایت انجمن قلم ایران انعکاس یافته (9) که با اندکی ویرایش، بر آن‌ها مروری داریم و سپس به نقدها خواهیم پرداخت.


 

"ری‌را" در شعر نیما یوشیج


 

«ری‌را»... صدا می‌آید امشب
از پُشتِ «کاچ» که بَنداب
برقِ سیاه تابَ‌اش، تصویری از خراب
در چشم می‌کشاند.
گویا کسی است که می‌خواند...

اما صدای آدمی این نیست.
با نظمِ هوش‌رُبایی، من
آوازهای آدمیان را شنیده‌ام
در گردشِ شبانی سنگین؛
زَاندوه های من
سنگین‌تر.
و آوازهای آدمیان را یک‌سَر
من دارم از بَر.

یک‌شب درونِ قایق، دل‌تنگ
خواندند آن‌چنان؛
که من هنوز هِیبَتِ دریا را
در خواب می‌بینم.

ری‌را... ری‌را...
دارد هوا که بخواند.
درین شبِ سیا.
او نیست با خودش،
او رفته با صدایَش امّا،
خواندن نمی‌تواند.

(سال 1331)


 

"ری‌را" در شعر احمد شاملو

 

"ری‌را"!
آن که می گوید دوستت می دارم
خُنیاگرِ غمگینی است
که آوازش را از دست داده است.
ای کاش عشق را
زبانِ سخن بود
هزار کاکُلیِ شاد
در چشمانِ توست
هزار قناریِ خاموش
در گلویِ من.
عشق را
ای کاش زبانِ سخن بود
آن‌که می‌گوید دوستت می دارم
دلِ اندوهگین شبی ست
که مهتابَ‌اش را می‌جوید
ای کاش عشق را
زبانِ سخن بود
هزار آفتابِ خندان در خَرامِ توست
هزار ستاره‌ی گریان
در تمنّایِ من.
عشق را
ای کاش زبانِ سخن بود.

(سال 1358)


 

"ری‌را" در شعر سیدعلی صالحی

 

من راهِ خانه‌ام را گُم کرده‌ام "ری‌را"!
میانِ راه، فقط صدای تو نشانیِ ستاره بود
که راه را بی‌دلیلِ راه جُسته بودیم
بی‌راه وُ بی‌شمال
بی‌راه وُ بی‌جنوب
بی‌راه وُ بی‌رویا.

من راهِ خانه‌ام را گم کرده‌ام
اسامیِ آسان کسان‌ام را
نام‌ام را، دریا وُ رنگِ روسری تو را، ری‌را!
دیگر چیزی به ذهن‌ام نمی‌رسد
حتی همان چند چراغِ دور
که در خوابِ مسافرانْ، مُرده بودند!

من راهِ خانه‌ام را گُم کرده‌ام ری را!
شما، بانو که آشنای همه‌ی آوازهای روزگارِ من‌اید
آیا آرزوهای مرا در خوابِ نی‌لبکی شکسته ندیدید؟
می‌گویند در کوی شما
هر کودکی که در آن دمیده، از سنگ،‌ ناله وُ
از ستاره، هِق‌هِقِ گریه شنیده است.

چه حوصله‌ئی ری‌را!
بگو رهایم کنند،‌
«بگو راهِ خانه‌ام را به یاد خواهم آورد
می‌خواهم به جایی دور خیره شوم
می‌خواهم سیگاری بگیرانم
می‌خواهم یک‌لحظه به این لحظه بیندیشم...!
- آیا میان آن همه اتّفاق
من از سرِ اتّفاق زنده‌ام هنوز!»

(سال 1375)

 

ب) نقدهایی بر سُرودۀ نیما

 

از شعر "ری‌را" با تمام اهمیّت و ارزش هنری آن در برخی از مجموعه‌ اشعار نیما یوشیج (به کوشش ابوالقاسم جنّتی عطایی) و یا گزیدۀ اشعار نیما (به کوشش سیروس طاهباز) اثری نیست و نقدهای زیادی هم از طرف شخصیت های شاخص بر آن نوشته نشده است. از میان نقدهای قابل اعتنای موجود، دو نقد زیر را به قلم آقایان منصور خورشیدی و محمدرضا نوشمند برای تکمیل این جُستار مناسب یافتیم. نقدهای متفرقه ای نیز بالغ بر 10 نقد به همت اصلان قزللو، شاعر و نویسنده و منتقد ادبی و عضو انجمن نویسندگان کودک و نوجوان گردآوری و در وبلاگش –خانۀ نقد- منتشر شده که مطالعۀ آن‌ها نیز خالی از فایده نیست.

نگاهی به شعر «ری‌را»

منصور خورشیدی/ برای تمامِ سال‌های تولّدِ نیما

عُمقِ اندیشه‌ی نیما را صدا در این شعر پُر می‌کند. نیما می‌داند که ابهامی در این صدا وجود دارد. گویا کسی‌ست که می‌خواند.” صدای اسطوره‌ای که می‌تواند از درونِ شاعر بر خاسته شود. ابهام صدا در سرشت و معنای شعر نهفته است. و این گونه است که نیما شعر را گسترش یافته در برابر مخاطب می‌نشاند. با تمام  ارزش‌های زیبا -شناختی آن را در این عرصه فریاد می‌زند. ”ری را/  ری را… صدا می‌آید امشب” آن چه نیما در این صدا به جای می‌گذارد. مصوت‌های بلند ( ای و آ ) در مکان مشخص است.

 از پُشتِ کاچ که بَندآب

برقِ سیاه تابَ‌اش، تصویری از خراب

در چشم می‌کشاند

شاعر مخاطب را در مکان متوقف می‌کند. در جنگلی از کاچ و پشت آب بند. تا صدا را بشنود. و تردید خود را در مورد این صدا بیان می‌کند!

اما صدای آدمی این نیست

با نظمِ هوش رُبایی، من

آوازهای آدمیان را شنیده‌ام

که سنگین تر از اندوه شاعر است . در شرایط زمانی و آن هم در شب که صدا در کوه و دره می پیچد . شاعر تاکید دارد که صدای آدمی این نیست.

در گردشِ شبانی سنگین

زَاندوه‌های من سنگین‌تر

و

آوازهای آدمیان را یک‌سَر

من دارم از بَر.

از هیبتِ صدا و دریا می‌گوید‌. درون قایق و با دلِ تنگ. احساس ناشی از عدم شناخت صدا را به ادراک خود پیوند می‌زند‌. تا خواننده‌ی این شعر هم در آغاز صدا را حس کند و بعد به درک این صدا برسد.

یک شب درونِ قایق، دل‌تنگ

خواندند آن‌چنان

که من هنوز هِیبَتِ دریا را

در خواب می‌بینم.

اتفاقی نه در بیداری که در رویا می‌افتد و خلق حادثه می‌کند . تا موقعیت تازه‌ای را برای درک این صدا فراهم کند. خروش طوفنده‌ی دریا تفکر شاعر را در هم می‌ریزد.

ری را… ری را…” شما هم با تکیه روی ”ای” در – ری – و ”آ” در – را – بخوانید: ریییییییییی + راااااااااااا

همراه نیما و در کنار نیما در مکان معلوم – دریا – و زمان معین – شب – گوش به این صدا بدهیم.

دارد هوا که بخواند

در این شبِ سیا

تشخص دادن به هوا جهت انعکاس احساس صدا  به همراه ادراک صدا که هر لحظه دور و دورتر می‌شود. در ذهن خواننده ی شعر ماندگار می شود.

 - او نیست با خودش

او رفته با صدایَش امّا،

خواندن نمی‌تواند.

نیما تمام هوش خود را متوجه این صدا می‌کند. و در زمزمه با خود مکان این صدا مشخص می‌کند

ری‌را...

صدا می‌آید امشب

مکان در پشت کاچ. آن جا که انبوه درختان  شرایط را تنگ و تنگ‌تر می‌کند. و آب بندهایی که برای آبیاری زمین‌های زراعی به صورت حفره حفره به دست کشاورزان ساخته می‌شود. تا باریکه‌های کوچک آب که به سمت دامنه‌ی کوه سرازیر می‌شود در یک جا جمع شوند. و بعدها برای آبیاری زمین‌ها از آن بهره‌برداری کنند.

از پُشتِ کاچ که بَنداب

برقِ سیاه تابَ‌اش، تصویری از خراب

این صدا از پشت کاچ و از همان حفره‌ها، کنار بند آب  یا آب‌بندها در میان درختان جنگلی به گوش می‌رسد. ”گویا کسی‌ست که می‌خواند…” صدا که از دل تاریکی بلند می‌شود. و تردید شاعر از این صدا با آوردن واژه‌ی ”گویا” نشان دهنده‌ی آن است که این صدای انسان است! به دلیل نا مفهوم بودن صدا است که نیما از کلمه‌ی کسی بهره می‌برد؟ کسی که می‌خواند؟ تمنایی در این صدا نیست! مخاطبی را طلب نمی‌کند. کمک نمی‌خواهد. دیالوگی بر قرار نمی‌شود. گفت‌وگویی نیست. پس چیست؟ نیما پاسخ می‌دهد که:

اما صدای آدمی این نیست

پس این صدای دردمندی‌های بشر امروز است که گرفتار شرایط خفقان‌آور عصر خود شده است. صدای نیما است. می‌دانیم که شب در شعر نیما نماد خفقان و استبداد حاکم بر جامعه است.

با نظمِ هوش‌رُبایی، من

آوازهای آدمیان را شنیده‌ام

در گردشِ شبانی سنگین

زَاندوه‌های من سنگین‌تر

این صدای انسانی است که اسیر درد و درد مندی است. اندوه صدای شاعر است که از سرشت و سرنوشت او بلند می‌شود. و بیان می‌کند که من صدای انسان عصر خود را می‌شناسم.

آوازهای آدمیان را یک‌سَر

من دارم از بَر.

نیما صدای انسان معاصر خود را می‌شناخت. ” آوازهای آدمیان را شنیده‌ام ” به راز و رمز همه‌ی صداها آشنا بود. نیما فراخوان صدای جمع بود. صدای آب را که نماد روشنی و نوربود.  با ” برق سیاه تابش ” درک می‌کرد. و تیرگی این صدا را در برکه‌های کوچک با نظم هوش‌ربا می‌شنید!

و سیرِ آن صدا را حتی درون قایق، دل‌تنگ در شعر خود ثبت می‌کرد.

فرازو نشیب زندگی شاعران و هنرمندان در شعر و صدای نیما تا هنوز شنیده می‌شود! صدای مسخ شده‌ای که هیبت دریا داشت و خواب از چشم نویسندگان و شاعران زمان او دور می‌کرد. ترسیم دوره‌ی سیاه در زندگی شاعران و انسان‌های ستمدیده و بیدار عصر، شرایط خفقان بار حاکم بر جامعه‌ای که نیما در آن زندگی می‌کرد.

او نیست با خودش

او رفته با صدایش

نیما هویت موجود این صدارا در شب و درپشت کاچ با تجربه‌ای که از شرایط اجتماعی دارد به خوبی درک می‌کند‌. از کیفیت صدا می‌گوید. که چون هیبت دریا تلنگری بر ذهن و زبان انسان می‌زند.

یک شب درونِ قایق، دل‌تنگ

خواندند آن‌چنان

که من هنوز هِیبتِ دریا را

در خواب می‌بینم.

 

بررسی شعر «ری‌را» از نیما

محمدرضا نوشمند

 برای درک ِاین شعر، نخست باید به این پرسش پاسخ بدهیم که: آیا «ری‌را» و «کاچ» در آن، X  و Y  یا به اصطلاح دو مجهولی اند که اگر معادلِ آن‌ها را پیدا نکنیم، به هیچ وجه به پاسخِ درستِ این مسئله نمی رسیم؟

من که فکر می کنم این دو فقط به اندازه ی علامتِ تقریبی ارزش دارند که کمی از دقتِ پاسخِ ما میتواند کم کند. نیما در سال 1331 شعری را با اندکی رنگ و روی محلی یا local color  گفته است که بدون تردید جنبه‌هایی از ریزه کاری هایش حتی برای همولایتی هایش در همان زمان نیز کاملاً روشن نبود. آن روزها افرادِ کمی در ایرانِ بزرگ بدونِ واژه نامه‌های حجیمِ امروزی می‌توانستند به معنی درست و کاربردِ دقیقِ برخی واژه ها و عباراتِ کم‌کاربردِ فارسی پی ببرند، چه برسد به حرف‌هایی به زبان و گویش و لهجه های محلّیِ جاهایی مانندِ مازندرانِ وسیع. در آن زمان، بدون وسایل حمل و نقلِ آسان و رسانه های سودمند و قابل دسترس، حتی شهرها و روستاهای نزدیک به هم، از واژها و اصطلاحاتِ خاص یکدیگر بی خبر می ماندند چه برسد به درکِ ظرایفِ فرهنگیِ موجود در میان اقوامِ دیگر. امروز و با امکاناتِ امروزی است که با جُست و جویی ساده با گوشیِ هوشمند می توان خیلی زود دریافت که یک معنیِ «ری را» در گویش مازندرانی «بیدارباش و به هوش باش» است. می توان به کمکِ فرهنگ های خوب از شکّ خود کم کرد که «کاچ» می تواند همان «کاج» باشد.

امّا من می‌خواهم به این شعر جور دیگری نگاه کنم.  نکته‌ی مهم این است که نیما این شعر را به گویشِ محلی ننوشته است. تنها این دو واژه اند که تا حدودی به آن منطقه مربوط می‌شوند و شاعر هر چه را گفته، متأسفانه، یا خوشبختانه!، به زبانِ فارسی و گاه برای حفظِ قافیه، به شیوه ی محاوره‌ای گفته است. شاید فضای وَهم‌آلود و ترسناکی را که در این شعر ایجاد کرده است، بتوان تا حدودی به حال و هوای گاه و بی گاهِ جنگل و دریا ربط داد؛ ولی باید بپذیریم که اگر شاعر اهلِ کویر هم بود، می توانستیم بگوییم که این وَهمِ سرابی و ترس از خرابی را فضای کویر نیز می توانست به گونه‌ای و با دلیلی دیگر او القاء کند.

به نظر من، معلوم‌های مهمّ آن‌قدر زیاد و مشخص‌اند که لازم نیست خیلی خودمان را با جنبه‌ی مجهولِ این واژه‌ها مشغول و منحرف کنیم. به عنوان مثال، حتی بدون دانستن این که «ری‌را» یعنی «بیدار و هوشیار باش»، می‌توان از خودِ متن به این معنی، از طریقِ احساسی که به خواننده می دهد رسید. ترس از هر ناشناخته ای بیشتر از موجوداتِ شناخته شده است، ربطی هم به کوچکی و بزرگی‌اش ندارد، زیرا راهِ برخورد و مبارزه با آن هم شناخته شده است. از حشره‌ی ریز یا ویروسی ناشناخته [مانند ویروس کرونا! – ویراستار]، باید بیش از شیرِ درّنده و سرطان ترسید. بنابراین، حتی اگر خواننده‌ای معنیِ «ری‌را» را نداند، درجا متوجه می شود که باید با صدای ناگهانی و نامشخص و ناشناخته ای که در شب دارد می شنود، حواسش را خوب جمع کند. صدای نامفهومی که این حروف سرِهم بیان می‌کند، و جالب است که در نوشتار نیز این صداها تک به تک می آید، همین جوری و بدون معنی‌اش نیز برای هر شنونده ای هشدار دهنده است. حتی واژه‌ی «کاچ» جوری در متن آمده است که مشخص است «پُشت»ی دارد و آن «پُشت» از آنهایی نیست که مانع دیدِ آدم از این سو و آن سویش شود. پس، در واقع، مشکل و دشواریِ این شعر در این دو واژه و معنی شان نیست.  

این شعر دشواری ها و نیز ایرادهایی دارد که همان‌ها بیشتر، کارِ انتقالِ مفهوم‌اش را مشکل می کند. دشواریِ اصلی‌اش به صدا و صاحب صدا بر می گردد. نیما می گوید:

صدا می‌آید امشب

 بعد می گوید:

گویا کسی است که می‌خواند...

 بعد، از این فرضِ می گذرد و با یقین می گوید:

اما صدای آدمی این نیست.

 بعد  نیما مثال می زند تا ثابت کند که می‌شناسد صدای آدمی باید چه جور باشد و در پی‌اش می‌گوید:

ری‌را... ری‌را...

دارد هوا که بخواند.

مشخص است که «ری‌را» به هیچ کسی جز چیزی که خودِ راوی، در وهلۀ نخست برای هشدار به خودش و از طریق این شعر به دیگران، می‌گوید بر نمی گردد. در عوض، «او» در «او نیست با خودش» به کسی بر می‌گردد که صاحبِ آن صدای گنگ و نامفهومِ پُشتِ کاچ است. راوی که شنونده‌ی آن صدا بوده ابتدا می‌گوید:

گویا کسی است که می‌خواند...

امّا. بعد از سه نقطه ای که نشانِ به فکر فرو رفتن‌اش است، به این نتیجه می‌رسد که:

اما صدای آدمی این نیست.

  راوی با این حرف نشان می دهد که در واقع کسی دارد نمی‌خواند و تنها لحظه‌ای، صدایی از جایی به گوشش رسیده است و با حرفی به پشتیبانی از این ادّعا، سخن اش را به پایان می‌رساند و می‌گوید:

او رفته با صدایَش امّا،

خواندن نمی‌تواند.

 پس آن صدایی که در ابتدا شنیده بود چه صدایی بود؟ اصلاً صدایی بود یا نه؟

 حرفِ اوّلِ راوی را برای این که با حرفِ آخرش جور در بیاید، این طور می‌شود توجیه کرد که او واقعاً در آن تاریکی صدایی از کسی شنیده بود و حدسِ نخست اش که «گویا کسی است که می‌خواند» درست بود، ولی چون از صدایی که می شنید، درست مثل خودِ صداهای واژه «ری‌را»، معنی و مفهومی به دست نمی‌آمد، با نظمِ هوش رُبایَش به این نتیجه رسید که این صدای آدمی نیست. برداشتِ اولیه و نادرست‌اش ناشی از نادرستی ادعایش در مورد هوشَ‌اش نبود. ایراد از نظمی بود که عادتِ آن شده بود. صدایی را، که نظمی ندارد تا معنی و مفهوم مشخصی داشته باشد، نمی‌شود با هوشی که فقط با نظم و قیاس و استدلالِ خاصی چیز ها را می رباید و درمی یابد، شنید و فهمید. بنابراین، می شود گفت صدایی بسیار گنگ که حتی به زوزه و ضجّه و ناله و شیون و ... و مانند این ها شبیه نیست، از کسی می‌آید که جز این صدایی برایش نمانده است که چیزی را بخواند که مفهوم باشد. نمی‌تواند به هیچ صوت و صورتی به دیگران بفهماند که درد و اندوهی اگر دارد، چه و از چیست. راوی ادّعا می کند که صدایِ اندوهِ دیگران را، حتی اگر از اندوهِ خودش سنگین‌تر باشد، می‌شنود و می‌فهمد و می‌شناسد و همه را از بَر دارد؛ نمونه اش همان آوازی است که عدّه ای درون قایقی وسطِ دریا از سرِ دل‌تنگی، و شاید نااُمیدی از رسیدن به ساحل، خوانده بودند و او با شنیدن و دریافتِ معنی اش از آن زمان، همچنان «هِیبَتِ دریا» را در خواب می‌بیند. او با نظمِ هوش رُبایَش، شمّه‌ای از آن هِیبَتِ دریا را در ترسی که « بَنداب/ برقِ سیاه تابَش، تصویری از خراب/ در چشم می‌کشاند» نشان می‌دهد، اما این قیاس‌ها و مقیاس‌ها به او کمکی نمی‌کند تا چیستی و چراییِ این صدا را بفهمد.

 یکی از ایرادهایی که این شعر دارد و مانعِ خوانش یا فهمِ درستِ آن شده، در قافیه‌سازی و قافیه بازی‌اش است که در چهار مصرعِ آخرِِ بندِ پایانی‌اش دیده می شود:

ری را... ری را...

دارد هوا که بخواند.

درین شبِ سیا.

او نیست با خودش،

او رفته با صدایَش امّا،

خواندن نمی‌تواند.

 نیما بر این باورِ درست بود که قافیه باید مانند ناقوسی آگاهی‌بخش و هُشداردهنده باشد، ولی تا چه اندازه می‌شود پذیرفت که واژه ای با کاربردِ نادرست بتواند چنین کاری را درست انجام بدهد؟ به عنوانِ مثال، ایرادِ قافیه کردنِ «سیا» با «امّا» در بندِ پایانی در این است که شاعر پیش از این در بندِ نخست واژه‌ی «سیاه» را به درستی و کامل استفاده کرده و کاربردش با این لهجه- «سیا»- در این بند نشان می دهد که قافیه بر او تنگ آمده بود. همین گرفتاری اش به کاربردِ نامناسبِ «امّا» نیز منجر شده است. اگر کسی با صدایش رفته باشد، دیگر «امّا»یی ندارد. حتماً خواندن نمی‌تواند. «امّا» را وقتی استفاده می‌کنیم که شرایط برای کسی مناسب و امکانات برای انجامِ کاری موجود است، ولی او نمی‌تواند آن کار را انجام دهد. اگر گفته بود که «صدا»یی دارد، اما نمی‌تواند بخواند، متوجه می شدیم که صدایش فقط کفاف ناله‌ای گُنگ را می‌دهد نه بیشتر. به نظر می رسد که جای درستِ «امّا» بعد از «دارد هوا که بخواند» است، به این صورت:

دارد هوا که بخواند

امّا

در این شبِ سیا

او نیست با خودش

او رفته با صدایش

و

خواندن نمی‌تواند.

 از بندِ پایانی باید خیلی صریح‌تر به این نتیجه می‌رسیدیم که نه تنها او نمی تواند بخواند، بل‌که دیگر همان صدایی هم که در آغاز از او درآمده بود، دیگر از او در نمی آید، زیرا او رفته است. از این رفتن،ۀ می‌توان برداشت‌های گوناگونی داشت که تفاوتِ چندانی در نتیجه شان نیست.

 

 

لینک شنیدن خوانش «ری‌را» با صدای شراگیم یوشیج

https://www.youtube.com/watch?v=LoS5nTG4iLE

لینک شنیدن خوانش «ری‌را» با صدای احمد شاملو

https://www.youtube.com/watch?v=z9JrRDy7UF0

پی نوشت‌های 1 تا 9:

در این نوشته از یادداشت های صفحه مجازی مهدی عاطف‌راد، سیدعلی اصغرزاده، سیدعلی صالحی و سایت انجمن قلم ایران استفاده شده است.

 

 

 

 

 

 

از این قلم :

 

Share

Comments System WIDGET PACK

ادامه:

آرشیوماهانه

نقل مطالب نوید نو با ذکرمنبع آزاد است

 

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست