برای آزادی ، دموکراسی ،صلح، استقلال و عدالت اجتماعی                         آزادی زندانیان سیاسی 
نویدنو -  کتاب - رحمان هاتفی  درباره ما -  بایگانی

2020-06-16

نویدنو 27/03/1399           Print Friendly, PDF & Email      چاپ مطلب

 

  • کتاب آونر زیس یکی از کتاب های مرجع در باب هنرشناسی علمی و استه تیک است . اگر چه نزدیک به 40 سال از ترجمه و انتشار آن می گذرد و اگر چه دست آوردهای نوینی در هنرشناسی علمی حاصل شده است، اما این کتاب هنوز مرجعیت خود را حفظ کرده و می تواند مورد استفاده علاقمندان به مبحث هنرشناسی علمی و استه تیک قرار گیرد.

     

 

 

 

 

 

 

کتاب الکترونیکی پایه های هنرشناسی علمی اثرآونر زیس منتشر شد

کتاب آونر زیس یکی از کتاب های مرجع در باب هنرشناسی علمی و استه تیک است . اگر چه نزدیک به 40 سال از ترجمه و انتشار آن می گذرد و اگر چه دست آوردهای نوینی در هنرشناسی علمی حاصل شده است، اما این کتاب هنوز مرجعیت خود را حفظ کرده و می تواند مورد استفاده علاقمندان به مبحث هنرشناسی علمی و استه تیک قرار گیرد. رویکرد زیس در این کتاب معرفی استه تیک از منظر مارکسیسم - لنینیسم و بررسی چالشی مکاتب دیگر زیبایی شناسی و استه تیک است . ما برای آگاهی خوانندگان مقدمه کتاب را به نقل از ماه نامه ادبی، هنری و اجتماعی ارژنگ شماره 7 منتشر می کنیم .

برای دریافت نشریه ارژنگ 7 از این آدرس استفاده کنید

برای دریافت کتاب پایه های هنرشناسی علمی به این آدرس مراجعه کنید

 

موضوع استِه‌تیکِ مارکسیست- لنینیستی

آونر زیس Avner zis/ برگردان: ک.م.پیوند

 (مقدمۀ کتاب پایه‌های هنرشناسی علمی)

ارژنگ: پروفسور "آونر یاکوولویچ زیس" (5 سپتامبر1997-1910) یکی از دانشمندان اِستِه‌تیک سرشناس شوروی است که زمینۀ اصلی تحقیقات او تئوری هنر و مقولاتِ خلاقیّتِ هنری بوده است. از وی کتاب  Foundations Of Marxist Aestheticsدر ایران با عنوان"پایه‌های هنرشناسی علمی"در آبان 1360 توسط ک.م.پیوند در 260 صفحه ترجمه و انتشار یافته که برای اهالی هنر همچنان کتابی پایه و در حکم درس‌نامه محسوب می‌شود. آثار دیگر او تحت عنوان "سخنرانی‌هایی دربارۀ استه‌تیکِ مارکسیست- لنینیستی" در دوجلد، و "هنر و استه‌تیک"، هم در شوروی و هم در بعضی کشورهای جهان به 15 زبان ترجمه شده‌ و بیش از 500 مقاله و تک‌نگاری از وی در مجلات معتبر علمی به چاپ رسیده است. با این‌حال، نیاز به ترجمه آثار و مطالعات جدیدتری که عالمانِ استه‌تیک در سال‌های اخیر به مباحث و مقولات هنر و ادبیات مارکسیستی پرداخته‌و منتشر کرده‌اند، به شدت احساس می‌شود. کتاب "پایه‌های هنرشناسی علمی" حاوی یک پیش‌گفتار و یک مقدمه درپنج فصل، به گفتۀ نگارنده "حاصلِ سال‌ها سخنرانی برای مجامع گوناگون هنری و دانشجویان مدارس هنری است" و به گونه‌ای تدوین شده که طیفِ وسیعی از هنرمندان، نویسندگان و دانشجویان رشته‌های هنری می‌توانند از آن سود ببرند. به دلیل اهمیت مباحثِ نظری مطرح شده در این اثرِ آموزشی و بالینی، به تدریج بخش‌هایی بازنویسی‌ شده از کتاب در ارژنگ انتشار می‌یابد و به‌زودی نیز نسخۀ اصلی کتاب در قالب فایل pdf در دسترس خوانندگان گرامی قرار خواهد گرفت.

***

موضوع استِه‌تیکِ مارکسیست- لنینیستی(1)

هنوز دربارۀ تعریف موضوع اِستِه‌تیک(۲) اختلاف نظرهایی وجود دارد. در دو دهۀ اخیر در این زمینه بحث‌های علمی زیادی صورت گرفته است، ولیکن این بحث‌ها هنوز هم ادامه دارد. اهمیتِ فزایندۀ ادبیات و هنر در زندگی اجتماعی، نفوذ وسیع اصولِ هنری در حوزه‌های مختلف زندگی روزمرۀ ما، هجومِ بی‌سابقه استه‌تیک به محیطِ بلافصلِ ما (خصوصاً از طریق طراحی صنعتی)، نیاز به آموزشِ استه‌تیک و پرداختِ تئوریکِ مسائلِ استاتیک، همه تعریف روشن موضوع استه‌تیک و روابط آن با حوزه‌های دیگر دانشِ علمی را ایجاب می‌کنند.

اختلاف نظرهایی که در بالا به آنها اشاره کردیم، قبل از همه در دو نقطه‌نظرِ مخالف منعکس هستند. بنا به یکی از این نقطه‌نظرها، استه‌تیک علمی است که صرفاً با قوانین تکاملِ هنر و طبیعتِ خلاقیّتِ هنری سر و کار دارد. از این دیدگاه، استه‌تیک همان تئوریِ عامِ هنر است. طرفداران نقطه‌نظر دیگر بر آنند که استه‌تیک و تئوری عامِ هنر، دو علمِ جداگانه هستند. به عقیده آنان، تئوریِ هنر با قوانین تکاملِ هنر و طبیعتِ خلاقیتِ هنری سر و کار دارد در صورتی که استه‌تیک صرفاً علمِ زیبایی است: چه زیبایی در دنیای واقعی و چه زیبایی در عالمِ هنر.

آشکار است که هیچ‌کدام از این دو برداشت پذیرفتنی نیستند، زیرا که هر دو یک‌جانبه‌اند. استه‌تیک، هم به مطالعه زیبایی در تمام صُوَرِ متنوعِ آن می پردازد، و هم به توضیح طبیعتِ هنر و قوانینِ تکاملِ آن توجه دارد.

استه‌تیکِ مارکسیست- لنینیستی خلاصه‌ای از قوانینِ حاکم بر دریافتِ استه‌تیکِ انسان از جهان به دست می‌دهد‌ با این‌حال، چون این قوانین کامل‌ترین، جامع‌ترین و مستقیم‌ترین تجلّیِ خود را در هنر پیدا می‌کنند، بنابراین استه‌تیک در درجه اول، علمِ ماهیت و قوانینِ بنیادی هنر و علمِ طبیعتِ خلاقیتِ هنری است. بنابراین، اهمیتِ استه‌تیکِ م.ل که تجاربِ نهفته در متنوع‌ترین مظاهرِ دریافتِ استه‌تیک را جوهر علمی می بخشد، در وهلۀ نخست توسطِ نقشی که در تکاملِ هنر ایفا می کند، تعیین می گردد.

به‌ویژه همین اصلِ استه‌تیکِ مارکسیستی است که پذیرشِ وسیع پیدا کرده است. طرفداران این برداشت از این واقعیتِ منطقی حرکت می‌کنند که دریافتِ استه‌تیکِ انسان از جهان واقعی، حوزۀ فعالیتی است وسیع‌تر از خودِ هنر. این دریافت علاوه بر خلاقیتِ هنری، مظاهر دیگر رابطۀ استه‌تیکِ انسان با واقعیت را نیز در بر می‌گیرد، و در عین‌حال می پذیرد که هنر بر حوزه‌های گوناگون زندگی مادی و فرهنگی نفوذِ فعال و گسترده‌ای اعمال می‌کند و در فرایندِ تغییرِ جهانِ واقعی شرکت می جوید. به همین دلیل است که ادبیات و هنر در طول تاریخِ استه‌تیک، همیشه عمده‌ترین موضوع مطالعه آن بوده‌اند و اتفاقی نیست که بنیادی‌ترین و مهم‌ترین مبانی استه‌تیکِ م.ل بیشتر بر پایه جمع‌بندی و تعمیمِ (Generalization) این تجاربِ هنری شکل گرفته‌اند. امروزه نیز چون گذشته، تفسیرِ تئوریکِ کارهای خلاق در هنرِ نوین و اعمال تأثیراتِ سنجیده بر تکاملِ آن، مهم‌ترین وظیفۀ استه‌تیکِ مارکسیستی است. عالمِ استه‌تیکِ شوروی، و.سوکولوف (V.Sokolov) به حق اظهار می‌دارد: هنر نه صرفاً به خاطر کثرتِ آثارِ هنری، بلکه به‌دلیل این‌که بخشی از موضوع مطالعۀ استه‌تیک است، مقامِ مهمی را اشغال می‌کند. حتی، هنر تا حدود زیادی خصلتِ تحقیقاتِ استه‌تیک را تعیین می کند. به این دلیل است که تاکنون اکثر تئوری‌های استه‌تیک به نقدِ هنری شباهت داشته‌اند‌.

بدین‌سان، تئوریِ هنر، پذیرفتنی‌ترین و جامع‌ترین الگو را فراهم ساخته است (و می‌توان گفت فراهم می‌سازد) که بر اساس آن می‌توانیم معیارِ سنجشِ پدیده‌های دیگری را که زیر عنوان استه‌تیک جا می‌گیرند، به دست آوریم. امروزه موضوعِ استه‌تیک زمینۀ وسیع‌تری را در بر می‌گیرد، ولیکن "معیارِ سنجشِ پدیده‌های دیگری" که در قلمروِ آن قرار می‌گیرند، هنوز عملاً توسطِ هنر تعیین می‌گردند.

طرفداران نظر مخالف که معتقدند بین تئوری عامِ هنر و استه‌تیک، یا مطالعه زیبایی، مرزِ روشن و قاطعی وجود دارد، مدعی‌اند که نقطه نظرشان بر نقطه‌نظر چرنیشوسکی استوار است و بالکل با اصولِ اساسی استه‌تیکِ هگل مغایرت دارد. آنان در عین‌حال بر این نکته پافشاری می‌کنند که هگل در کتاب استه‌تیک (Asthetik) از این نظر حرکت می‌کند که علمِ استه‌تیک، تئوریِ هنر یا دقیق‌تر بگوییم، تئوریِ هنرهای زیباست، در حالی که چرنیشوسکی از دو مفهوم سخن می‌گوید: "استه‌تیک" و "تئوریِ هنر". ولی به نظر می‌رسد چرنیشوسکی هیچ‌گاه این دو مفهوم را به معنی دو علمِ جداگانه در نظر نمی‌گیرد. او می‌پرسد: اگر استه‌تیک، نظامی از اصولِ عامِ هنر و خاصه شعر نیست، پس چه برداشتی از آن در ذهن داریم؟" روشن است که چرنیشوسکی نیز چون هگل، در تلاش برای تعریف موضوعِ استه‌تیک، به این اعتقاد می‌رسد که استه‌تیک را باید در درجۀ اول تئوریِ عامِ هنر تعریف کرد. این‌که چرنیشوسکی، به نظر می‌رسد بینِ استه‌تیک و نقدِ هنری تمایز قائل می‌شود، به معنی تفاوتی اساسی در برداشتِ این دو نویسنده نیست. وجهِ تمایز عقاید چرنیشوسکی از عقایدِ هگل دراین است که چرنیشوسکی از طبیعتِ استه‌تیک، خلاقیّتِ هنری و نقشِ اجتماعی هنر، تفسیری ماتریالیستی به دست می‌دهد. بنابراین، از آن‌چه گفته شد چنین بر می‌آید که چرنیشوسکی را نمی‌توان از زمرۀ نویسندگانی دانست که استه‌تیک و تئوریِ هنر را دو مقولۀ جدا به حساب می‌آورند.

تعریفِ دقیق موضوعِ استه‌تیک و تدقیقِ مفاهیم آن برای تکاملِ مداومِ استه‌تیک امری ضروری است. در سال‌های اخیر مباحثات بر گِردِ جدایی استه‌تیک به عنوان شاخۀ مجزایی از دانشِ علمی دور زده است. این مباحثات به ویژه بر مسائلی چون رابطۀ استه‌تیک با تاریخِ هنر، یا رابطۀ استه‌تیک با فلسفه که در طولِ تاریخ در شکمِ آن پرورش یافته است، توجه داشته‌اند. با این‌حال، این گسترشِ مفاهیمِ نوینِ استه‌تیک به هیچ وجه به معنای این نیست که همه پدیده‌های جهانِ واقعی بایستی در قلمروِ مطالعۀ آن گنجانده شوند یا دامنۀ آن تا آن‌جا که توانایی علمای استه‌تیک اجازه می‌دهد گسترش داده شود و از هر پدیده‌ای ارزیابیِ استه‌تیک به‌عمل آید. در عین‌حال، دامنۀ آن نبایستی آن‌قدر محدود گردد که مطالعۀ هنر را، در مفهومِ وسیعِ کلمه در بر نگیرد.

نمونۀ این محدود کردن موضوع استه‌تیک و بنابراین تضعیفِ آن را در کتاب پدیده‌های استه‌تیک و پدیده‌های هنری(۱۹۶۵) اثر گنادی پاسپلوف (Gennadi Pospelov) مشاهده می‌کنیم که می‌کوشد بین پدیده‌های استه‌تیک و پدیده های هنری مرزِ قاطع رسم کند و تئوری عامِ هنر را از عرصۀ مطالعۀ استه‌تیک بیرون بگذارد. نویسنده معتقد است تحقیق در زمینۀ خصایصِ هنر و مطالعه درباره طبیعتِ خلاقیّت (بر خلاف تئوری‌های خاصِ هنر)، بایستی قلمروِ علمی جداگانه، یعنی "تئوری عامِ هنر" به حساب آید. در این سخن جای تردیدی وجود ندارد، اما پاسپلوف ادامه می دهد: مطالعۀ تئوریکِ تاریخِ هنر که از هگل به بعد علمِ جداگانه‌ای را تشکیل داده است، به ناحق نامِ "استه‌تیک" به خود گرفته است. او می‌نویسد: "در طول ۱۵۰ سالِ اخیر، و دقیقا تا امروز، مطالعۀ تئوریک و عامِ تاریخِ هنر غالباً تحت عنوان "استه‌تیک" آورده شده است که باعث می‌شود شاخه‌‌های کاملاً متمایزِ دانش، به ناحق با هم قاطی شوند." ولی اگر استه‌تیک را از تئوری عامِ هنر جدا کنیم، برای استه‌تیک چه باقی خواهد ماند و موضوع آن چه خواهد بود؟

در جواب این سوال، پاسپلوف پیشنهاد می‌کند که تعریفِ بوم‌گارتن از موضوع استه‌تیک مورد استفاده قرار گیرد: به نظر بوم‌گارتن، استه‌تیک "مطالعۀ شناختِ ناشی از احساس است" که کمک می‌کند انسان، زیباییِ جهان اطرافِ خود را بفهمد. بنا به تعریف پاسپلوف، استه‌تیک علمِ خاصیّت‌های عینیِ "زیبا"، همبستگی بین زیبایی و سایر خاصیّت‌های مشابهِ پدیده‌های جهانِ واقعی، و دریافتِ انسان از این خاصیت‌هاست.

معهذا، ضعفِ این نظر در نتیجه‌گیری نهایی نویسنده کاملاً روشن می گردد. او می‌نویسد: گرچه استه‌تیک دارای موضوع خاصِ خود است، ولیکن این موضوع از هیچ نوع قانونِ درونی خاصِ خود برخوردار نیست. ولی، آیا استه‌تیک بدون داشتنِ قوانین خاصِ خود می تواند موضوعی خاصِ خود داشته باشد، و می‌توان ماهیتِ این موضوع را مشخص و تعریف کرد؟ این سوال در واقع از این‌جا مطرح می‌شود که وجودِ مستقلِ هر علمی در درجۀ اول بر این اصل استوار است که آیا موضوع مطالعۀ آن دارای قوانینِ درونی خاصِ خود هست یا نه؟

در برداشت‌هایی نظیر برداشت پاسپلوف که در بالا به آن اشاره کردیم، می‌توان عناصری عُقلایی پیدا کرد و آن این‌که این برداشت‌ها، اهمیتِ عظیم اصولِ استه‌تیک را در اشکالِ گوناگون دریافتِ جهانِ واقعی در جامعۀ پیشرفتۀ نوین، به ویژه در جامعۀ سوسیالیستی و بیش‌تر از آن در جامعۀ کمونیستی، منعکس می‌سازند. در جامعۀ انسان‌های رها از فقر و نگرانی از آینده، اصولِ استه‌تیک اهمیّتی به مراتب بیش‌تر از جوامع گذشته کسب می کند.

امروزه، موضوعات اساسی استه‌تیکِ مارکسیستی، صُوَری از فعالیتِ استه‌تیک را در بر می‌گیرد که اخیراً گسترشِ وسیعی پیدا کرده‌اند و از محدودۀ خلاقیتِ هنری فراتر می‌روند. از آن جمله‌اند: طراحیِ صنعتی، تربیتِ استه‌تیک، کیفیتِ استه‌تیکِ محیطِ انسان و مظاهر دیگر اصولِ استه‌تیک نظیر ورزش و غیره. این‌گونه فعالیت‌های استه‌تیک در مقولاتِ هنری جا نمی‌گیرند و مستلزم تبیینی متفاوت هستند (3). بدون تردید همه این انواع فعالیت، همراه با هنر، فرهنگِ استه‌تیکِ واحدی را تشکیل می‌دهند و نبایستی آن‌ها را چیزی جدا از هنر دانست. آن‌ها کیفیتا با هم متفاوت هستند، ولیکن در عین حال از خصایصِ مشترکِ زیادی نیز برخوردارند. بدون تردید، هنر را می‌توان مکتبی برای همه صُوَرِ فعالیتِ استه‌تیک تلقی کرد.

تحرّک و انعطافِ تاریخی موضوعات مطالعۀ علمی، خصلتِ تکاملِ دانش و فلسفۀ علمی را تعیین می‌کند. این گفتار نه تنها در مورد ساختارِ (Structure) موضوعاتِ مورد مطالعه، بلکه در مورد جوهرِ (Substance) آن‌ها نیز صدق می کند. تغییراتِ حاصله در ساختِ علمِ استه‌تیک به‌وسیلۀ تکاملِ عینی و تاریخی پدیده‌هایی که مورد مطالعة علمای استه‌تیک قرار می‌گیرند، به ویژه خصایص و روندهای خاصِ تکاملِ هنرِ معاصر شکل می‌گیرند. دگرگونی‌های حاصله در جوهرِ موضوع مطالعۀ استیک، هم به‌وسیلۀ فرآیندِ عینی پیدایش انواع جدید فعالیتِ استه‌تیک (نظیر طراحی)، و اشکال جدیدِ هنری (مانند عکاسی، سینما و تلویزیون)، و هم به‌وسیله تغییر هدف‌ها و مسائلی که علمای استه‌تیک با آن‌ها روبرو هستند، تعیین می‌شوند. بنابراین بی‌معنی است در پیِ تعریفِ دقیق و بلاتغییرِ موضوع استه‌تیک باشیم. هر تعریفی که از این موضوع به دست دهیم، تا حدودی تقریبی و آمادۀ تصحیح و تعدیل خواهد بود. از سوی دیگر، تحوّلِ موضوع استه‌تیک و در نتیجه تحولِ تعاریفِ استه‌تیک، تلاشِ کسانی را که می‌کوشند ثابت کنند تعریف صحیحِ استه‌تیک غیر ممکن است - مانند بعضی از طرفداران استه‌تیکِ تحلیلی- توجیه نمی کند. (4)

چند پاراگرافِ قبلی را به این دلیل وقفِ کتاب کاسپلوف کردیم که مثال خوبی است برای نشان دادن این‌که چگونه تقلیلِ استه‌تیک به علمِ لذاتِ حسّی حاصله از فهمِ زیبایی، و مستثناء کردن تئوری خلاقیتِ هنری از حوزۀ مطالعات استه‌تیک، می‌تواند به کاهشِ اهمیتِ آن به عنوان یک علم منجر شود. این کتاب هم‌چنین هشدارِ سودمندی است حاکی از این‌که چگونه برداشتِ نویسنده به نفیِ استه‌تیک، به‌عنوان علمی مستقل می‌انجامد و آن را به شاخه‌ای از فلسفه تغییر می‌دهد. پاسپلوف به این نتیجه می‌رسد که: "استه‌تیک یک علمِ مجزا و مستقل نیست و نمی‌تواند باشد، زیرا نه حوزۀ مطالعۀ خاصِ خود را دارد، و نه قوانینِ خاصی از جهانِ واقعی را در بر می‌گیرد... استه‌تیک یکی از رشته‌های عامّ و فلسفی است."

اما فلسفه مدت‌هاست که دیگر عِلم‌العُلوم نیست و همۀ حوزه‌های دانش - و منجمله استه‌تیک- را در بر نمی‌گیرد. تغییرِ اساسی که مارکسیسم در فلسفه به وجود آورد، سبب شد حوزۀ مطالعۀ این علم به تئوریِ شناخت، دیالکتیک، منطق و اسلوبِ شناختِ علمی محدود گردد. استه‌تیک نیز، مانند علومِ دیگر که قبلاً بخشی از نظامِ کلی دانشِ فلسفی بود، خود را از فلسفه جدا کرده است و دیگر یک رشتۀ‌ عامِ فلسفی نیست. البته، استه‌تیک به عنوان یک علم که با تعدادی از علومِ اجتماعی دیگر دارای مرزهای مشترک است، با فلسفه ارتباط نزدیک دارد. با این حال، پیوندِ استه‌تیک و فلسفه را نباید با مفهومِ استه‌تیک به عنوان جزءِ لاینفکِ فلسفه اشتباه گرفت. استه‌تیکِ مارکسیست- لنینیستی در ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسمِ تاریخی ریشه دارد که مبنای تئوریکِ آن را تشکیل می‌دهند. استه‌تیکِ مارکسیستی با پیوندِ نزدیکی که با فلسفۀ ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی دارد، مبانیِ متدولوژیکِ خود را از آن می گیرد، ولیکن موجودیتِ جداگانه خود را نیز حفظ می کند.

یکی از مسائل اساسی استه‌تیکِ مارکسیستی همبستگی بین شکل (Form) و محتوا (Content) در هنر است. طبیعتاً، علمای استه‌تیکِ مارکسیست وقتی به این مسئله برخورد می کنند، از اصولِ فلسفی عامِ ماتریایسم دیالکتیک، یعنی وحدتِ شکل و محتوا، نقشِ اساسی محتوا، و نقشِ فعالِ شکل، و نظایر آن شروع می‌کنند. اما، وقتی این مسئله را در هنر تجزیه و تحلیل می کنیم، کافی نیست صرفاً به اصولِ فلسفیِ مذکور درفوق اشاره کنیم وبگوییم شکل و محتوا در آثارِ هنری کلِ تقسیم ناپذیری را تشکیل می‌دهند ومحتوا دراین کل، نقشِ اساسی را بازی می‌کند.

این اصول در مورد هر پدیده‌ای صدق می‌کند و در آن‌ها چیزی نیست که به استه‌تیک اختصاص داشته باشد. بدیهی است وقتی مسئلۀ محتوا و شکل در هنر را مطالعه می‌کنیم، از دیدگاهِ متدولوژیک باید از این اصول حرکت کنیم. معهذا، آن‌چه ضرورت دارد این است که دریابیم چگونه خصایصِ معیّنِ شکل و محتوا دقیقاً در هنر - نه در حوزه‌های دیگر زندگی- تجلّی پیدا می کند.از یک دیدگاه می‌توان گفت استه‌تیکِ مارکسیستی همان‌گونه با ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی ارتباط دارد که خاص (Particular) با عام (General). بدون تردید، استه‌تیک به عنوان یک علم دارای خصلتِ فلسفی است ولیکن با فلسفه یکی نیست. استه‌تیک جزئی از فلسفه نیست -همان‌گونه که مثلا تئوری شناخت است-، بلکه علمی است با مختصات و هدف‌های خاصِ خود، و با موضوع خاصِ خود که در آن قوانینِ معین -یعنی قوانینِ استه‌تیک- حاکم است و بالاتر از این، در آن از دریافتِ هنری واقعیت بحث می‌شود.

استه‌تیک در تعمیم‌ها و در نتیجه‌گیری‌های خود از تئوری‌های خاصِ هنر، تحلیل‌های ادبی یا نمایشی (دراماتیک)، موسیقی‌شناسی، تئوری هنرهای زیبا، و نظایر آن شروع می‌کند. هر کدام از این تئوری‌های هنر بر مطالعۀ خصایصِ شکل‌های هنریِ معیّن تمرکز می یابند. ولی این خصایص عمومیّت ندارند و بنابراین، نتیجه‌هایی را که در نقدِ ادبی گرفته می شود، نمی‌توان به موسیقی تعمیم داد، یا نتیجه‌هایی که در موسیقی‌شناسی گرفته می‌شود در مورد تئاتر صادق نیستند، و الی آخر. در غالبِ مواقع، اصولی که در مورد هنرِ تئاتر صادق‌اند، در نقاشی مفهومی ندارند، یا عواملی که الگوهای (Pattern) اصلی تکاملِ نقاشی را تشکیل می‌دهند، در تکاملِ رقص (کرئوگرافی) (Choreography) نقش فرعی یا غیرمستقیم دارند. به‌علاوه، نه‌تنها هر شکلِ هنری خصایصِ معیّنِ خود را دارد، بلکه انواعِ (Genre) مختلف درونِ یک شکلِ هنری نیز از خصایصِ ویژه خود برخوردار است. به‌همین دلیل است که یک منظره‌سازِ (Landscape Painter) خوب ممکن است در نقاشیِ پُرتره ناتوان باشد. باز به همین دلیل است که بسیاری از بازیگرانِ برجستۀ سینما در مهارت‌های خلاقِ لازم برای کارِ تئاتر، به اندازه کافی ورزیده نیستند. همین‌طور بازیگرانِ برجستۀ تئاتر غالباً در کارِ سینما تواناییِ کمتری دارند. با ذکر این مثال‌ها منظورِ ما به‌هیچ وجه این نیست که یک بازیگر نمی تواند هم در سینما و هم در تئاتر نقش ایفا کند، بلکه این است که از یک بازیگر در تئاتر وسینما انتظاراتِ متفاوتی هست واین انتظارات از طبیعتِ ذاتی هرکدام از این شکل‌های هنری نشأت می‌گیرد.

با این حال، در کنار این خصایصِ ویژه‌ی هر کدام از اشکال و انواع هنری، خصایص و قوانینی نیز وجود دارند که در همۀ اشکال و انواع هنری، مشترک‌اند. این خصایص به طور یکسان بر ادبیات، تئاتر، نقاشی، موسیقی و در یک کلمه بر هنر به‌طورِ کلی، قابلِ اطلاق‌اند. استه‌تیک به عنوان تئوری عامِ هنر، دقیقاً با این قوانینِ عام سر و کار دارد.

همان‌طوری که قبلا اشاره کردیم، استه‌تیک اندیشه‌های عامّ را بر اساس تئوری‌هایی تنظیم می کند که با اشکالِ هنری معیّن سر و کار دارند، زیرا که قوانینِ کلی و الگوهای هنری را فقط از تحلیلِ طبیعتِ اشکال هنریِ خاص می‌توان استنتاج کرد.

این قوانینِ کلی مستقلاً وجود ندارند، بلکه در خصایصِ معین هر شکلِ هنری تجلّی می‌یابند. استه‌تیک، مسائلِ عامِ خلاقیت را طرح و تنظیم می کند و در این کار مصالحِ (Material) خود را از منتقدی می‌گیرد که با هنرهای معیّن سر و کار دارد. بنابراین، استه‌تیک بدونِ مراجعه دائم به کارِ منتقدین نمی‌تواند تکامل پیدا کند. از سوی دیگر، دقیقاً به علت این‌که استه‌تیک با مطالعه قوانینِ عامّ تکاملِ هنر سروکار دارد، اصولِ متدولوژیک حوزه‌های خاص خلاقیتِ هنری را فراهم می‌سازد. تئوریسین‌های ادبی، هنری، نمایشی، و موسیقی شناسان، به‌عنوان منبعِ مراجعه تئوریک، بر استه‌تیکِ مارکسیستی تکیه دارند. یکی از خصایصِ مشخص تکاملِ علومِ جدید، تدوین "فراتئوری‌هایی" (Metatheories) است که مبانی عامِ مفاهیم و روندهای خاص به‌شمار می‌روند. به راحتی می‌توان پذیرفت استه‌تیک، یک فراتئوری است برای تئوری‌هایی که با اشکالِ خاصِ هنری سر و کار دارند. (مانند تحلیلِ ادبی، تحلیلِ نمایش، موسیقی‌شناسی، و غیره)، هم‌چنان‌که یک فراتئوری است برای طراحیِ صنعتی، تئوری تربیتِ استه‌تیک، و نظایر آن‌ها. استه‌تیک به عنوان یک فراتئوری، پیوندها و روابطِ رشته‌های خاص را بررسی می‌کند، روش‌های تحقیق و حدودِ کاربردِ آن‌ها را تجزیه و تحلیل می‌کند، و به مطالعه طُرُقِ تنظیم مفاهیمِ جدید می‌پردازد. نقش فعالِ استه‌تیک در تکاملِ هنر و دخالت آن در خلاقیتِ هنری تا حدود زیادی بر تاثیر آن بر نقدِ هنری بستگی دارد.

بلینسکی، منتقدِ بزرگ روسیه، نقد را "استه‌تیک در عمل" می نامد. این سخن او، در مورد نقدِ هنری مارکسیستی از هر نوع دیگر نقدِ هنری صادق‌تر است زیرا که نقدِ مارکسیستی از سلیقه یا خوشایندِ شخصی، و علاقه یا تمایلِ ذهنی حرکت نمی‌کند، بلکه مبنای کارِ خود را بر اصولِ عینی محکم و علمی استه‌تیکِ مارکسیست- لنینیستی قرار می‌دهد. انتقادی که به استه‌تیک پُشت کند، به سراشیبی ذهن‌گراییِ (Subjectivism) فاقدِ اصول سقوط می کند، زیرا که استه‌تیک، اصول خود را در زمینه نقدِ هنرِ نوین در ارتباطِ مستقیم با هنرِ زنده و فعال تنظیم می‌کند. جدا کردن استه‌تیک از نقدِ هنری، به تجریدِ اسکولاستیک منتهی می‌گردد.

البته، رابطه و تاثیرِ متقابلِ استه‌تیک و انتقاد به این معنی نیست که استه‌تیک صرفاً یکی از از اجزای تشکیل‌دهنده انتقاد است. متاسفانه، گاهی به چنین گرایش‌هایی برخورد می‌کنیم:

بعضی نویسندگان بر این عقیده‌اند که استه‌تیک به عنوان یک علم باید به شکلی از انتقاد که در زمینه هنر، عقایدِ عام ارائه می‌دهد تبدیل شود. ولی، اگر چنین گرایشی غلبه پیدا کند، استه‌تیک دیگر نمی‌تواند به عنوان علمِ سیستماتیکِ مستقلی که دارای خصلتِ فلسفی است، وجود داشته باشد. اندیشه‌ی فلسفی نحیف می‌شود و انتقاد، از گوشت و خونش خالی می‌شود.

چون استه‌تیک یک نوع جهان‌بینی و اسلوبِ علمی است، بنابراین می‌تواند جهت و اصولِ تحلیلِ انتقادی را تعیین کند. اهمیتِ استه‌تیکِ مارکسیست- لنینیستی در این است که مطلقاً با کاخ‌های خیالیِ احکامِ دستوری (Perscriptive) و جزمی(Dogmatic) سروکار ندارد و با فعالیت‌های هنری، انفعالی و ذهنی برخورد نمی‌کند.
در آثار مربوط به استه‌تیک، دریافت‌هایی (Conception) وجود داشته است و هنوز هم دارد که در آن‌ها تضاد بین برخوردهای (Approach) علمی و دستوری که از لحاظِ متدولوژی پذیرفتنی نیست، نقشِ مهمی بازی می‌کند. بعضی از این دریافت‌ها حاکی از این‌اند که استه‌تیک نباید به مطالعه و توضیح پدیده‌های هنری بپردازد، بلکه باید راهنمای آن‌ها باشد و نظامی از موازین فراهم سازد. برخی دیگر کلا هنجارها (Norms) و موازینِ استه‌تیک را نفی می‌کنند و استه‌تیک را به تبیینِ فاکت‌های هنری محدود می کنند. نمونۀ برخورد نوع دوم را در کتاب تحلیلِ کلّیِ ادبیات اثر ماکس ورلی (Max Wehrli) ، استاد دانشگاه زوریخ مشاهده می‌کنیم که معتقد است تئوریِ هنر "مدت‌هاست خصلتِ هنجاریِ (Normative) به اصطلاح "شعرِ با قاعده" را از دست داده است و به صورت یک علمِ توصیفی در آمده است‌". خود ورلی نیز استه‌تیک را علمی صرفاً توصیفی تلقی می‌کند. تئوریسین‌های فرمالیست نیز استه‌تیک را علمی فاقدِ هرگونه نقشِ فعال می‌دانند. به نظر آنان، قبولِ قوانینِ عینی در هنر به معنای پذیرشِ هنجارها و اصولی است که با طبیعتِ خلاقیّت ناسازگار است.

بدیهی است که هر نوع تجویزِ انتزاعی هنجارهای خلاقیّت برای هنرمند، عملی بیهوده، و در واقع امکان‌ناپذیر است. هانس کوش (Hans Koch)، عالمِ استه‌تیکِ معاصر آلمانِ دموکراتیک می نویسد: "تئوری استه‌تیک از خلقِ "الهاماتِ شاعرانه" همان‌قدر ناتوان است که مثلاً، تئوری اقتصادی از تولیدِ ماشین آلات یا اثاثیه خانه". همین اندیشه را کنستانتین فدین (Konstantin Fedin) ، نویسندۀ شوروی چنین بیان می‌کند: انتقاد (و نیز علمِ هنر- نویسنده) می‌تواند به ما بگوید که دُن کیشوت چگونه آفریده شده است ولیکن نمی‌تواند بگوید چگونه یک دُن کیشوت بیافرینیم. استه‌تیکِ مارکسیست- لنینیستی، قوانین و هنجارهای تجریدی را که هیچ‌گونه ارتباطی با فعالیت‌های هنری ندارند، تجویز نمی کند، بلکه این قوانین و هنجارها را از فعالیت‌های هنری استنتاج می‌کند. اصولِ استه‌تیک تعمیم‌هایی ارائه می‌دهد که بر دستاوردهای هنرِ جهان و توضیح روندهای عمدۀ آن مبتنی هستند. این اصول، قوانینِ عینی را منعکس می سازند که نقضِ آن‌ها به دوریِ هنرمند از طبیعت و وظایفِ اساسی هنر می انجامد. بنابراین، استه‌تیکِ مارکسیستی نه تنها موضوع مطالعۀ خود را مشخص می سازد، بلکه فعالانه و از روی هدف بر موضوعِ خودتاثیر می گذارد.

استه‌تیکِ مارکسیستی برای فعالیتِ هنری، ضوابطِ ایدئولوژیک و استه‌تیک تدارک می‌بیند. پیدایش استه‌تیکِ مارکسیست- لنینیستی، در تاریخِ استه‌تیک و نقدِ هنری تغییرِ انقلابی به‌وجود آورد. امروزه نه تنها فعالیت‌های استه‌تیک در زندگی انسان‌ها نقشِ بزرگی ایفا می کنند، بلکه در عین حال، استه‌تیکِ م.ل در حلّ ستیزه‌های (Conflict) ایدئولوژیکِ زمان ما، در روشن ساختن جهتِ رشدِ هنر و هدایت کردن آن به عاملی بس مهم و اساسی تبدیل شده است. اکنون، استه‌تیک برای لنینیسم عرصۀ مبارزۀ پُر اهمیتی است.

آناتولی یگوروف، عالمِ استه‌تیکِ برجستۀ شوروی، در کتاب مسائل استه‌تیک(۳۲)، اهمیتِ استه‌تیکِ م.ل را در پیکار برای رسیدن به هنرِ مترقی چنین خلاصه می‌کند:

"جاذبۀ استه‌تیکِ م.ل، تاثیرِ عظیم آن بر تکاملِ هنرِ مترقی، و نفوذ آن در ذهن‌ها و قلب‌ها در جهانِ نوین کاملاً منطقی است و توسطِ علت‌ها و مقتضیاتِ عینی تعیین شده است.

"اولاً، فقط بعد از پیدایشِ مارکسیسم، استه‌تیک واقعاً در مقامی قرار گرفت که بتواند نظامِِ کامل و انسجام یافته‌ای از اندیشه‌های علمی، که عاری از هرگونه خصیصۀ ایده‌آلیستی و عرفانی باشد، تشکیل دهد.

"ثانیاً، دقیقا مارکسیسم- لنینیسم است که با تعمیمِ دیالکتیکِ ماتریالیستی در شناختِ پدیده‌های استه‌تیک، تاثیر عظیمِ هنر را بر اذهان و عواطف انسان‌ها آشکار می سازد و آن را شکلی از فعالیتِ انقلابی و دانشِ پرتوان و مقاومت‌ناپذیر انسان تلقی می‌کند.

"ثالثاً، فقط استه‌تیکِ م.ل است که تبیینِ علمی و منسجم از قوانین خلاقیتِ هنری، ویژگی‌های این خلاقیت و رابطه آن با پدیده‌های اجتماعی دیگر به دست می دهد، خصوصاً در عصر حاضر که آکنده از تضادهای حادّ و فراز و نشیب‌های انقلابی است.

"رابعا، استه‌تیکِ م.ل با دخالتِ فعال در همۀ حوزه‌های زندگی اجتماعی، نه تنها ما را قادر می‌سازد بر خصایص خلاقیتِ هنری، نیازهای استه‌تیک، سلیقه‌ها و گرایش‌های هنری خاصِ هر دوره تاریخی انگشت بگذاریم، و دیالکتیکِ انتقال از فرهنگِ هنریِ یک فرماسیونِ اقتصادی- اجتماعی به فرهنگِ هنریِ فرماسیونِ دیگر را دریابیم، بلکه کمک می کند در مورد دنیای آینده کنکاش کنیم و آرمانِ اجتماعی- استه‌تیکِ کمونیسم را با تمامِ عظمت و زیبایی آن دریابیم و نشان دهیم."

نویسندگان ضدّ مارکسیست با استه‌تیکِ م.ل همان‌گونه برخورد کرده‌اند که با تئوری مارکسیستی. در عصرِحاضر، در اردوگاهِ ضدّ مارکسیسم، حتی یک عالمِ استه‌تیک یا منتقدِ ادبی نمی‌توان یافت که به دلیلی به نوشته‌های مارکس، انگلس یا لنین، و به تفسیر آن‌ها از هنر و طبیعتِ خلاقیتِ هنری رو نکرده باشد. با این‌حال، کم نیست گفته‌ها و نوشته‌هایی که اهمیتِ بنیادی اندیشه‌های استه‌تیکِ م.ل را در علمِ جدیدی که هنر و دریافتِ هنری انسان از جهانِ واقعی را در مفهومِ وسیع‌تری مطالعه قرار می‌دهد، نفی می‌کنند.

برخی نیز کوشیده‌اند مقامِ استه‌تیکِ م.ل را در مطالعاتِ هنری و ادبی امروز نادیده بگیرند. در واقع این نویسندگان علتِ وجودی استه‌تیکِ م.ل را مورد سوال قرار داده‌اند یا حتی آن را در کل مردود شمرده‌اند.
یک نمونه از این‌گونه نوشته‌ها، کتاب دیالکتیکِ وجودیِ خدایی و انسانی اثر نیکلای بردیایف (Nikolai Berdyaiv)، نویسندۀ مهاجرِ روسی است که در آن مارکسیسم "اتوپیایی روحانی" نامیده شده است. البته، بردیایف قبول می‌کند که مارکسیسم شایستگیِ خود را در حلّ مسائلِ اجتماعی نشان داده است و نیز این حقیقتِ بدیهی را می‌پذیرد که بزرگ‌ترین تغییراتِ سیاسی و اقتصادی قرنِ بیستم، تغییراتی بوده‌اند که تحتِ تاثیرِ مارکسیسم- لنینیسم به وجود آمده‌اند. به‌همین دلیل است که او می‌نویسد نمی‌توانیم بگوییم "مارکسیسم یک اتوپیایِ اجتماعی است."
با این‌حال، به عقیدۀ بردیایف، م.ل نمی‌تواند همه مسائلِ بشری را حل کند. به همین دلیل او ادعا میکند م.ل خود را در حلّ مسائلِ فکری و عاطفی انسان، و از آن جمله مسائل مربوط به تکاملِ فرهنگِ هنری، ناتوان نشان داده است. بردیایف این تناقضِ (Antinomy) درونی را که به نظر او از ذاتِ م.ل برمی‌خیزد، چنین تبیین می‌کند که مطابقِ تئوری مارکسیستی، ماهیتِ انسان را باید در کلیّتِ روابطِ اجتماعی او جستجو کرد. بنابراین، زندگی او مقیّد به شرایطِ اجتماعی است در حالی که شادی و رنجِ انسان، و همۀ وجوهِ متنوع زندگی درونیِ فرد، زادۀ نظامِ اجتماعی نیستند، بلکه نتیجۀ طبیعتِ تراژیکِ زندگی انسان هستند. این برداشتِ کهنۀ نومیدانه و ضدّ تاریخی، این منتقدِ پیر و متعصبِ مارکسیسم را به این نتیجه می‌رساند که: مارکسیسم یک اتوپیایِ روحانی است که بر شکست در فهمِ شرایطِ روحانی وجودِ انسان استوار است. همۀ استدلالاتِ گسترده‌ای که بر نابودی استه‌تیکِ م.ل کمر بسته‌اند، علیرغم اشکالِ متنوع‌شان، کم و بیش دارای چنین لحنی هستند.

این‌گونه تعابیر را که نه تنها به جنبه‌های معیّنِ استه‌تیکِ م.ل، بلکه به ماهیت و خصلتِ آن توجه دارند، می‌توان در آثار نویسندگانی نیز پیدا کرد که خود را مارکسیست می‌دانند. بعضی از این نویسندگان می‌پذیرند که دقیقاً مارکسیسم می‌تواند به مسائلی که در سیرِ تکاملِ هنری در دنیای نوین مطرح شده اند پاسخ گوید، ولیکن باز به این عقیدۀ کهنه و مردود پا می‌فشارند که هنوز تئوری استه‌تیکِ دقیقاً تعریف‌شده‌ای وجود ندارد. آنان بر این اعتقادند که بنیانگذارانِ مارکسیسم- لنینیسم در زمینۀ ارزیابی آثارِ خاصِ هنری یا پدیده‌های مشخصِ (Concrate) هنری، عقایدِ مهمی ابراز داشته اند ولیکن به خلق یا تدوینِ تئوری استه‌تیک نپرداخته‌اند. به نظر این نویسندگان، یک چنین تئوری باید توسط مارکسیست‌های امروز ساخته و پرداخته شود. با این‌حال، تلاش خودِ آنان در آفرینشِ یک "تئوری استه‌تیکِ نوین" در عمل از تقلیدِ ساده، یا ایجاد زمینۀ تئوریک برای توجیهِ مُدرنیسم فراتر نمی‌رود.

در آثار بنیانگذارانِ م.ل، تئوری استه‌تیک کمتر از تئوری فلسفه یا اقتصاد، بیانِ سیستماتیک یافته است. معهذا، این سخن بدان معنی نیست که در آثار کلاسیکِ مارکسیستی، در زمینۀ استه‌تیک، تعالیمِ بنیادی یا دقیقاً تعریف‌شده وجود ندارد. مناسب‌ترین پاسخ به گمراهی‌های تئوریک از نوع گمراهی‌های مذکور در فوق، سخن لنین است به ن.ک. میخائیلوسکی (N.K.Mikhailovsky)، جامعه شناس و منتقدِ هنری روس، که می‌گوید او در جستجوی علمِ منطق در آثار مارکس، از دریافتِ منطقِ کاپیتال عاجز می ماند. آیا این طرفدارانِ تازه به دوران رسیدۀ دگماتیسم نیز چون میخائیلوسکی، در جستجوی علمِ استه‌تیک در آثار مارکس، انگلس و لنین نیستند؟ دقیقاً در آثار آنان می‌توانیم علاوه بر اثباتِ مستدلّ تئوری انعکاس و تفسیرِ ماتریالیستی تاریخ، که اهمیتِ آن‌ها در تئوری استه‌تیکِ واقعاً علمی بر کسی پوشیده نیست، تدوین تئوریکِ اساسی‌ترین مسائل علمِ استه‌تیک را نیز پیدا کنیم.

استه‌تیکِ مارکسیست- لنینیستی، اوجِ تاریخِ اندیشه‌های استه‌تیک است که یک تئوری کاملا علمی در زمینۀ خلاقیّتِ هنری به دست می‌دهد و برای دریافتِ استه‌تیکِ انسان از جهانِ واقعی، با تمامِ تجلّیات‌اش، روش‌های عملی فراهم می‌سازد.

 پانوشت‌ها:


۱-  اِستِه‌تیک (Aesthetics) را در فارسی "زیبایی‌شناسی" یا "جمال‌شناسی" ترجمه کرده‌اند ولی چون موضوع مطالعۀ این علم بسیار وسیع‌تر از زشتی و زیبایی است، ما به دلیلِ نبودن معادلی دقیق‌تر، واژۀ استه‌تیک را ترجیح دادیم. (مترجم)

۲-  واژۀ Aesthetics از واژۀ یونانی aisthetikos گرفته شده که به معنای حسّاسیت (Sensibility) و تواناییِ درک به توسط اعضای حسّی است. این واژه نخست توسط الکساندر بوم‌گارتن (Alexander Baumgarten)، تئوریسینِ هنری آلمانی و شاگرد فیلسوف آلمانی، فردریک ولف (Friedrich Wolf) به معنی یک علمِ خاص به کار برده شد‌. او کتابی نوشت تحت عنوان  Aestheticaکه جلد اول آن در۱۹۷۰ به چاپ رسید. ازاین تاریخ واژۀ aesthetics درمعنی حوزۀ خاصی از دانشِ علمی به‌کاررفته است. لیکن این بدان معنی نیست که علمِ اِستِه‌تیک از زمان بوم‌گارتن آغاز شده است، بلکه ریشۀ آنرا باید در عهدِ باستان جستجو کرد. (مولف)

3 - این تمایل به گسترشِ موضوع استه‌تیک را در استه‌تیکِ غیر مارکسیستی نیز مشاهده می کنیم مثلاً ژوزف کانتنر (Joseph Gantner) رئیس کمیتۀ بین المللی مطالعاتِ استه‌تیک و عالمِ استه‌تیک و مورخ هنری معروفِ سوئیس، برخلاف اتین سوریو (Etienne Souriau) و توماس مونرو (Thomas Munro) ، استه‌تیک را علمِ هنر نمی‌داند، اما معتقد است که در قرن بیستم، استه‌تیک از چهار مرحله گذشته است: مرحلۀ نخست از اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم است که پایانِ استه‌تیکِ کلاسیک را اعلام می‌دارد. مرحلۀ دوم ثلثِ اولِ قرن بیستم را در برمی‌گیرد که می‌توان آنرا استه‌تیکِ سَبک‌ها تعریف کرد. مرحلۀ سوم، مرحلۀ پیدایشِ جریان‌های مختلف آوانگاردیسم است که گانتنر آن را استه‌تیکِ تخیّلِ خلّاق نام می‌دهد. و بالاخره مرحلۀ چهارم، مرحله‌ای است که گانتنر آن را استه‌تیکِ محیط می نامد. آن‌چه در این‌جا برای ما جالب توجه است، درستی یا نادرستیِ این طبقه‌بندی نیست، بلکه انعکاسِ گرایش عصرِحاضر است به‌اینکه استه‌تیک را باید فراتر از مطالعۀ صِرفِ هنر درنظر گرفت تا گسترۀ وسیع‌تری از پدیده ها را که نه تنها با فعالیتِ هنری انسان، بلکه با فعالیتِ مادی او نیز در ارتباط‌اند، دربرگیرد (مولف)

4- موریس وایتز (Morris Weitz) در پرداخت و تکمیل عقاید ویتگنشتاین به این اعتقاد می‌رسد که تعریفِ استه‌تیک (در اثر وایتز تئوری هنر)، اساسا غیرممکن است زیرا که موضوعی ندارد و نمی‌تواند نظامی از خصوصیاتِ ضروری و مناسب تشکیل دهد. (رجوع شود به: Morris Weitz, philosophy of Arts, Cambrige, Massachusetts, 1950)  (مولف)

 

از این قلم :

Share

Comments System WIDGET PACK

ادامه:

آرشیوماهانه

نقل مطالب نوید نو با ذکرمنبع آزاد است

 

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست