5
برای آزادی ، دموکراسی ،صلح، استقلال و عدالت اجتماعی                         آزادی زندانیان سیاسی 
نویدنو -  کتاب - رحمان هاتفی  درباره ما -  بایگانی

2020-02-15

نویدنو 26/11/1398           Print Friendly, PDF & Email      چاپ مطلب

 

  • تراژدی یونانی در درجه‌ی نخست انسان را دعوت به جستن و اندیشیدن می‌کند. اما این کنش آدمی را از دو گذرگاهِ بس هولناک و مرگ آور و پر مجازات می‌گذراند. چرا که این گذر را نوعی شورش علیه خدایان یا حاکمان می‌داند. در حاشیه بگویم که در تراژدی یونانی خدایان همواره خود در قامتِ مستبدان هستند. اما جایگاهی آسمانی دارند و تنها زمانی به دادِ انسان  می‌رسند که کسی روی زمین مستبدتر از آنها حکم براند. ظالم تر جلوه ‌کند! یا به قول فردوسی از « فرایزدی» دورشود و فرمان خدایان را فراموش ‌کند.

     

 

 

 

 

 

 

آنتیگونه؛ یک شورشی علیه استبداد،

 نگاهی به یک نمایشنامه از سوفوکلس

اصغر نصرتی (چهره)

 

 

اشاره

ادبیات نمایشی یونانی یکی از غنی‌ترین گنجینههای فرهنگی بشر است. هیچ کجای دنیا بسان یونان دوران باستان از چنین غنای فرهنگی مکتوبی برخوردار نبوده‌است. اگر بر این گنجینه‌ی ادبی اندیشه های فلسفی را هم بیفزاییم، یقینا یونان باستان مهمترین مهد اندیشه دوران خود خواهد بود.

گرچه امروز ما همه‌ی آثار نمایشی آن دوران را در دست نداریم و بسیاری از آنها در حوادث دوران دچار نابودی شده اند،اما آنچه مانده هنوز دلهای بسیاری را به وجد می‌آورد وعطش افزون به دانستن بسیاری را برآورده می‌کند و از همه مهمتر به غنای اندیشه ‌ی بشری درخشش بیشتری می‌ بخشد. در این میان چند نمایشنامه همچو نگین درخشانی بر تاج شکوه ادبی این دوران بنشسته است که هم در معنا و هم در موضوع و هم در کلام سرآمد دیگر آثار هستند؛ «پرومته در زنجیر»، «اُدیپوس شاه» و «آنتیگونه» شاهکارهای این دوران درتراژدی محسوب می‌شوند. آنچه ما دراین سطور بدان خواهیم پرداخت نمایشنامه‌ ی آنتیگونه است که نه تنها  شاهکاری قابل توجه است، بلکه اثری است گویای زمانه ما!

 مقدمه

تراژدی یونانی در درجه‌ی نخست انسان را دعوت به جستن و اندیشیدن می‌کند. اما این کنش آدمی را از دو گذرگاهِ بس هولناک و مرگ آور و پر مجازات می‌گذراند. چرا که این گذر را نوعی شورش علیه خدایان یا حاکمان می‌داند. در حاشیه بگویم که در تراژدی یونانی خدایان همواره خود در قامتِ مستبدان هستند. اما جایگاهی آسمانی دارند و تنها زمانی به دادِ انسان  می‌رسند که کسی روی زمین مستبدتر از آنها حکم براند. ظالم تر جلوه ‌کند! یا به قول فردوسی از « فرایزدی» دورشود و فرمان خدایان را فراموش ‌کند.

کمترین نوع اعمال استبدادِ خدایان همانا تعیین سرنوشت انسان است. این همان استبدادِ آسمانی است که انسان یونانی بارها و بارها بر آن شورش کرده است و حتی وقتی هم توان شورش مستقیم نداشته، به غولان و نیمه خدایانی همچو پرومته متوسل شده است. نگاهی به افسانههای ادیان سامی هم تاییدی بر همین شورش علیه استبداد تعیین سرنوشت خداوند است. ورنه خوردن سیب و گوش فرا دادن به پیشنهاد مار که نشانه‌ی دانایی است و خروج از بهشت پر آسایش، معنای دیگر نمی‌تواند داشته باشد. براستی خوردن آن سیب اینهمه ارزش را داشت که انسان به زیست پر رنج امروز روی زمین تن دهد؟ آری! اهلِ اندیشه این رنج را بر آن آسایش تنپرورانه ترجیح می‌دهند. جستن و دانستن شورشی ابدی است در انسان و اگر بخواهیم یک جا ثناگوی خدایان باشیم، همانا ارمغان آسمانی عطش به دانستن آدمی است که خود شورشی علیه سرنوشت است. آگاهی گرچه به گفته‌ی «پرومته» با رنج همراه است، اما عاقبت آن منجر به خراشیدن و کندن تکه‌ای از دیوار بلند استبداد خدایان زمین و آسمان می‌شود.

انسان شورشی علیه استبداد مدام با این شعار «نور را می‌جویم اندرین شب تار» (1) به نبردی سخت تن می‌دهد و در هر دره‌ای هولناک به بلندای شکوهمند آگاهی دل می‌بندد. آری این شورش را پایانی نیست. چون هر قیدی از سوی استبداد برای به زنجیر کشیدن انسان خود سبب زایش شورشی تازه‌ای می‌شود. شاید از همین رو هرچه در تراژدی یونانی پیش می‌رویم، دو عنصر مهم در مضمون و موضوع، جلوه‌ی بیشتر می‌یابند: قید سرنوشت و شورش علیه این قید. البته سرنوشت در ادبیات یونانی معنایی دوگانه دارد. گاهی گریزگاه انسان‌ها را ناممکن می‌کند (همچو ادیپوس) و گاهی شورش علیه خدایان (همچو پرومته) را دشوار می‌سازد. چه آنجا که پرومته آتش/دانایی را برای انسان به ارمغان می‌آورد و چه آنجا که آنتیگونه انسانها را در مرگ برابر می‌داند. هر دو شورشی است بر علیه قید خدایان آسمانی و مستبدینِ زمینی!

البته تراژدی از منظر هنری و کارکرد نمایشی مفاهیم و علل و اهداف بسیار دیگری را دامن زده است که من در اینجا آگاهانه از آنها گذشتهام و فقط به دو موضوع اصلی جامعهشناختی تراژدی دقت کوتاهی کردهام: حق انسان و حق حاکمان! موضوعی که از دیرباز مورد دقت و تفحص بسیاری قرار گرفته است. چگونه می توان حاکم انسانهای یک جامعه بود که احساس در حصر بودن نکنند؟ چگونه باید سایه‌ی سرد قیود را محدود کرد تا تن انسان‌ها هماره سرخوش از نور آزادی گرم بماند؟ گرچه این پرسش از دیرباز طرح شده است، اما هنوز به قوت خود باقیاست. بخصوص که در زمانه‌ی ما استبداد دوباره رنگ آسمانی به خود گرفته است و رنج انسان ایرانی را دوچندان کرده است. استبداد تیره‌ای که هر از گاهی به خون انسانهای بیشماری هم آغشته می‌شود.

آنتیگونه؛ زنی شورشی

ادیپوس شاه بی‌آنکه بداند پدرش، لاییوس، شاه را در بیرون شهر "تبای" به قتل می‌رساند و چون مردمان شهر را با کشتن ابولهولی از بختکی نجات می‌دهد، شاهِ همانجا می‌شود. و زن لاییوس، یعنی مادر خود را به همسری می‌گیرد. انگار برای خدایان یونانی قتل و کشتن انسانی بی‌گناه سخت مورد نکوهش بوده که یکباره شهر تبای را بدین سبب به طاعون مبتلا می‌کنند. مرگ و میر از هر سو شهر را می آلاید و بزرگان هیچ چاره‌ای نمی‌یابند تا اینکه از فرمان خدایان آگاه شده و پایان این محنت را در گرو یافتن قاتل لاییوس می‌دانند. در این جا کاهنی نابینا حکایت خطای ادیپوس را بازمیگوید و بر بسیاری معلوم می‌شود که تنها با چشم سر نیست که می توان همه چیز را دید. چشم دل هم می‌تواند گاهی راهنمای فهم جهان باشد. ادیپوس خود به دست خویش چشم هایش را از کاسه در می آورد و راه رنج و سرگردانی و تکدی را در پیش می‌گیرد.

از ادیپوس چهار فرزند باقی می‌ماند؛ دو پسر و دو دختر. در حمله‌ی دشمن به شهر تبای یک پسر به لشکر "متخاصم" پیوسته و آن دیگری در کنار "کرئون" شاه تبای مانده است. اما هر دو به کام دچار می‌شوند. اکنون آن که در راه فرامین کرئون جنگیده با احترام به خاک سپرده می‌شود و آن دیگری اما بر روی خاک مانده تا طعمه‌ی کرکسان و درندگان  شود. آنتیگونه که خواهر هر دو است. پس تن برادرِ روی زمین افتاده را با خاک می‌پوشاند تا مرگ شایسته را بر او نیز روا دارد. همین سرپیچی از قانون شاه، کرئون مستبد، را به خشم می‌آورد و فرمان به مجازات آنتیگونه می دهد.

 نگاهی مضمونی

در نمایشنامه‌ی آنتیگونه در یک طرف مرگ برجسته می‌شود و در سوی دیگر زندگی و همه‌ی مواهب آن. شاه مستبد در سوی زندگی است. به زبان امروزیها او مایل به از دست دادن این مواهب قدرت نیست. برای همین آنتیگونه را به سُخره می‌گیرد که او دنبال ستایش مرگ است. به جای ستایش زندگی. اما مرگ برادر آنتیگونه نه تنها بهانه‌ای برای این خواهر دلسوز و شورشی علیه فرامین کرئون است، بلکه وسیله‌ای نیک در دست نویسنده )سوفکل(، تا تقابل حق شهروندی و حاکمان را تشریح کند: همه باید از حق شهروندی برخوردار باشند. زندگی و مرگ انسان های یک سرزمین با فرامین حاکمان به ویژه مستبدها تعریف نمی‌شود.

اما کرئون در استبداد تا آنجا پیش می‌رود که فرامین خویش را هم ‌مرتبه‌ با فرامین خدایان بداند. از همین رو به مشاور خود چنین می‌گوید:: خاموش! مخالفین قانون )من ( نمی‌توانند دوستان خدایان باشند. شگفتا که نمونههای امروزین آن را به چشم خود می بینیم!

دو گفتگو در نمایشنامه آنتیگونه وجود دارد که سخت بازگو کننده‌ی روزگار ماست. و از منظر نوشته هم از اهمیت بالایی برخوردارند. گفتگوی نخست میان آنتیگونه با کرئون است و گفتگوی دوم میان پسر)هایمن(  و پدر )کرئون ( رخ می‌دهد. من خلاصه‌ای از این دو را برای این نوشته برگزیدهام. با هم مروری بر این دو گفتگو داشته باشیم:

گفتگوی نخست:

کرئن: در تبای تو تنها کسی هستی که چنین میاندیشد.

آنتیگنه: همه چون من میاندیشند ولی تو دهان ها را بستهای.

کرئن: ننگ نداری که همه رهایت کردهاند؟

آنتیگنه: از بزرگداشت خون کسانم چه ننگ!

کرئن: برادرت"آتهاکلس" که خصمانه کشته شد همخون تو نبود؟

آنتیگنه: از خون پدر و مادرم. ...

کرئن: یکی دشمن میهن بود و دیگری دوست آن.

آنتیگنه: قانون مرگ برای همه یکسان است.

کرئن: اما رستگار و تبهکار سزاوار سرنوشتی یکسان نیستند.

آنتیگنه: آیا این سخنان برای مردگان معنایی دارد؟

کرئن: هرگز دشمن- حتی مرده ـ دوست نمیشود.

آنتیگنه: من برای مهرورزی بدنیا آمدهام، نه برای کینهورزی (2)

گفتگوی دوم:

کرئن: پسرم از حکمی که بر نامزد تو کردهام آگهی. -حکم بی چون و چرا- آیا با پدرت دشمنی می ورزی یا هرچه کنیم . همچنان ما را عزیز میداری؟ 

هایمن: پدر، من از آن توام. هیچ  ازدواجی بی رضای تو خردمندانه نیست.

کرئن: خوب، پسرم باید همین گونه اندیشید.

هایمن: پدر ایزدان خرد را که نخستین موهبت است به انسان عطا کردند. آیا در سخنان تو از خرد نشانی هست، گمان ندارم من در شهر چیزهایی میشنوم که تو نمی توانی بشنوی، سخنانی که در حضور تو فرو میخورند، زیرا تو آنها را خوش نداری، تو مردمان را می ترسانی و تنها نگاهت دهان ها را میبندد شهر سوگوار است، همه بر این دختر که شریفترین زنانش میدانند، مویه میکنند. (3)

(توضیح: در نقل از نمایشنامه همان شیوه ی نگارش کتاب "افسانه های شهر تبای" مورد استفاده  قرار گرفته است. اما در باقی نوشته، سبکِ نگارنده ی این سطور جاری است.)

اما کرئون این مستبد بیقید وشرط هشدار نزدیکان را حمل بر دشمنی میداند. او هم مانند هم‌کیشان خویش هر اعتراضی را کار دشمنان می داند. ‌مزدبگیرانی که پول کورشان کرده است. پس بر همه میشورد و فرمان بگیر و ببند و مرگ و مجازات سر ‌می‌ دهد. شهر لباس سوگ و مرگ به تن می‌کند. سکوت مرگبار از هر سو همچو ابر تیره‌‌ای آسمان شهر را می‌پوشاند. در این خفقان شاه مستنبد نیز در غفلت خویش سبب رنج خود و مردمان شهر میشود. شگفتا از اینهمه شباهت. مگر سوفوکل میتوانست در آن دوران روزگار ما را اینگونه زیبا تشبیه کند؟ اگر به پیشگویی کاهنان باور داشتم، سوفوکل را نخستین پیشگوی زمانهی خودمان میدانستیم!

اوج فاجعه که منجر به تراژدی می شود، صدور فرمان مرگ آنتیگونه نیست، بلکه ترس و سکوت همه‌ی اطرافیان شاه است که پیش از فاجعه جرئت اعتراض ندارند. حالا این سکوت و آن استبداد منجر به فاجعه در پی فاجعه شده است. پسر کرئون که آنتیگونه را سخت دوست می‌دارد، خود را به کشتن می‌دهد و مادر این پسر نیز دست به خودکشی میزند و شاه از چشم درباریان و مردم می افتد. اما دیگر فاجعه رخ داده است و تراژدی خونبار چندین و چند انسان را به کام مرگ کشانده است. شنیدن صدای اعتراض مردم برای کرئون دیر شده است و فرصتی برای ابراز پشیمانی نیست.

کرئون که در ابتدا گمان می‌کرد تنها آنتیگونه از فرمان وی سرپیچی می‌کند، اما در پایان تراژدی می‌فهمد که انسان های بسیاری از او ناراضی هستند و آرزوی مرگش را دارند. او تنها با بستن گوش خود و دهان دیگران، شهر تبای را به سکوت فاجعهباری مبتلا کرده است. ابتلایی خطرناک تر از طاعون دوران ادیپوس شاه. اگر نافرمانی ادیپوس شاه از سرنوشت خدایان سبب هلاکت‌ش می‌شود، اکنون کرئون، این مستبد زمینی، ولی با القاب آسمانی، با استبداد خویش به قعر نیستی می‌شتابد. دامن استبداد وی چنان گسترده شده است که دیگر به غیر از سرنگونی او راهی برای مردمان شهر باقی نگذاشته است.

آنتیگونه با شهامت خویش حق شهروندی را با به خاکسپاری برادرش به اثبات می‌رساند. در ابتدا وی یک شورشی تنها بود، اما در طول تاریخ هزاران انسان به او پیوستند و وجودش را ستایش کردند. تا بگویند حق شهروندی مصادره شدنی نیست. حتی حاکمان نیز تنها یک شهروند و نه بیشتر.  چه آنها که پای بر روی زمین دارند و چه آنها که وهم آسمانی در سر. آری سعی حاکمان برای تغییر قانون به نفع خویش می‌تواند پایانی بس هولناک و تیره داشته باشد. آنتیگونه نخستین شورشی از نژاد انسان است که فرامین حاکم مستبد را زیر پا می‌گذارد. از آن آنتیگونه‌ی تنها، سال های سال است که می‌گذرد و امروز او تنها نمونه‌ای از میلیونها انسان شورشی است که همچو قطره‌ای به دریای خروشان اعتراض پیوستهاند. می‌دانم از زندگی آنتیگونه ها درس عبرتی برای مستبدین نخواهد شد، اما حتما وجود آن ها در قامت بلند تاریخ سبب انگیزه و شور بسیاری برای نبرد با حاکمان خودخواه و مستبد شده و خواهد شد. و این شاید تنها ثمره‌ی چنین تراژدیها برای انسان زمانه ‌ی ماست. آنتگونه ها رفتنی هستند، اما از یاد رفتنی هرگز! مستبدین هم به تاریخ زندگی انسان‌ها راه می‌یابند، اما ماندگار هرگز!

ارسطو روزگاری گفته بود که تراژدی برای تزکیه روح از راه آموختن علت فاجعه است. آیا به راستی آنچه بر سر کرئون آمد، می‌تواند درس عبرتی بر حاکمان امروز ما باشد؟ آیا سرنوشتی همچو کرئون در انتظار مستبدان دینی و شبه دینی امروز نیست؟ تجربه که پاسخی مثبت بدین پرسش می‌دهد. بگذار زمانه یکبار دیگر مهر تایید خود را بر نادانی و غفلت مستبدان بزند!  می‌دانم که این جماعت از سرنگونی خود نخواهند آموخت، ولی با نبودشان انسان‌های بسیاری نفس آسوده خواهندکشید! به امید آن روز.

 

                                                                         اصغر نصرتی (چهره)

                                                                        ۲۹ دی ۱۳۹۸

پانوشت:

1-    تکه‌ای از شعر "آفتابی ست مرا در دیدار" اثر احسان طبری

2-    افسانه ‌های شهر تبای، نوشته‌ی سوفوکلس، ترجمه‌ی شاهرخ مسکوب، چاپ دوم خوارزمی، تهران 2536، ص. ۲۶۳.

3-    همان کتاب ص. ۲۷۱.     

مطلب بر گرفته از نشریه ارژنگ شماره 3

 

از این قلم :

Share

Comments System WIDGET PACK

ادامه:

آرشیوماهانه

نقل مطالب نوید نو با ذکرمنبع آزاد است

 

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست