نویدنو 02/04/1398
به مناسبت 80 مین زاد روز صمد بهرنگی
معجزۀ
اگاهی
دکتر غلامحسین ساعدی
در باره آفریننده
قصه کوتاه و ماندگار "ماهیِ سیاهِ کوچولو"؛ صمد بهرنگی
...
در مبارزۀ رو در رو با رژیمِ مسلّط و قدرتِ حاکم، بزرگترین امتیازِ صمد
این بود که به هیچ وجه آدم "خشکه مقدسی" نبود. صمد به تداومِ مبارزه
بیشتر ایمان داشت تا به مبارزۀ لحظهای یا در یک برشی از زمان، دقیقا
به این معنی که صمد، حرکتِ تاریخی و یا نقشِ تاریخی هر جنبش و یا
هرانسان را مهم تر میدانست تا حرکت یا نقشِ تقویمیِ هر جنبش یا هر
انسانی را.
برای
او روشن بود که با مشتِ گره کرده و فریادِ "مرگ برشاه"، آسان میشود
افتخارِ بزرگی را خرید و سینه را آماجِ گلولههای مذاب ساخت و اعتبارِ
گران قیمتی در اذهان بدست آورد، ولی صمد، این مرحله را، آخرین مرحلۀ
نبرد میدانست.
هرچند که یک چنین درگیریها و رویاروئیها را مطلقا پوچ و عَبَث
نمیدانست، که بسیار هم برایش ارزش قائل بود. ولی ظریفترین نکته این
که کارهای نکرده، فراوان است و نباید به آسانی از دست رفت. با وجود این
دیدیم چنین مرگهائی چه تاثیرِ حیرت آوری در جنبشِ انقلابی خلقهای
ایران داشت و شهادتِ هر رفیقی، انعکاس پر سر و صدا که نه حرکتهای اصیل
را در دیگر یاران سبب میشد.
اما
مسئله ارائه راه چی؟ درطول مبارزه عمدهترین امتیاز، مقدارِ ضرباتی است
که بر پیکرِ دشمن فرود میآوری، باکیفیتِ بیشتر و دقیقتر.
اینجاست که فرق معامله نقش یک مبارزِ آگاه و مجهّز به جهان بینیِ
علمی با نقش بسیار زیبا و جذاب یک به جان آمده متهور آشکار می شود.
بدین سان صمد، درتمام طول زندگی کوتاهِ خود، و درتمام بده بستانهای
فکری خود با یارانش، اهمیت این نکته را از یاد نمیبرد. آنجا که
میگوید مهم این است که "مرگِ من چه اثری در زندگی دیگران خواهد داشت"،
دقیقا اشاره به اهمیت این نکتۀ باریکتر از مو دارد.
بله او با چنگ و دندان با رژیم میجنگید ولی حاضر نبود دُم لای تله
بدهد، ذرهای رحم به دست اندرکاران و نوکران تسلیم شده دستگاه نداشت
ولی آنها را عروسکان و دلقکانِ کوچکی بیش نمیشمرد.
در هر برخورد، "روشنفکرانِ" اخته را زیرِ ضرباتِ شلاق میگرفت ولی نعشِ
نیمه جان آنها را، هیمههائی میدانست که باید در اجاقِ مبارزه،
شعلهورشان ساخت و به نابودیشان کشاند.
یاد آن لحظه فراموش شدنی نیست که صمدِ متواضع و خاکی و ساکت، چگونه در
خانۀ جلال آلاحمد، یقۀ یک مردکِ خود فروختهای را که عنوانِ استاد
دانشگاه را همیشه مثل جارو به دُم اش بسته بود و برخلاف مثل، از هر
سوراخ تنگی هم میگذشت، گرفت وسرجایش نشاند. صمدِ فروتن یک مرتبه از
جا پرید و خرخرۀ "کاظم ودیعی" را چسبید وچنان بیچارهاش کرد که همگان
متحیر شدند. متحیر، که چنان خشمِ صاعقه واری را از جوانِ آرام و فرو
افتادهای انتظار نداشتند.
حاضرانِ آن مجلس، به رای العین دیدند که خاکی بودن و تواضعِ صمد
بهرنگی، تنها و تنها در مقابلِ مردمِ عادی و تودههای محروم و ستم
کشیده است و در مقابلِ سرسپردگان قدرتی حاکم اصلا و ابدا.
با همه اینها صمد میدانست، کسی را که باید زد، فلانی و بهمانی نیست؛
بلکه ریشۀ این شجرۀ خبیثه است که باید با کاریترین ضربتها، به خاک
مذلّت اش انداخت و از شرّش راحت شد...
(برگرفته و خلاصه شده از مجلۀ هفته، شماره 6، تاریخ 15 شهریور 1358)
تایپ و گردآوری به کوشش
امید
|