یادداشت
تحریریه نوید نو:
خدا وکیلی دوره عجیبی است.
این رفیق سام وب انگار راست می گوید که "همه چیز به شدت در تغییر است."
مثلا یکی از این عجایب تغییرات را همین اواخر شاهد بودیم که شرح آن را عرض
می کنیم.
یکی از رفقا – که عمرش دراز
باد – اخیرا به ترجمه مقاله بلندی (1) از دانشمندی فرهیخته (2) پرداخته ودر
ابتدای ترجمه خود گوشه چشمی هم از سر لطف به گردانندگان حقیر این وبلاگ!!
ناچیز انداخته اند که جا دارد در وحله اول صمیمانه از ایشان تشکر وقدر دانی
نماییم و ایضا همچنین از سایت های چند قلویی هم که این اظهار لطف را بازتاب
داده اند هم تشکر سرشار کنیم.ودروحله ثانی یاد آور شویم که این رفیق
متاسفانه گویا آنچنان مشغول سیر در انفس وآفاق بوده اند که درست پس از
65سال و4ماه سر از جبین تفکر برآورده اند ویافتم یافتم گویان ، جامه دران
به وسط سالن پریده اند که گویا ما ، یعنی این حضرات حقیر گردانندگان سایتی
که دست به ترجمه آثار رویزویونیستی سام وب امریکایی زده ایم ، خود نیز از
همان قماشیم ! وشباهت هایی "
در اساسی ترين مسائل- مانند جنگ و صلح، مبارزه با
امپرياليسم، جنگ عراق، سياست اتحادها، دنباله روی از ليبرالها، نقش سازمان
پيشاهنگ، جهان بينی و ايدئولوژی طبقه کارگر و ..." بین نظرات سام وب وما"
افراد و محافل فارسی زبان " وجود دارد.
ما از بیداری این رفیق دچار توهم کمال فرزانگی ونیل به حقیقت بسیار
خرسندیم. ایشان می توانند اگر حوصله ای دست داد به تاریخ دراز دامن همین
بیان واقعیت!! در باره ما به اسناد دراز دامان اسلاف خویش نگاهی بیندازند.
از شگفتی های نوشتار این
رفیق بسیار عزیزترین همین بس که با علم لدنی موفق شده اند رویزیونیسم ما"
محافل وافراد فارسی زبان " را درموارد مورد ذکرشان کشف نمایند وبرای
دورباش گزند از سر سایر "افراد ومحافل فارسی زبان"قبول زحمت نموده ومتن
بسیار طولانی ، علمی وبدیعی !! را به فارسی بر گردانند. ما از این بابت هم
منت دار ایشان هستیم وبرای آنکه اجرشان ضایع نشود در زیر یکی دیگر از نوشته
های سام وب امریکایی رویزیونیست راکه
بسیار مورد نقد ومراجعه نویسنده محترم است ،
برای دسترسی آسان " افراد ومحافل فارسی زبانی " که مخاطب ترجمه ایشان هستند
تقدیم می کنیم . باشد که در روز محشر اندکی از محسنات ایشان را دامن گیریم
.
در خاتمه یاد اور می شویم
چون این رفیق عزیزترین در گرامی داشت ( زبانمان لال که بگوییم صحرای
کربلا !!) از رفیق در گذشته ای که دستشان از این دنیای فانی کوتاه است ذکر
خیری کرده اند، که گویا " تا
آخرين روزهای عمر خود در حزب کمونيست آمريکا با اين انحرافات مبارزه کرد"
و چون ما " افراد ومحافل فارسی زبان " به دلیل نا بلدی با زبان امریکایی ها
لابد از این مبارزات اطلاع واثفی نداریم ، لذا از این رفیق عزیزترین
خواهشمندیم در صورت امکان عین نوشته های رفیق ارجمند کاوه عظیمی را در افشا
این رویزیونیست های بد امریکایی و" افراد ومحافل فارسی زبان " پیرو آنها
باز انتشار نمایند تا شاید خداوند سببی برای رهایی از این گزند فراهم آورد.
باز هم از این رفیق
عزیزترین وسایت های چندقلو برای این کشف واعلام وافشا گری نهایت سپاس را
داریم وصمیمانه آرزوی موفقیت می نماییم .
-------------------------------------------------------
1-
پيرامون رويزيونيسم سام وب -1
2- خدا وکیلی هر چه این
اینتر نت لامصب را برای شناخت بیشتر نویسنده مقاله گشتیم تنها نتیجه ای که
گرفتیم این بود که ایشان تنها دو نوشته دارند که اتفاقا هر دو در افشا بی
رحمانه رویزیونیسم سام وب امریکایی به نگارش درآمده ودر سایت بسیار انقلابی
وخدمت گذار www.mltoday.com
درج شده است .
گویا این اینترنت چرخانان امریکایی هم با این دانشمند فرهیخته لجبازی دارند
که سایر آثار لابد مشعشانه ایشان را سانسور!! کرده اند. خدا از هستی
ساقطشان کند که با علم ودانش وانقلاب دشمنی می کنند!!!.
آمین .
ماهيت ، نقش وعملكرد حزب كمونيست
نويسنده
: سام وب ، صدر ملي حزب كمونيست امريكا
مترجم: د.جلیلی
چاپ اول : فرهنگ توسعه –
باز انتشار: نویدنو
توضیح مترجم :
متن حاضر
سخنرانی سام وب صدر ملی حزب کمونیست آمریکا در همایش ملی حزب کمونیست
امریکا است
مقدمه:
هدف اين نوشتار طرح ماهيت، نقش وعملكرد حزب است. اين كار همانند
لقمهاي دهان پركن به نظر ميرسد كه هست. اميدوارم اين نوشتار به هرکسی
چیزی براي دنبال كردن استعارهها، وادامه تفكر ارایه كند.
پي آمدها و معاني ضمني انتخابات ميان دورهاي به طور برجستهاي در اين بحث
به تصوير كشيده خواهد شد – آيا این انتخابات در چه صورتی ميتوانست پیآمد
ديگري داشته باشد ؟
عرصه سياسي كشور ما تغيير يافته است. مردم امريكا چشم انتظار تغييري در
مسير هستند علاوه بر آن جنبش زحمتكشان خلق كه، توانايي، سازمان و وضوح
سياسياش در نتيجه انتخابات قطعي بود اينك توجه خود را به مبارزات
قانونگذاري معطوف ميكند.
ما نيزالبته با اين خطوط اضافه همین کار را خواهيم كرد،: ما هم به رشد حزب
و رسانه آن در اين زمينه جديد مبارزه بیشتر خواهیم پرداخت.
من در اين باره بعدا بيشترصحبت خواهم كرد، اما كافي است بگويم كه ما
امرساختمان حزب و مطبوعاتی بزرگتر را وظيفهاي جدا از توسعه بيشتر جنبش
بسيار نيرومند خلق نميدانیم.
در حقيقت گسترش و تعميق جنبش خلق مزيت بیشتری نسبت به توسعه حزب و مشاركت
فعال در آن دارد، همانطور كه مشاركت دیگر نيروهاي چپ غير فرقهگرا. به
همين دليل، رشد حزب و مطبوعات حزبي دقيقا به رشد جنبش بزرگتر بستگي دارد.
مثلا اين اتحاد چپ (كه كمونيست ها در آن گروه غالب بودند) و نيروهاي ميانه
در سال هاي ركود بود كه در تمام دوران بار جهت گيري سياسي عمق يابنده را به
دوش كشيد و براي رشد سريع اندازه و نفوذ حزب شرايطي خلق كرد. ما هنوز از آن
نقطه فاصله داریم، اما جهت حركت اميد بخش است.
لنين پیش از این نوشت: «تمام كشورها دوراني داشتهاند كه در آن دوران جنبش
طبقه كارگر از جنبش سوسياليستی جدا بود و هر كدام به راه خود ميرفتند،
واين انزوا در تمام كشورها هم سوسياليسم و هم جنبش كارگري را تضعيف ميكرد.
تنها آمیزش سوسياليسم با جنبش كارگري میتواند در تمام كشورها بنياد
استواري براي هردو ايجاد نماید.» (وظايف فوري جنبش ما)
آيا اين اظهارنظر هنوز درست نيست ؟ آيا ميتوان جنبش زحمتكشان خلق را براي
نيل به توان كامل بالقوه و بالفعل آن، بدون حزب كمونيست فعال تر وبزرگتري
در قلب آن جنبش تعميق وتقويت كرد ؟ و با نشانه مشابه، آيا حزب كمونيست (ودر
همين معنا چپ غير فرقه گرا) كجا ميتواند به لحاظ عددي و تبديل تدريجي به
سطح بازيگري عمده در عرصه ملي، جز در ميان جنبش بزرگتري كه با افراط كاري
نيروهاي راست و جهاني سازي سرمايه داري مبارزه مي كند رشد يايد ؟ من فكر
نميكنم نادرست باشد !.
با به خاطر سپردن اين نظر مقاله من به ترتيب : 1- ماهيت حزب 2- نقش آن و3-
وظايف حزب وساختار مطبوعاتي را مطرح خواهد كرد. البته، اگرچه من از هر كدام
جدا گانه سخن خواهم گفت ، اما همه اينها در زندگي واقعی به شدت به هم
وابسته اند،
ماهيت حزب كمونيست
ترکیب شماري از خصلت هاي عام ماهيت بنيادي حزب كمونيست را تعريف و نقش
و وظايف سياسي آن را شكل مي دهند.
براي شروع، ماركسيسم سيستمي از انديشه ها است – يك جهان بيني – كه تكيه گاه
نظري درك و تغيير جهان را فراهم ميآورد. ماركسيسم مركب از ماترياليسم
فلسفي (ديالكتيكي وتاريخي)، اقتصاد سياسي وسوسياليسم انقلابي ، سيستم
تحليلي يگانهاي است كه فراگير، يكپارچه وغير متناقض است، هر چند بدون
تنشها و بدون شكافها و تحقيقات پيش نظريه پرداختي هم نیست .
ماركسيسم در عین حال كه نظريه پردازي جدا از زمينه مشخص مادي را طرد مي كند
، عملگرايي و تجربهگرايي صرف را هم رد مينمايد. ماركسيسم بر ضرورت
ساختار نظري براي هدايت فعاليت عملی ماركسيست ها تاکید مينمايد.
لنين نوشت: « بدون تئوري هيچ عمل انقلابي نميتواند وجود داشته باشد». در
حقيقت بدون بنيان نظري، اشتباه در سياست وعمل – واحتمالا اشتباهات بزرگ –
آنچنان كه تجربه در مواقع بسيار اثبات كرده است، تقريبا اجتناب ناپذير است
در كاربرد ماركسيسم بهعنوان ابزار تحليل و مبارزه ، بايد به جهت ابتکاری
وانتقادي آن اهميت دهيم. فراتر از همه ، ما بيترديد در دوران جديدي از
پيشرفت جهان زندگي ميكنيم. اکثر ما به ندرت تغييرات ژرفي را كه در چند دهه
گذشته رخ داده است پيش بيني ميكرديم .
ساختار و توزيع فعاليت اقتصادي و قدرت در سراسر كره زمين به نحو قابل
ملاحظه اي تغيير كرده است. بخش مالي به نسبت غول آسايي رشد كرده است. تلاشی
ساختاري و نقل و انتقال جغرافيايي طبقه كارگر با گام هاي فوق العاده
خطرناكي ادامه دارد نابرابري درآمدها، در داخل و در بين كشورها ومناطق جهان
تا حد غير قابل انتظاري جريان دارد. تركيب اشكال قديمي و خشن نژاد پرستي به
نحو فزايندهاي در اشكال جديد ومحيلانهاي كه بنيانهاي سلسله مراتب نژادي،
استثمار، سلب قدرت و تحميل فرمانبرداري را با زيركي پنهان ميكنند به بار
مينشيند. زنان، نه تنها همچنان به تامين كار بيمزد در خانه و جامعه
ادامه ميدهند ، بلكه به تعداد بيسابقه اي وارد صفوف نيروي كار مزد بگيران
شدهاند كه در آنجا نيز با استثمار، تبعيض وستم مواجهاند.
بنيادگرايي راست مذهبي، تقريبا به پديده اي جهاني تبديل شده است. گرم شدن
زمين وساير اشكال ويراني زيست محيطي آينده بشريت وساير گونه هاي زيستي را
تهديد ميكند. اهداف وتوان قابل ملاحظه جنبشهاي جديد اجتماعي نشان خود را
بر روند هاي سياسي باقي ميگذارند. چين پادزهري در رقابت اصلي با سلطه
جهاني سرمايه داري امريكا است ، و شرق و جنوب آسيا پوياترين منطقه انباشت
سرمايه را تشكيل ميدهند.
وسرانجام این که، اشكال جديد ي از جامعه و تغيرات سوسياليستي در حال نشان
دادن خود در امريكاي لاتين و كشورهاي سوسياليستي هستند.
اين روند ها بايد ديدگاه نظري ونيز فعاليت عملي ما را در جهت درک پدیده های
جديد، و گسستگيها و نيز پيوستگيهای پيشرفت تغيير دهند.
هر چند در بازي پوكر(بازي با كارت هايي كه شما روي آن ها حساب ميكنيد) ،
گاهي دست مناسب احساس خوبي ايجاد مي كند ، اما براي يك حزب انقلابي دست
مناسب استراتژی ضعيفي است .
اشتباه نکنید من پيشنهاد نمي كنم كه قوانين و روش ماركسيستي را رها كنيم ،
اما معتقدم ماركسيسم تنها زماني ميتواند مدعي صفات علمي باشد كه بتواند
واقعيات جديد را وارد محاسبات كند، كه بتواند تجربيات جديد را جذب نمايد،
كه بتواند عرصه پايان ناپذيري براي بينش تحليلي نوين به يكسان به وسیله
ماركسيست ها وغير ماركسيست ها باشد .
ماركس وانگلس اگرچه ساختار تحليلي و روشي را كه مي تواند طبقه كارگر را به
درك وتغيير انقلابي جهان قادر سازد رشد دادند ، اما هرگز مدعي «آخرين كلام»
در هيچ موضوعي نبودند. از اين رو هر دو اين غول هاي جنبش كارگري چشمان تيزي
براي دیدن پيشرفت هاي جديد و آزمودن هر چبزي من جمله كار روشنفكري خودشان –
براي نقد موشكافانه داشتند.
انگلس در پايان عمر خود در تلاشي براي مقابله با درك جزمي (كوته فكرانه)
ماترياليسم تاريخي كه در آن زمان رایج بود نوشت : « درك ما از تاريخ فراتر
از همه يك راهنماي مطالعه تاريخ است... .تمام تاريخ بايد از نو خوانده
شود.» ( نامه به اشميت)
لنين يك دهه يا خيلي ديرتراز انگلس نوشت: «يك ماركسيست بايد شناخت را از
زندگي واقعي، از حقايق مسلم واقعيت كسب كند، و به نظريه ديروز نچسبد. كه
مثل تمام نظريه ها، در بهترين حالت تنها عمده وعام را مطرح مي كند و فقط به
پذيرش زندگي با تمام پيچيدگي هايش نزديك ميشود .» (مجموعه آثار جلد 24)
از اين رو تكرار بي پايان فورمول هاي مجرد غير تاريخي ، با روح و الفباي
ماركسيسم تناقض دارد . گسترش خلاقانه ماركسيسم و كاربست قوانين آن تنها در
ارتباط تنکاتنگ با زندگي روزانه رخ ميدهد.
نگراني اندكي برای این که چنين تاكيد اتي به تجديد نظر طلبي و فرصت طلبي
راست روانه منجر خواهد شد وجود دارد ، و البته چنين خطري ، هميشه هست ،.من
می گویم كه جزم گرايي ( دگماتيسم) و فرقه گرايي ( سكتاريسم) قابل رديابي در
جنبش راديكال دهه1960 ، كه فاقد تكيه گاه سياسي و ايدئولوژيك طبقه كارگر
بود ، نه در مقياس كوچك بلكه در سطح عملي و نظري حزب ما و چپ مشكل بسيار
بزرگتري آز آنچه تصديق مي شود بوده است .
به هر حال آنچه بيش از هر يك از اين گرايش ها مرا دلگرم مي كند شايستگي ،
وسعت و منابع معين ما براي تحليل دنياي سريعا دگر شونده و پيچيده از ميان
منشور ماركسيسم و سپس كاربست آن تحليل ها در سياست هاي عملي است .
بديهي است كوتاهي در اين باره پيآمدهاي خطيري دارد. فراتر از آن ،
تحليلهايي كه از زندگي واقعي عقب بمانند نفوذ تودهاي و نيز قدرت جذابيت و
توانايي رشد حزب ما را كاهش ميدهند .
بهعنوان مثال اگر ما از سلطه راست، تقسيمات در حوزههاي حاكميت، و تفاوت
هاي بين احزاب جمهوري خواه و دموكرات در سطح تركيب سياسي و اجتماعي محاسبه
دقيقي نكرده بوديم، نميتوانستيم نتايج درخور و صحيحي را كه فعاليت ما را
در انتخابات اخير راهنمايي كرد به دست آوريم.
حزب سوسياليسم
ما حزبي سوسياليستي هستيم وهرگز هم عليرغم وجود مباحثاتي در دوران
فروپاشي شوروي سابق از آن ديد دست بر نداشتيم.
جامعه مورد نظر ما، جامعه اي است، صلح آميز، دموكراتيك، با اقتصادي عادلانه
وكارآ و از نظر محيط زيست قابل تحمل. هدف سوسياليستي ما برهمبستگي اجتماعي،
تعاون، و احترام به تفاوت و برابري استوار است.
سوسياليسم نه تنها يك پندار نيك، بلكه ضرورت مبرم بشريت براي يافتن راه حل
هاي مناسب براي مسایلي است كه آينده واقعي بشريت را تهديد ميكند – مسایلي
چون نابرابري گسترده و فقر، گرم شدن زمين، جنگ و تكثير سلاح هاي هستهاي،
انرژي و كاهش منابع طبيعي، بيماري هاي واگيردار و غيرو
این يكي از طنزهاي تاريخ است که، سوسياليسم عليرغم تاريخ پرآشوب و شكست
تاريخياش در دهه 1990 علاقمندان جديدي در سراسر كره زمين جلب ميكند ، حال
آن كه سرمايه داري تنها چند سال پس از پيروزي «تاريخي» اش بر سوسياليسم
مشروعيت خويش را در نگاه صدها ميليون نفراز دست ميدهد. راههاي عالمگير
(يا، به همان خاطر مدل هاي جهاني) براي گذار به سوسياليسم وجود ندارد.
سوسياليسم بايد از دل خاك كشور ویژه، در زمان مشخص و در اوضاع خاصي شكوفا
شود. كشور ما هم از اين قاعده مستثني نيست. ما راه ملي مشخص خود را در جهت
سوسياليسم پي خواهيم گرفت.
سوسياليسم براي اطمينان بايد «مسئله مالكيت» (از مالكيت خصوصي به مالكيت
عمومي، از روابط مالكيت سرمايه داري به مالكيت سوسياليستي، واز شيوه توليد
سرمايه داري به شيوه توليد سوسياليستي) را حل كند. هر انقلابي بايد اين
وظيفه حياتي را به انجام برساند و انقلاب ما تفاوتي با ديگرانقلابها
نخواهد داشت .
اما چگونگي، سرعت و درجه اي كه اين امر رخ مي دهد، تا حد زيادي به شرايط
مشخص بستگي دارد. من براي هر كشوری در آستانه سوسياليسم و در طول حيات آن،
اقتصاد مختلطي را پيش بيني ميكنم كه در بازار سوسياليستي تعديل شده و در
آميزش با ديگر اشكال مختلف مالكيت هاي اجتماعي، تعاوني و خصوصي وجه مسلط را
خواهد داشت، ولو اين كه اين تركيب با تنشها، تناقضات و مخاطراتي نيز همراه
باشد .
چنين روابط مالكيت و مكانيسم هاي بازار، مانع برنامه ريزي اقتصادي و كنترل
دموكراتيك نميشود. در حقيقت، مسلم است كه وظيفه دراز مدت دولت و جامعه
سوسياليستي تغيير منطق و هدف توليد ازتوليد ثروت براي افراد معدود، يا
اهداف نظاميگرانه و رشد لجام گسيخته به توليد براي رفع نيازهاي انساني و
تقويت اقتصادي است، تصور چگونگي از عهده برآمدن موفقيت آميز و كامل چنين
تبديل عظيمي بدون برنامه ريزي دشوار است. – نيازي به ذكر اشكال سازماني در
داخل و خارج از ساختارها كه خطاهاي نظري و كنترل اقتصاد اجتماعي توسط
زحمتكشان و نمايندگان آن ها را تضمين ميكند نيست.
ما نه تنها فکر نميکنیم طبقه کارگر و متحدان آن به سادگی ميتوانند دولت –
به ويژه ساختارهای نهادی، قوانین، نمایندگان و لایحههای بوروکراتیک دولتی
که در طول زمان در بوته کشورهای بسیار قدرتمند سرمایهداری جهان شکل گرفته
اند – را تصرف كنند بلكه معتقد هم نيستيم که دولت به قطعات بسيار زيادي
شكسته شده یا آن که سوسیالیسم بر لوح سفیدی ساخته ميشود.
وظیفه اصلی در وحله اول تغییر محتوای طبقاتی ساختارهای دولت، منجمله
ساختارهای سرکوب، گسترش دموکراسی، تامين حق فعالیت های اقتصادی، اجتماعی و
فرهنگی و نیز تعمیق آن ها در فعالیت های سیاسی، تصویب اصلاحات اقتصادی
بنیادی، ضمن تقویت اشکال موجودو ایجاد اشکال جدید مشارکت دموکراتیک و به
انجام رساندن وظایف دموکراتیک مغفول مانده از سوی سرمایه داری است– گام اول
این مبارزه حذف نابرابری نژادی و جنسی خواهد بود .
تمام این موارد باید مورد تاکید قرار گيرد. چون درذهن امريكایی این ایده که
سوسیالیسم و دموکراسی ناسازگارند، رواج گستردهای دارد. اما این درک را
نمیتوان تنها به تبلیغات طبقات حاکم نسبت داد. جوامع سوسیالیستی هم در
اغلب موارد عمده داراي نواقص دموکراتیکی بودهاند.
گذار به سوسیالیسم در کشور ما طولانی، و در هر فراگشتي گره خورده با
مبارزات توده ای، ودرگیری طبقات و نیروهای اجتماعی مختلف در سطوح بسیار
همراه خواهد بود. سوسيالیسم طي مراحلي – نه به صورت سر راست، نه به صورت
موزون، نه بدون بازگشت و خصوصيات عمده– پيش خواهد رفت و در هر مرحله
عالیتر از مبارزه، تعادل قدرت از لحاظ کیفی به سود طبقه کارگر و مردم
سنگینی خواهد کرد. آن چه مرحله سوسیالیسم را از مراحل قبلی متمايز می کند
گسست و شكاف بنیادی در قدرت طبقه است كه در نتيجه آن طبقات استثمار شده و
ستم دیده پيشين غلبه بر نهادهای دولتی را به دست ميآورند.
چنین گسست قدرتی قادر به استقرار یکباره همه چیز وبرای همه کس نخواهد بود،
اما ميتواند چرخش قطعی در مناسبات قدرت بین بلوک هاي متضاد ايجاد نموده و
به بلوک حاکمان جدید اجازه تدارك عاقلانه ومتناسب اعمال خود را، در جهت
تحکیم و گسترش موقعیت برتر در دولت و جامعه اعطا نمايد.
در حالي که اتحاد مردمی به رهبری طبقه کارگر مبارزه عليه دولت بوش را رهبري
ميكند، تنها جنبشي اجتماعي با ميدان عمل بسيار بزرگ، عميق و آگاه قادر است
قطار كشور را به ايستگاه سوسياليسم برساند. به عبارت ديگر مبارزه براي
سوسياليسم، نه تنها كشف پژواكهایی در گذشته و تصاوير واضح و گويایی در
جنبش موجود بلكه در سطحي بالاتر كشف ضوابط منش توده اي، وحدت سياسي و
سازماني و تفاهم ايدئولوژيك آن خواهد بود .
آيا راه سوسياليسم مي تواند مختلف باشد؟
انقلاب هاي سوسياليستي دهه ها قبل از دل فجايع اقتصادي و جنگ هاي بزرگ
فرا رویيد. اما كمونيست ها، با مراجعه به قرن 19 هرگز اعنقاد نداشتند كه
تنها راه اصلي سوسياليسم مبارزه مسلحانه و جنگ چريكي باشد.
ماركس در يك سخنراني در آمستردام درسال 1872گفت: «كارگران بايد يك روز
برتري سياسي را براي استقرار سازماندهي جديد كار كسب كنند... اما ادعا نمي
كنيم كه دست يابي به اين سرانجام نيازمند وسايل يكساني است. ميدانيم كه هر
كسي مجبور است نهادها ،آداب وسنت هاي كشورهاي مختلف را مد نظر قرار دهد و
انكار نميكنيم كه كشورهايي مثل انگلستان و امريكا هم وجود دارند و تا
آنجايي كه من با نهادهاي شما آشنا هستم، هلند هم جايي است كه ممكن است
كارگران بتوانند به هدف جديد خود با وسايل مسالمت آميز دست یابند.» (نقل
شده در آزادي و جبر در تاريخ بنا به نظر ماركس وانگلس، جوزف فررارو)
اما سخنان فوق ناقض این حكم ماركس نيست كه «قهر قابله تاريخ است»
قهر به صورت اجتناب ناپذيري اشكال بسياري در بر دارد
براي مثال جنبش كمونيستي دردهه 1950 مدعي بود كه تغييرات عيني رخ داده از
زمان انقلاب روسيه - مثلا تحكيم سيستم سوسياليستي، ظهور جنبش هاي نيرومند
طبقه كارگر در هسته كشورهاي سرمايه داري و قدرت عظيم جنبش هاي آزادي بخش
ملي – ناگزيري خطر جنگ جهاني را كاهش داده و راههاي بديل گذار به
سوسياليسم را كه با وجود طغيان به اجتناب از جنگ داخلي قادر است ميگشود.
قطعا از آن زمان، با فروپاشي اتحاد شوروي و ساير پيشرفتها، رابطه قوا در
سطح جهان دوباره تغيير كرده است. و امپرياليسم امريكا عليرغم تمايل بيش از
پيش، وكوشش هاي بيش از پيش دولت بوش در اين راه، هنوز به كسب سلطه بلا
منازع جهاني موفق نشده است. حوادث چند سال گذشته تنها محدوديت قدرت
امرياليستي امريكا ، تناقضات عمق يابنده سرمايه داري و لزوم سوسياليسم را
اشكار كرده است.
بنابراين بيان اين كه ماهيت اين دوران (گذار از سرمايه داري به سوسياليسم)
تغيير كرده است يا آن كه گذار مسالمت آميز به سوسياليسم ميسر نيست
ميتواند بيموقع باشد.
اين به حقيقت نزديكتر است كه: در دوران گذار به سوسياليسم، راههاي گذار و
ساختمان جامعه سوسياليستي بسيار طولاني، متناقض، و پيچيدهتر از آني هستند
كه ما قبلا تصور ميكرديم.
مثلا در سالهاي اخير، تغييرات راديكال اجتماعي در آمريكاي لاتين در شرايط
نسبتا مسالمتآميزي رخ داده است. آنجا قهر و تحميل فعاليت سازمان يافته و
پرقدرت اكثريت طبقه كارگر و متحدانش در تركيب با جلب نظر نيروهاي مدافع
ساختارهاي دولتي، منجمله واحدهاي سركوب، توانسته است نخبگان را منزوي،
دولتهاي نئو ليبرال افراطي را از قدرت خلع و زمينه را براي تغييرات
اجتماعي و تغييرات سوسياليستي به نحو بسيار مسالمت آميز آماده نمايد.
همزمان روند ساختمان سوسياليسم در كشورهاي سوسياليستي به سمت هاي جديدي
انتقال يافته و محتوايي جديد ولو بسيار مناقشه برانگيز كسب كرده است.
ما بايد اين تجربيات را مطالعه و درسهاي مقتضي را بيرون بكشيم، در عين حال
به خاطر داشته باشيم كه راه گذار كشور ما به سوسياليسم سيماي ويژه و اصلي
خود را خواهد داشت. نيازي به تاكيد نيست كه ما براي ايجاد شرايط گذار
مسالمت آميز مبارزه ميكنيم.
حزب طبقه كارگر
ما حزب طبقه كارگريم. اين مشخصه بنيادي به روش هاي بسياري ابراز شده
است. اعضا و رهبران ما به طور عمده از طبقه كارگر هستند، طبقهاي كه چند
مليتي، چند نژادي، مرد وزن، جوان وپير، و بومي و مهاجر است
استراتژي و سياستهاي ما از مفاهيم طبقه و مبارزه طبقاتي اشباع شدهاند .
هدف عالي ما جامعه اي است كه تقسيم طبقاتي در طول زمان در آن جامعه محو
ميگردد. تقسيم طبقاتي، بيش از هر چيز، هسته سرمايه داري و مناسبات توليدي،
سياست وفرهنگ آن است.
توضيح اين كه چرا طبقه سرمايه دار و ابزار وسيع ايدئولوژيك آن براي نامریي
نشان دادن تقسيم طبقاتي تلاش ميكند راه درازي ميبرد. ما از ساير تقسيمات
– كه البته وجود دارند – مثل تقسيم نژادي، جنسي، ملي، مذهبي، سياسي، مزيت
جنسي، سني و غير آن ميشنويم كه به يك درجه يا با درجات متفاوت بر اقتصاد،
سياست و فرهنگ سرمايه داري تاثير مي گذارند. اما شما بايد نسبت به هر ذکری
از تقسيم طبقاتي و خصومت های مطرود طبقه و مبارزه طبقاتي سخت گير ودقیق
باشید.
علاوه بر اين پاك كردن طبقه و مبارزه طبقاتي در مباحث عمومي از سوي بعضي از
چپ ها، و محيطهاي آكادميكي كه مشغول «كاستن از ابعاد مسئله طبقه هستند»
ياري ميگيرد. اين امر از يك سو به نام ساده سازي پايداري طبقه و جبر
اقتصادي و از سوي ديگر به نام درك تنوع، تفاوت و تعیين چندگانه آن انجام
ميگبرد .
ما نه تنها بايد از ساده سازي طبقه، جبر اقتصادي و توضيح ساده شده روندهاي
تاريخي اجتناب كنيم، بلكه با سنگر گرفتن پشت ماترياليسم تاريخي و مقولات
تحليل طبقه و مبارزه طبقاتي نيز نميتوانيم به حقيقت نزديك تر شويم. در
حقيقت در عين اين كه مبارزه شدت ميگيرد، كه طبقه كارگر بهعنوان رهبر
جنبشي گسترده پيش رانده ميشود و مسئله قدرت با صراحت هر چه بيشتر پيشرو
قرار ميگيرد، نبايد از مشاهده جنبشي كه به مفهوم طبقه و ماترياليسم تاريخي
پشت ميكند متعجب شويم. نبايد علاقه جديد به سهم تئوريك و زندگي سياسي لنين
را يادآوري كرد. هيچ كس در اين قرن و يا قرن آينده نميتواند ديدگاههاي
نظري و سياسياش را در مسئله طبقه، دموكراسي، سياست اتحاد ها، مليت، قدرت
وانقلاب سوسياليستي همتاي او قرار دهد.
در ادامه با توجه به اتهامي كه طبقه كارگر به «جايگاه افتخار اميز»
انقلابياي كه ماركس و انگلس آن را ترسيم كرده اند نرسيده است، من سه
ملاحظه را بررسي ميكنم .
نخست، هيچ طبقه ديگري، هيچ لايه هاي اجتماعي ديگر يا جنبشي قدرت اجتماعي
استراتژيك طبقه كارگررا دارا نيست، و انقلابها در تحليل نهايي حل مسئله
قدرت را بعهده دارند.
دوم، تغيير طبقه كارگر از«طبقه در خود» به «طبقه اي براي خود» روند سياسي
طولاني و ممتدي است هر گز كسي ادعا نكرده است كه ظرفيت انقلابي طبقه كارگر
در( DNA)
او يا امري خود بخودي ناشي از جايگاه او در سيستم توليد اجتماعي است.
بنابراين به چيزهاي بسيار، از جمله توانايي كمونيستها وچپ در جلب اكثريت
كارگران به افكار و شيوه مبارزه طبقاتي و سوسيايسم بستگي دارد.
با اين حال من (با قرض عبارتي از اي پي تامپسون تاريخ نگار ماركسيست كبير
بريتانيايي) اضافه ميكنم كه طبقه كارگر در ساختن خود دست دارد. كارگران
بشقاب خالي نيستند كه كمونيست ها و چپ ها به راحتي آن را با ايده هاي
انقلابي پر كنند، بلكه وظيفه ما تكميل وتعميق افكار آن ها بر مبناي تجربيات
خود آنها است .
و نهايت آن كه، پيروزي سوسياليسم امري مشترك (خانوادگي ) است. هيچ طبقه يا
جنبش اجتماعي منفردي درك و قدرت ضروري براي مواجهه با (طوفان بهشت) را
ندارد. اين امر مستلزم تشكيل اتحادهاي گسترده ومتقابل است. تنظيم استراتژي
تك روانه از سوي طبقه كارگر يا هر طبقه ديگري نسخه قطعي شكست است.
طبقه كارگر در اثر فن آوري هاي جديد، بازسازي اقتصادي وسياست هاي نئو
ليبرالي با ده ها ميليون كارگر تازه استخدام در بخشها وفضاهاي جديد اقتصاد
ملي و جهاني بيش از پيش بزرگتر و متنوع تر شده است.
ماركس وانگلس پيش بيني مي كردند كه كارگر مزد بگير به موازات تعميق و گسترش
روابط اقتصاد سرمايه داري از نظر وسعت بزرگتر خواهد شد. با يك حساب ساده
حق با آن ها بود. تشكيلات طبقه كارگر – وهمين طور رشد يابندگي آن – اكثريت
پر قدرتي را در روي كره زمين تشكيل مي دهد. اما، نه تنها روند همترازي رخ
نداده است، بلكه در عوض لايه بندي و تنوع موقعيت و شرايط بيشتر حاكم است.
در سطح عالی تجريد، اين درست است كه طبقه كارگر بهعنوان يك كل منافع
مشتركي مبتني بر واقعيت دارد. و مهم تراز آن، سيستم استثماري واحدي حاكم
است. اما ختم موضوع به اين جا كافي نيست چون استراتژيها و تاكتيك ها از
سطح تحليل هاي معيني ناشي ميشوند.
در اين سطح ما نه تنها با منافع مشترك طبقه بلكه با تناقضات و كشمكش رشد
يابنده ناشي از شرايط مختل، تركيبات گوناگون، موقعيت هاي چندگانه،
جداييهاي فضايي (كار) و توسعه نامتوازن طبقه كارگر به طور مختصر ناشي از
تجربه هاي مختلف و روش هاي مختلفي كه كارگران استثمار و ستم را در عرصه
جهاني درك مي كنند رو در رویيم .
اين واقعيت پيچيده اي است، هر چند نبايد، منافع مشترك را، كه چهارچوب اتحاد
است مخفي ساخت، اما اين امر نبايد به ما اجازه دهد كه بخش هايی از طبقه
كارگر را در لفافي که برچسب «انقلابي» و برخي دیگر را در پوشه ديگري كه
برچسب «ارتجاعي» خورده است قرار دهيم. وقتتان را هدر ندهيد چون اين آگاهي
به طور نسبي ميتواند ما را به مبارزان كارآزمودهاي در راه اتحاد طبقه
كارگر در مبارزات ملي و جهاني تبديل نمايد»
هرانديشه دست بابي به سوسياليسم در امريكا در صورتي كه متضمن طبقه كارگري
داراي اكثريت عددي، متحد و با آگاهي طبقاتي بهعنوان اساس فعاليت و رهبري
جنبش خلق نباشد خيال بافي محض است. انگلس در پايان عمر خود نوشت :
«زمان حملات غافلگيرانه، زماني كه انقلاب ها به دوش اقليتي آگاه در راس
توده هاي ناآگاه رقم ميخورد گذشته است. جايي كه مسئله تكميل تغييرات
سازماندهي اجتماعي است، خود تودهها نيز بايد درگير باشند، بايد خودشان
پيشاپيش فهميده باشند كه چه ميخواهند، با جسم و جان براي چه پيش ميروند
...، اما به خاطر آن كه توده ها قادر به درك آن چه اتفاق ميافتد باشند، به
كاري طولاني و ماندگار نياز است. (مقدمه بر نبرد طبقاتي در فرانسه ماركس)
بنابراین، وظيفه حزب ما، تمركز بر طبقه كارگر با احساس فوريتي جديد و قرار
دادن آن تمرکز در پيش روي زندگي روزانه حزب است. .طبقه كارگر هرگز از دهه
1930به اين سو چنين اوضاع وخيمي نداشته و اين چنين احساس ناامني نكرده است.
دستمزدهاي كاسته شده، بيكاري گسترده، فروپاشي بهداشت و بازنشستگي، و ساير
عوامل، فشار عظيمي براستانداردهاي زندگي اكثريت طبقات پایين وارد ميكنند.
اگر، اضافه كا ر، كاردوم و يا حتي سوم و قرض هاي نجومي مصرف كننده براي دو
نفر حقوق بگير خانواده وجود نداشت، طبقه كارگر حتي مي توانست در وضعيت
بدتري باشد.
مركز ثقل تغيير تمركز ما بايد بخش سازمان يافته طبقه كارگر، به ويژه قسمت
استراتژيك آن باشد. اين بخش، با شعور سياسي، تجربه سازماندهي، دانش،
تيزهوشي تاكتيكي و منابع خود بايد در هسته مركزي تلاشهای ما در جهت فعال
كردن بخشهاي گستردهتر طبقه باشد.
اين بدان معنا نيست كه سازماندهي در ميان ساير بخشهاي طبقه كارگر مهم
نيست، در حقيقت، بايد تلاش بيشتري براي سازماندهي كارگران به ويژه زنان،
ستم ديدگان نژادي، مهاجرين و كارگران صنعتي انجام گيرد. و بدان معنا هم
نيست كه ما تلاش خود را براي ساختن حزب و بردن رسانههاي حزب بين كارگران
كم درآمد و ستمديده و متفرق كاهش دهيم، دراين رابطه بايد بيشتر تلاش كنيم.
اما آنچه حائز اهمیت است آن است كه كارگران سازمان يافته حلقه استراتژيك
پيشرفت كلي طبقه بهعنوان يك كل هستند.
مشی طبقاتي ما در برابر انديشه هاي مصر بر خطایی كه طبقه كارگر را محدود ،
مبارزه طبقاتي را براي اتحاد طبقه ساده ، يا ظرفيت سياسي طبقه كارگر و بخش
سازمان يافته آن را به خاطر پيشرفت اصلاحطلبانه در رهبري جنبش خلق در
راستای تغييرات بنيادي و سوسياليسم كاهش ميدهند، به استدلال ميپردازد.
مبارزه طبقاتي
ما به دنيا از
وراي لنز طبقه نگاه ميكنيم. مبارزه طبقاتي دليل اصلي مراحل تاريخي است .
همانطور كه ماركس وانگلس در مانيفست كمونيست اظهار كردند «تاريخ همه جوامع
تا اين زمان تاريخ مبارزه طبقاتي بوده است» تا زمان ماركس و انگلس مراحل
تاريخي همچون امري تصادفي و قراردادي درنظر گرفته ميشد . آنها با ارایه
مدل نظری جدیدی بهگونه متقاعد کنندهای استدلال میکردند که تغییرات
تاریخی پیامد و حاصل مبارزات جمعی میلیونها انسان در تقابل با
استثمارگرانشان است و نه نتیجه هوی و هوس افراد و طبقات حاکم و یا
رخدادهای تاریخی. بينش آن ها شیوه نوینی در درک تاریخ و تاثیرگذاری بر آن
را برای مردم سراسر جهان مهیا ساخت. مبارزه طبقاتي ریشه در اعمال
استثمارگرانه واقعی دارد كه به نوبه خود در سيستم يكپارچه جهاني استثمار
قابل رديابي هستند. انباشت بيوقفه سرمايه واستثمار مزدبگيران دو روي يك
سكه هستند. و اين محرك دروني توسط رقابت سرمايههاي رقيب تقويت و تداوم
يافته است.
منطق سرمایهداری حکم میکند تا - با اتکا به ابزارهایی که در اختیار دارد-
کنترل خود را بر روندهای تولید و دستگاه دولت بهگونهای بهکار گیرد که
حداکثر ارزش اضافی ممکن را از طبقه کارگر بهدست آورد. با تمام این احوال ،
وقتي كه پاي استثمار در ميان باشد، سرمايه داري سرسخت ، سيري ناپذير
وتقريبا عالمگيراست وحتي در كشورهاي سوسياليستي نفوذ ميكند .
اما سلطه و فراگيري تقريبي سرمايه داري نه طليعه دوران صلح و شكوفايي برای
مردم جهان بلكه کاملا برخلاف آن بوده است .
موافقت با ماركس آسان است . او در پيامي به اتحاديه كمونيست ها گفت
:«"مساله اصلي" نه دگرگوني مالكيت خصوصي بلكه نابودي آن است، مساله اصلی نه
صیقل زدن تضادهای طبقاتی بلکه نابودی طبقات است، مساله اصلی نه اصلاح جامعه
موجود بلکه بنای جامعه نوینی است.» (ماترياليسم تاريخي: ماركس ، انگلس،
لنين)
مطمئنا شما با این نظر موافقید اما تعجب آور نيست كه نیروهای سوسیال
دموکرات و میانی نگاه متفاوتی به آن دارند. آنها میپذیرند که روش های
مبتنی بر بهره کشی در سطوح دولتی و فرا دولتی و در مقیاسی رو به رشد وجود
دارد و عمل می کند. اما الزاما این روش ها را در قوانین و گرایش های درونی
و ذاتی نظام سرمایه داری و یا ماهیت طبقاتی دولت ردیابی نمیکنند. آنها
عمدتا شرکتهایی را که سودآوری در کوتاه مدت را در اولویت قرار داده و
سیاستهای عمومی را گمراه میسازند، نکوهش میکنند. آن ها در عين اعتراف
به روابط خصومت آميز بين سرمايه دار وكارگر مدعي هستند كه این نزاع
ميتواند در چارچوب نظام سرمايه داري و البته در عرصهای وسیع تر (اقتصادي
وسياسي) نسبت به وضع موجود حل شوند.
در هر حال اين خطای ایدئولوژیک که كمونيست ها و ساير نيروهاي چپ را از
سوسيال دموكراتها وجريانهاي مياني جدا ميكند مانع از اتحاد عمل آنها
درخصوص مسایل عام نميشود. دديدگاه هيچ يك ازسوسيال دموكرات ها و نيروهاي
مياني متحجرانه نيست.
در حقيقت، يكي از خصوصيات برجسته مبارزه امروز آن است كه نیروهای میانی و
سوسيال دموكرات هنوز همان تن پوشی را به تن می کنند که پیشینیانشان در
دوران جنگ سرد به تن میکردند.. آنها مخالفان سرسخت دولت بوش هستند ، از
تشكيل ائتلاف حمايت مي كنند، كارگران را در دستگاه هاي مستقل خودشان بسيج
مي كنند، با جنگ عراق مخالفند، نسبت به در موضوعات برابري و تنوع حساسيت
زیادی از خود نشان ميدهند، و تردیدهای جدی و فزاینده ای نسبت به توانایی
نظام سرمایه داری در فراهم نمودن شرایط مناسب زندگی برای توده های زحمتکش
دارند. علاوه برآن بسياري از آن ها از مشاركت ما (كمونيست ها) در جنبش ها
ومبارزات استقبال ميکنند.
اگرچه بسیاری از انتقادات جنبش كمونيستي از نيروهاي سوسيال دموكرات به جا
بود، اما حذف آنها بهعنوان واکنش اجتناب ناپذیر در دوران پس از جنگ جهانی
اول و انقلاب روسيه نه تنها اشتباه بلكه زیانبار بود .
اين افراط كاري تا حدي بود كه لنين در مقاله معروف: كمونيسم چپ: بيماري
دوران کودکی و سخنراني هايش در انترناسيونال كمونيستي در اوايل دهه 1920 به
ابعاد متعدد آن پرداخت. اما در نهايت تلاش او موفقيت آميز نبود .
در واقع سياست «طبقه عليه طبقه» استالين پس از مرگ لنین دلایل کافی در
اختیار جنبش جوان كمونيستي نهاد تا سیاستهای سکتاریستی را با انرژی تازه
ای دنبال نموده و تا بدانجا رود که سوسیال دموکراتها را سوسیال فاشیست
بنامد. اين رویه (چپ روي) تا كنگره هفتم انترناسيونال كمونيستي در سال 1935
ادامه يافت. در این كنگره گئورگي ديمتريف در ضرورت فاصله گرفتن از عادات
سکتاریستی و اتحاد با سوسیال دموکراتها که در سايه تهديدات فاشيسم وسنگيني
بحرانهاي اقتصادي ديدگاههايشان را تغيير داده بودند به استدلال پرداخت .
حزب ما بر پايه همين استدلال ها مفاهيم استراتژيك و تاكتيكي مبارزه را
وسيعا توسعه داد . و تنها در سایه انجام این امر بود که توانستیم در
مبارزاتی که بازسازی بنیادین نیروهای سیاسی و طبقاتی در آمریکا را به همراه
داشت مشارکت قاطع داشته باشیم. علاوه بر آن ، در مسیر اين مبارزات ،
كمونيست ها احترام طبقه كارگر ومتحدانش را کسب نموده و بدین وسيله شرايط
مساعدي براي رشد حزب در اواخر دهه 1930واوايل دهه 1940 فراهم گردید.
مبارزه جویی و پيشگامي مطمئنا از اهميت بسزایی برخوردار بودند، اما صرفا تا
حدی که خودشان را در متن سیاستهای استراتژيك بيان میداشتند، تنها به
اندازهاي كه ما در ساختن جبههاي دموكراتيك مشاركت داشتیم، و تنها تا درجه
اي كه در تجديد انتخاب روزولت و برنامه اصلاحات (New
Dealers) كنگره شركت
كرديم .
بنابراين، رشدي كه ما در آن دوران تجربه كرديم در فضاي خالي اتفاق نيفتاد.
آن رشد مستلزم جزیيات سياسي و كاربرد عملي مشي استراتژيكي بود كه گرايش ها
و وظايف عمده آن دوره را كسب كرده بود ، و البته ، در همبستگي صميمانه اي
با قدرت روينده مبارزات طبقاتی و مبارزات زحمتكشان بود. آن درس ها در كار
امروز ما اموری بديهي هستند .
دموكراسي و مبارزه طبقاتي
يكي ديگر از خصوصيات بنیادین و هميشگي حزب كمونيست تعهد سرسختانه آن به
مبارزه براي دموكراسي و حقوق دموكراتيك است .
اما آيا دموكراسي در جوامع سرمايه داري محدود و محصور نيست ؟ آيا دموكراسي
وسيله بسيار موثري براي مخفي كردن روابط بين طبقه و حكومت نيست ؟
در اين مورد هيچ مناقشه اي وجود ندارد. هيچ كمونيستي نبايد با خصایص محدود
و کارکرد ایدئولوژیک دموکراسی تحت حاکمیت سرمایه داری متقاعد شده باشد.
اما به دلایل مشابه هيچ كمونيستي نیز نبايد اين حقيقت بيچون و چرا را
فراموش كند كه مبارزه براي دموكراسي از اهمیتی همه جانبه براي طبقه كارگر و
جنبش مردمي برخوردار است.
دموكراسي نه ابزاری است که به سادگی به آن (به مبارزه طبقاتی) پایان دهد و
نه تاکتیکی است که به هنگام پیشرفت مبارزه طبقاتی به کار گرفته شود...
مبارزه براي دموكراسي هم ابزار دموکراسی و هم تحقق آن است. دموکراسی مردم
را و مردم دموکراسی را قدرتمند میسازند.
در حقیقت تصور اینکه چگونه نیروهای ضرور میتوانند گرد هم آیند و در هر
مرحله از مبارزه و از جمله در مرحله سوسیالیسم متحد گردند، در شرایطی که
طبقه کارگر و جنبش های مردمی بهطورکامل درمبارزات دموکراتیک درگیر
نمیشوند، بسیار دشوار است.
در مبارزات دموکراتیک – برای صلح، آزادی اتحادیه ها، بهداشت ، برابری نژادی
و جنسی، محیط زیست، مقاومت مدنی، آموزش و پرورش، شغل، حق بازنشستگی وغیرو-
طبقه کارگر و متحدانش به اندازه ای تجربه، آگاهی و همبستگی کسب می کنند که
می توانند برای دستیابی به قدرت به اعتراض برخیزند.
لنین در جایی می نویسد:
«فکرکردن به آن که مبارزه برای دموکراسی می تواند پرولتاریا را از انقلاب
سوسیالیستی منحرف کند یا آن را تحت الشعاع قراردهد ، می تواند اشتباهی
اساسی باشد. بلکه بر عکس در جایی که دموکراسی بهطور کامل اجرا نمی شود،
هیچ سوسیالیسمی نیز نمیتواند به پیروزی برسد، بنابراین پرولتاریا بدون
پایداری همه جانبه و مبارزه انقلابی برای دموکراسی نمیتواند پیروزی خود بر
بورژوازی را تدارک ببیند.» (انقلاب سوسیالیستی و حق ملل در تعیین سرنوشت
خود)
به طور خلاصه، جاده ای برای گذار به سوسیالیسم که مبارزه برای دموکراسی را
فرعی قلمداد کند وجود ندارد. آيا ما با بيان اين كلمات، مبارزه دموکراتیک
را بر مبارزه طبقاتی ترجيح می دهيم ؟ به هیچ وجه، مبارزه طبقاتی و
دموکراتیک به طرق بیشماری در یک دیگر نفوذ میکنند.
اشکال ناب مبارزه را تنها در کتاب های درسی و در اوج انتزاع می توان پیدا
کرد که مثلا اين جا مبارزه دموکراتیک است و آن جا مبارزه طیقاتی است. در
زندگی واقعی هر دو شکل مبارزه در تعامل با یکدیگر عمل می کنند، نیروهای
یکسانی را به عرصه مبارزه می کشانند، دشمن طبقاتی مشترکی دارند، و برعلیه
روندهای انباشت سرمایه عمل می کنند.
در ربع قرن اخیر مبارزه بر علیه سلطه راست و جهانی سازی نئو لیبرالی بیش از
پیش مسیر واحدی را در مبارزه آشکار ساخته است .
علیرغم آنکه وظایف دموکراتیک در هر مرحله از مبارزه در سطح ملی تغییر می
کند، وظایف برجسته دموکراتیک امروز در سطح جهان (که احتمالا زمان طولانی
باقی خواهند ماند) عبارتند از: مهار تحرکات تجاوزکارانه امپریالیسم امریکا
و شرکت های فراملیتی آمریکایی، از بین بردن سلاح های هستهای، افشا بحران
محیط زیست و باز سازی روابط برابر بین کشورهای پبشرفته ودرحال توسعه.
استراتژی ( راهبرد)
هسته بنیادین– ممکن است بعضیها بگویند جوهر- حزب کمونیست مشی
استراتژیک ( راهبردی ) آن است. حزب بدون برخورداری از یک مشی استراتژیک
دقیق نقش موثر خود در رهبری مبارزه طبقاتی را از دست می دهد... حزب می
تواند مبارزه جو بوده و با سروصدای انقلابی سخن بگوید، اما بدون داشتن مشی
استراتژیک علمی مستند، گذار از سیاست های اعتراضی به سیاست های كسب قدرت
غیر ممکن است.
ما در تعیین مشی راهبردی از تحلیل های بسیار هوشيارانه مرحله مبارزه و
تعادل و توزیع قوا در بین نیروهای ستيزنده شروع می کنیم . وظایف عمده سیاسی
و اینکه کدام نیروها مانع از پیشرفت اجتماعی شده و کدام نیروها برای
پیشرفت آن ضروری هستند، از دل چنین تحلیل هایی بیرون میآیند.
در 25 سال گذشته ،ایجاد اتحاد خلق به رهبری طبقه کارگر علیه سلطه نیروهای
راست در ساختارهای سیاسی ملی هدف استراتژیک ما بوده است. این استراتژی
امكان پيوستگي سياستها و كارهاي عملي ما را فراهم كرده و به حزب ما اجازه
داده است تا در راس يا بر فراز جناح برتر سازمانهاي چپ قرار گيرد.
مثلا انتخابات اخیر را در نظر بگیریم که در آن وظیفه عمده سیاسی، خارج کردن
کنترل کنگره از دست جمهوری خواهان بود. ساير مبارزات همانند اين انتخابات
قابلیت باز تعریف سیاست های کشور و حرکت در مسیر ايجاد صلح و پیشرفت
اجتماعی را نداشتند .
ما به اين امرآگاه بوديم و از همین رو در جایی بودیم که يك حزب کمونیست
بايد باشد: کاملا درگیر مبارزهای شده بودیم که در صورت پیروزی دینامیک
حرکت سایر مبارزات را تغییر میدهد.
خيليها، از جمله برخی از چپ ها و حتی افراد معدودي در داخل حزب ما اين
موقعيت را درک نکردند. عین این مطلب را می توان در مورد جنبش صلح گفت که
تقریبا در هیچ کجا از این فرصت سیاسی استفاده کامل نبرد... با نزدیک شدن به
روز انتخابات افراد زیادی به منظور تغییر کنگره با جان و دل وارد عرصه
مبارزه شدند و زمان زیادی نیز صرف افسوس خوردن برای دموکراتها شد. در
بهترین حالت آنها دموکرات ها را با ستایشهای كم رنگ شان محکوم کردند.
خوشبختانه، ده ها میلیون نفراز مردم اعتقاد داشتند كه صندوق رای ، علیرغم
محدودیتش، قدرتمندترین راه برای بیان ناخشنودی از جنگ و نیز سایر سیاست های
دولت بوش است و به آن عمل کردند.
مبارزه براي برابري نژادي وجنسیتي
التزام به مبارزه براي برابري نژادي و جنسیتي هسته مرکزی نگرش و عمل
ماست. مبارزه براي برابري بخش جدايي ناپذيري از مبارزه طبقاتي و مبارزه
براي سوسياليسم است. مبارزه براي برابري در دل پيشرفت هاي دموكراتيك و
اجتماعي نهفته است.
دردهه هاي اخير تغييرات گسترده سياسي، اقتصادي و اجتماعي نمودار طبقاتی،
ملی و نژادی جمعیت و نيز قلمرو مبارزه طبقه كارگر و متحدينش با دشمن
طبقاتيشان را دگرگون كرده است. با اين حال پيكار براي دستیابی به برابري
كامل اهميت استراتژيك و فراگير خود را همچنان در انطباق با شرايط اقتصادي
، اجتماعي ، فرهنگي و ايدئولوژيك امروز حفظ كرده است .
هر كسي كه به مبارزه براي برابري نژادي و جنسيتي در هر شكلي از اشكال آن كم
بها دهد، مبارزه كلي براي پيشرفت اجتماعي را به شدت تضعيف مي سازد. چنين كم
بها دادني به مبارزه براي برابري نژادي و جنسیتي حتي در كمترين حد خود افق
پيروزي را محدود مي كند. و در بدترين حالت ميدان گشادي براي عقب مانده ترين
بخش حاكمان و حوزه هاي انتخابات سياسي آن ها براي كسب برتري فراهم ميآورد.
در حقيقت آیا اين همان چيزي نيست كه ما در ر بع قرن گذشته شاهد آن
بودهايم؟
آيا برتری و تفوق گسترده افراطیون راست نتیجه توسل فاشیستی به آراء سفید
پوستان نیست؟
تقريبا در تمامی عرصه های بررسی سطح رفاه اجتماعی، شرايط ستم ديدگان نژادي
بدتر شده است. در اجتماعات آمریکایی های آفریقاییتبار، آسیایی تباران
آمریکایی و آمریکای لاتینی تبارها، بومیان آمریکا، و در بین مردم تحت ستم
از ساير مليت ها و نژادها، وضعیت در شرایط بحرانی است.
امريكا مشابه زنداني است كه از سرعت ساخت و ساز کافی برای اسکان جمعیت رو
به رشد زندانياني که به میزان نامتناسبی از مردان جوان آمریکایی با تبار
آفریقایی و آمریکای لاتینی تشکیل شدهاند، برخوردار نیست.
حقوق زنان از جمله حق بارداری، دستمزد برابر در ازای كار برابر، حق معاش ،
مرخصي زايمان، آموزش عمومي، مراقبتهای بهداشتي و برنامه رفع تبعيض تحت فشار
شديد افراطیون راست قرار دارند... زنان ستم ديده نژادي در معرض دو طوفان
قرار دارند.
هدف از اين يورش چند جانبه نه تنها از بين بردن دست آوردهاي دوره هاي گذشته
بلكه خردكردن روحیه مبارزه جويي در بین مردم افريقايي تبار، مكزيكي تبار و
ساير مردم و همچنین زنان ستمديده مليت ها و نژاد ها و ممانعت از گسترش
پیوندهای استراتژيك آنان با طبقه كارگر است.
طبقه حاكم به خوبي آگاه است كه همگرايي كارگران، ستمديدگان ملي و نژادي و
زنان، خوفناکترین دشمن او بوده و آیندهای فارغ از هرگونه ستم و استثمار
را رقم میزند.
زنان و تمامی ستمکشان ملی و نژادی صرفا افرادی تحت ستم و استثمار نبوده
بلکه مبارزان، سازمان دهندگان و متحدینی هستند که به مبارزه بینش و آگاهی
می بخشند و بخش هاي اصلي جنبش خلق را به يكديگر پیوند میزنند.
در حقيقت، موفقيت جنيبش خلق به رهبري طبقه كارگر به مشاركت كامل آن ها در
عضويت و رهبري جنبش بستگي دارد. راه ديگري براي پيش رفتن وجود ندارد. زمينه
جديد مبارزه نه تنها تهاجم تبهكارانه راست را تخفيف ميدهد بلكه فرصت هايي
براي ادامه تهاجم عليه نژادپرستي فراهم مي آورد . راهنمایی تاريخ آن است که
این امر بدون مبارزه و پيشگامي رخ نخواهد داد.
مبارزه براي برابري نژادي، جنسيتي و ساير اشكال برابري نه تنها بايد ضرورت
جديدي به ما داده باشد، بلكه اين مبارزه بايد در راس دستور كار ما قرار
گرفته و تاروپود تمام كارهايي باشد كه انجام ميدهيم. عين همين ضرورت را مي
توان در باره مبارزه براي حقوق مهاجران هم بيان كرد .
پيكار براي برابري بايد فراتر از نقطه هيجاني، مشخص و عملي باشد. بايد بر
عمل متمركز گردد بايد بخش جدايي ناپذيري ازدستوركار سياسي و قانوني ما
باشد. اين مبارزه بايد در زمينه هايي كه سفيد پوستان با توجه به منافعشان
از پيكاربا نژادپرستي حمایت می کنند، پيش برده شود. و مبارزه ايدئولوژيك
عليه برتري سفيد پوستان و مردان بايد افزايش يابد.
در طول 30سال گذشته، راست افراطي پيوسته شيوه هايي را كه از طريق آن
ميليونها نفر ستم نژادي و جنسي را درك مي كنند تغيير داده است. تصور آن ها
از برابري - تعريف آن، راه هاي دست يابي بدان، پيشرفت هاي انجام شده،
چگونگي جلوگيري از آن و غيره - بر ذهن ميليون ها نفر مسلط شده است. از اين
رو، ما با ساير روشنفكران دموكرات، بايد مستقيما (و نيز به اشكال غير
مستقيم) در سطح انديشه ها درگير شويم.
ما به كاربرد مفاهيمي از دايره چپ و ترقي خواهي ادامه مي دهيم كه از لحاظ
ايدئولوژيك شديدا ناتوان هستند. و اوضاع را وخيم تر مي سازند. بهعنوان
مثال مطالعات و تئوري هاي (مبتني بر پوست سفيد) تقريبا به انحصار تمركز بر
هويت و مزيت كارگر سفيد پوست تمايل دارند در حالي كه واقعيتهاي عمده
اجتماعي و رسمي - مانند سرمايه داري ، مسئله ملي ، پنهان سازي، تقابل داخلي
، تقسيم طبقاتي و ماهيت نهادي ستم نژادي و جنسيتي - را برخي اوقات به قصد
نامرئي سازي در پس زمينه رها ميكنند.
كارگران سفيد پوست درسطحي بسيار متراكم، با تكيه بر اين حقيقت كه استثمار و
ستم ملي و نژادي و نيز طبقاتي را ديرتر تجربه مي كنند نسبت به ستمديدگان
ملي و نژادي مزيت نسبي دارند. اين مزيت و تفاوت موقعيت در حقوق و درآمد،
فرصت هاي اشتغال، برخورداري از فقر، مالكيت مسكن، دستيابي به آموزش و
پرورش، دسترسي به بهداشت، طول عمر و قسعليهذا منعكس مي شود. اين مزيت در
بسياري از اين مقوله ها رشد چشمگيري داشته است .
اين واقعيت ناگوار اين ادعا را كه تبعيض و ستم نژادي در حال ناپديد شدن
هستند، كه ما در عصر فرا حقوق شهروندي زندگي مي كنيم به دروغ تاييد مي كند.
اما آن ها - غير ازدرك كوته بينانه از پويايي طبقه و نژاد - درك نمي كند كه
كارگران سفيد، هم ممتازشده وهم نتيجه مادي استثمار وستم نژادپرستي هستند.
چيزي كه گمان مي كنم ما بايد درك كنيم .
استثمار كارگران سفيد و بهره كشي شديد از كارگران ستمديده نژادي در حقيقت
دو روي یک روند واحد استثمار سرمايه داري هستند. آن ها در هم تنيده شده اند
و يك ديگر را تقويت مي كنند.
وزن نژادپرستي نه تنها بر دوش كارگران ستم ديده ملي و نژادي سنگيني مي كند،
بلكه استاندارد زندگي تمام كارگران را نيز پایين مي آورد. نژادپرستي به طور
كلي دموكراسي را از درون تهی می سازد براي جنگ امپرياليستي كه هرگز به سود
طبقه كارگر نيست توجيه عقلاني فراهم مي آورد. و اغلب به طور مهلك مبارزه
طبقه كارگر را تضعيف نموده وآموزش و ديدگاه اخلاقي كارگران سفيد را از شكل
مي اندازد. به عبارت ديگر، استثمار و ستم نژادپرستانه، پايه اي را براي
ضربه به امنيت اقتصادي و وحدت سياسي و سازماني و ظرفيت مبارزاتي كليت طبقه
كارگر تشكيل مي دهد. شايد بهترين مثال اين حقيقت را فقط بهعنوان گواه
بتوان در تاريخ جنوب يافت، كه استثمار و ستم تلخ نژادي با استثمار شديد
كارگران در به تعويق انداختن رشد اقتصادي و سياسي منطقه تركيب شد. حتي
امروز، تقريبا 150سال بعد از شكست بردهداري، استانداردهاي زندگي، شرايط
كار و حقوق دموكراتيك زحمتكشان در جنوب در مقايسه با شمال عقب مانده تر
است.
بنابراين كارگران سفيد پوست در جنوب بهاي گزاف سياسي، اقتصادي، اجتماعي و
شرايط اخلاقي را که البته بديهي است نه به شدت برادران و خواهران سياه پوست
خود، اما به هر حال به شکلی قابل توجه پرد اخت كرده اند. اين حقيقت آشكاري
است كه طرفداري از امتياز ملت سفيد پوست دیگر رنگ باخته است. حتي هر كجا كه
اين امر مورد تاييد قرار گرفته، موارد تاييد كننده معمولا بيش از آن كه در
مركز ساختاري تحليل هاي آن ها باشد امري تصادفي است .
طرفداران اين عقيده، تقريبا به باتلاق ناگزير در رخوت سياسي و شكست گرايي
دچار ميشوند. فراتر از آن، از پيشينه امر نتيجه گيري مي كنند كه كارگران
سفيد ممتاز بوده و در بازتوليد نژاد پرستي نقش عمده اي دارند، نيروهاي چپ و
مترقي علاوه برموضع نقد اخلاقي چه مي توانند بكنند؟ در دنياي مزيت بخشی به
پوست سفيد، چشم انداز وحدت طبقاتي، برابري و ترقي اجتماعي حقيقتا تيره و
تار ميشود .
نژادپرستي نهادينه شده نه پديده اي ورای تاريخي است كه سرخوشانه با «زندگي
خاص خود » وسط تاريخ پياده روي كند، و نه آنطور كه بعضي ها اظهار مي كنند
محصول ويژه جنبش طبقه كارگر است. بر عكس، نژاد پرستي هستي ويژه و ريشههاي
طبقاتي دارد. نژاد پرستي مخلوق سرمايه داري است.
بيان اين امر دليلي براين كه طبقه كارگر اصلا در بازتوليد نژاد پرستي دستي
نداشته است نيست. چنين تفكري مي تواند بسيار خام باشد.
اما زماني كه نژاد پرستي خود را در تفكر و كنش زحمتكشان نشان ميدهد، ما
نبايد تنها براي تفكيك تجليات وشيوه هاي آن از متن سرمايه دارياش بلكه از
پنهان كردن هستي و ريشه هاي طبقاتياش بيمناك باشيم.
مي توان گفت مبارزه عليه نژادپرستي تنها بربنياد اقدام گسترده، متحد، چند
نژادي، تنها بر بنياد فرض اتحاد منافع كارگران سفيد با منافع طبقاتي و
احساس مسئوليت گسترده در پيكار با نژادپرستي و مبارزه براي تامين مطالبات
خاص زحمتكشان ستم ديده ملي و نژادي شايسته پيروزي است. هيچ مبارزهاي در حد
كمتراز اين بخت موفقيت نخواهد داشت. همانطوركه در قرن نوزدهم تنها ائتلاف
گسترده ضد برده داري براي سرنگوني سيستم برده داري ضروري بود، امروز هم
ائتلاف گسترده طبقه كارگر، ستم ديدگان نژادي و تمام نيروهاي دموكراتيك براي
ريشه كني ساختار معاصرنژادپرستي و ايدئولوژي نژادپرستانه براي ورود به قرن
21 ضروري است.
مبارزه ايدئولوژيك عليه برتري نژاد سفيد و براي برابري در هر حدي از اهميت
بزرگي برخوردار است، و ما بايد به صورت تهاجمي در اين مبارزه درگير شويم.
حزب عمل
ماركس پيش از
اين نوشت – و اين نوشته به صورت پايان ناپذيري نقل شده است – كه موضوع در
واقع تفسير جهان در امتداد خطوط گونانگون نيست بلكه موضوع تغيير دادن جهان
است ، ماركس منزلت تئوري را تنزل نمي داد بلكه بيشتر تاكيد مي كرد كه تئوري
بايد به عمل سياسي متصل باشد وبا عمل سياسي محك بخورد .
كمونيست ها براي آميزش تئوري با عمل مبارزه مي كنند. انديشه ها صرفا تا حدي
مي توانند به نيروي مادي تبديل شوند كه مورد پذیرش وعمل زندگي واقعي مردم
قرار گيرند ، تنها تا حدي كه به تجربه موثر ميليون ها نفر تبديل گردند.
كمونيست بیعمل يا انجمن حزب كمونيست منفعل يك ترکیب متناقض است. در حزب ما
به همان شدتي كه تئوري و استراتژي در مركز توجه ماست ، عمل نيز موردتوجه
است .هر جمع وعضوي بايد بخشي از مبارزات روزمره (حزب) باشد. در واقع
بسترمبارزات توده اي جايگاهي است كه تئوري و عمل سياسي ما به هم گره مي
خورند .
ما بايد در بين چيزهاي ديگر بر برخي از مبارزات اقتصادي كه در عرصه سياسي
نمود پيدا ميكنند تمركز بيشتري بنماييم . طبقه كارگر دوران طولاني– من از
دهه ها صحبت مي كنم - چنين هجومي را عليه استانداردهاي زندگي و شرايط خود
تجربه كرده است . من قبول دارم كه بخش كوچكي از كارگران تجربه بعضي دست
آوردها را داشته اند ، اما آن دست آوردها تصوير واقعي اي كه ما بايد روي آن
تاكيد كنيم نيست . تصويراصلی رشد شديد نابرابري و عدم امنيت بين طبقه
استثمارگر وطبقه توليد كننده است . انتقال ثروت از سوي آخري (توليد كننده)
به سوي اولي (استثمارگر) كلان و از نظر تاريخي بيسابقه بوده است . اين امر
بدون عملكرد دولت بعنوان دستگاه بازتوزيع بيشرمانه ارزش اضافي به بزرگترين
شركت ها وثروتمندترين خانوده ها نمي توانست اتفاق بيفتد .
همانطور كه در بالا ذكر شد ، ضربات شديد (ستم) ملي و نژادي طبقه كارگر و
اجتماعات آنها را تحت ستم قرار داده است . اين موقعيت فاجعه بار، كه تعداد
بي سابفهاي از افراد به حاشيه رانده شده به ويژه جوانان را در برميگيرد ،
به شرايط «مرگ اجتماعي» معناي واقعي مي بخشد و كاربرد آن توسط پژوهشگران را
موجه مي سازد .
به همان اندازه كه درگيراين مبارزات مي شويم ، نبايد فراموش كنيم (وگاهي
فراموش مي كنيم) كه ما حزب انديشه ها نيز هستيم و كارگران گرسنه انديشه ها
هستند . آن ها میخواهند بدانند كه چرا چيزها به این شيوه هستند ومي خواهند
بدانند كه چه مقدار و چه كساني اداره امور را بعهده دارند . اين كارزار
اصلاح اولويت ها ، سياست ها وكار ايدئولوژيك در شرايط جديد استثمار سرمايه
داري و احساسات توده اي را به بحث مي گذارد . و آن بحث را بايد در متن
سياسي سرشار از امكان و اميد انجام داد.
انترناسيوناليسم
انترناسيوناليسم ديگر سيماي اصلي حزب ماست . منافع مشترك زحمتكشان
وستمديدگان ، صرف نظر از مرزهاي ملي عليه استثماركنندگان و ستمگران مشترك
آن ها در قلب انترناسيوناليسم جاي دارد.
در حالي كه هر طبقه كارگري (ملی) بايد با طبقه بورژوازي خود تصويه حساب
نمايد ، اما چنين تصويه حسابي در دوراني كه بندهاي استثمار و ستم و
نظاميگري سرمايه داري تقريبا به تمام نقاط و مرزهاي سياره گسترش مي يابد
اشكال جديدي از انترناسيوناليسم را الزامي مي سازد.
سيستم امپرياليسمي كه لنين يك قرن قبل تحليل كرد با تمام قوا اما در زمينه
ها و شيوههاي متفاوتي به فعاليت خود ادامه مي دهد،- آنچنان كه بسياري (از
اين زمينه ها وشيوه ها) به صورت قابل فهمي تعجب برميانگيزند كه گويا ما در
مرحله كاملا نويني از رشد سرمايه داري قرار داريم. من فكر نميكنم اين
(برداشت) قابل اغماض باشد ، لذا به نظرمي رسد صحبت كردن از فاز جديد توسعه
امپرياليستي لازم باشد . برخی خصوصیات برجسته این فاز جدید چیست؟
يكي (ازاين خصوصيات) گذار (تغيير) ازسياست برتري جهاني (پیشین) كه نيروها
را با چند جانبگي و توافق متحد ميكرد به سياست يك جانبه گراي سلطه جهاني
دولت بوش است. (این سیاست ) منحصرا به قدرت نظامي تكيه دارد . (حادثه)
يازده سپتامبر جو و زمينه سياسي را براي اين تغيير فراهم كرد .
يكي ديگر سطح جديد جهاني سازي سرمايه داري است كه با تضاد هاي سياسي
واقتصادي سرمايه داري، رشد تكنولوژي هاي جديد و كاربست سياست هاي نئو
ليبرالي در مقياسي گسترده، به سرعت به پيش مي رود .
خصيصه سوم ، آن است كه سرمايه داري جهاني ، در عين همبستگي (ظاهري) بيشتر،
كمتر متحد ويكپارچه است . رشد ناموزون سياسي و اقتصادي ، تضادها و رقابت ها
را در سطح دولتي، منطقه اي وجهاني تشديد مي كند. مراكز قدرت جديدي پديدار
می شوند وبازار جهاني جايگاه رقابت شديد سياسي و اقتصادي است .
و نیز خصيصه ديگر غيبت اتحاد شوروي است . نخستين زادگاه سوسياليسم در طول
دههها وزنه تعادلي براي امپرياليسم امريكا فراهم كرد . اتحاد شوروي از
نقشه هاي ماجراجويانه امپرياليسم امريكا و دولت هاي متحد او جلوگيري مي كرد
و بعنوان مركز ثقل نيروهاي رهايي بخش ملي در راستاي ضد امپرياليسم ،
دموكراتيزه كردن، سكولاريسم و ضد سرمايه داري عمل مي نمود . با ناپديد شدن
اتحاد شوروي ، يك جانبه گرايي ، زور و سلطه جهاني به استراتژي غالب بخش
بسیار مهاجم و نظامیگرای طبقه حاکم امریکا تبدیل شد .
و سرانجام تقريبا در مقياس جهاني شاهد پديداري بنيادگرايي مذهبي راست
افراطي (بعنوان عالي ترين مظهر بنيادگرايي مذهبي) بودهايم . تقريبا در
تمام مناطق جهان ، افراط گرايي مذهبي تقويت گشته وبا بخش هايي ازنخبگان
حاكم هم سوشده است .
بنيادگرايي مذهبي در امريكا بنيان سياسي دولت بوش را تشكيل ميدهد، در
اسرائيل ارتجاعيترين سياست هاي طبقات حاكم اسرائيل را مورد حمايت قرار مي
دهد. ودر خاورميانه وآسياي جنوبي اسلام سياسي راست با قراردادن خود با
نخبگان محلي و امپرياليسم امريكا در يك صف ، با تركيبات مختلفي براي شكست
نيروهاي مترقي ، چپ، و كمونيست در طول دهه هاي گذشته تلاش كرده است .
برخلاف جنبش هاي رهايي بخش ملي در دوره هاي قبل ، ايدئولوژي وسياست هاي
اسلام راستگرا به سوي دموكراسي وعدالت اقتصادي وسكولاريسم حركت نمي كند.
بلكه هدف آن (لااقل از آنچه ما از كشورهايي كه اسلامگرايان راست به قدرت
رسيده اند در مي يابيم) تحميل كردن طرحي ضد دموكراتيك وفرقه گرايانه بر
مردم است .
البته در ارائه چنين خصوصياتي بايد بين بنيادگرايان راستگراي اسلامي وخلق
ها وملت هايي كه به اسلام اعتقاد دارند تمايز قائل شويم ، درك كنيم كه
اسلام سياسي داراي تناقضاتي است و حتي از اشتباه سهوي صدور مجوز به جنگ بوش
عليه ترور خودداري كنيم .
فراتر از همه ادعاي بوش مبني بر اين كه " جنگ عليه ترور"هم ارز روز آمد و
مدرن جنگ عليه فاشيسم هيتلري است ، چيزي بيش ازحيله اي براي بسيج مردم
امريكا پشت سر نقشه هاي امپرياليسم امريكا براي سلطه بي رقيب جهاني در قرن
21 نيست . اين ادعا در اصل توجيه عقلاني سخن گفتن از جاه طلبي هاي سلطه
طلبانه به همان شيوه اي است كه بر شوروي ستيزي در طول جنگ سرد حاكم بود.
هم عمليات تروريستي دولتي و هم عمليات تروريستي فعالين غير دولتي خطر هستند
و (اين خطر) مستلزم پاسخ هماهنگ خلق هاي جهان است . در هر صورتي تاييد
ادعاي قدرت نظامي امپرياليسم امريكا، درست مخالف آن چبزي است كه (براي
مبارزه با تروريسم ) مورد نياز است .
از اين رو ، راه عاجل كاستن از خطرات عمليات تروريستي خروج سربازان
امريكايي از عراق، فرونشاندن درگيري هاي اسراييل – فلسطين (فرونشاندني كه
حق ملي و امنيت مربوط به هر دو ملت را به رسميت بشناسد) و افزايش كمك هاي
اساسي امريكا و ساير قدرت هاي عمده اقتصادي به كشورهاي در حال توسعه است .
پيش از اين يادآور شدم كه ما در دنياي بي ثباتي زندگي مي كنيم ، دنيايي
انباشته از درگيريهاي بي پايان و خطرها ، و ممكن است چنين به نظر برسد كه
امپرياليسم دست بالا را دارد و نوع بشر به طور فقيرانه براي مواجهه با
مسائل بسيار تهديد كننده اي چون گرم شدن جهان ، مسابقه و تكثير سلاح هاي
هسته اي ، نظامي گري و به ويژه نظاميگري امريكا ، عقب ماندگي و دست و پا
زدن براي منابع كمياب تجديد ناپذير در قرن بيست و يكم آماده مي شود.
بررسي دقيق تر نشان مي دهد كه اين استنتاج بسيار بد بينانه است
نخست (آن كه)، حوادث در عراق به خاطر اشغال از بد به بدتر ميرود و فشار
براي بازگشت سربازان امريكا تشديد مي گردد، امپرياليسم امريكا از تحميل
سلطه خود بر كشورهاي خاورميانه ناتوان است و مشروعيت بين المللي امريكا
نسبت به هميشه در پائين ترين سطح خود قرار دارد.
دوم (آن كه) ، شكاف هاي سياسي ، اقتصادي و پيآمد هاي ديپلماتيك در بين
قدرت هاي عمده آشكار است . مشاهده امپرياليسم جهاني بعنوان نهادي يكپارچه
و، متحد، در سطح تحليل ها و عمل سياسي اشتباه است .
سوم ، رد نئوليبراليسم تقريبا پديده اي جهاني است ، اما هيچ كجا بيشتر از
امريكاي لاتين نيست. كشورهاي توسعه يافته در تمام قاره ها از حق خود نسبت
به منابع و حاكميت خويش دفاع مي كنند .
چهارم ، تجليات نويني از همبستگي بين المللي طبقه كارگر و اتحاديه هاي
كارگري پديدار ميشوند.
پنجم، كشورهاي سوسياليستي سرزندگي سياسي واقتصادي جديدي را نشان مي دهند.
و سرانجام خلق ها و ملت ها در سراسر سياره زمين به نحو فزاينده اي با
موقعيت دشمنكام وتهديد هاي رودرروي بشريت به چالش بر مي خيزند.
به اين فهرست ، ما انعكاس شكست گسترده دستور كار بوش و جمهوري خواهان در
پاي صندوق آراي هفتم نوامبر را نيز اضافه مي كنيم .
اما اين پيشرفت ها ، جداي از فوريت انترناسيوناليسم قابل تحقق نبودند -
برعكس ،آنها برهان قاطعي بر ضرورت اشكال قديم و جديد اتحاد ميان طبقه
كارگر و خلق ها هستند .همبستگي در ميان مرزها ، مناطق و قاره ها نياز
استراتژيك مبارزات طبقاتي و دموكراتيك است ، بسيار شبيه اتحادي كه بين
اتحاديه گرايي صنعتي و اتحاد ضد فاشيستي در دهه 1930 موجود بود. رفقاي
اتحاديه هاي كارگري و تمام حزب به خاطر اهميت موضوع بايد توجه بيشتري به
اين موضوع مبذول دارند.
سانتراليسم دموكراتيك
سانتراليسم دموكراتيك اصل اساسي سازماندهي است كه ساختار فعاليت حزب و
تعامل اجتماعات گوناگون آن را پايه ريزي مي كند. سانتراليسم دموكراتيك در
تامين وحدت نظري و عملي حزب مي كوشد .
سانتراليسم دموكراتيك به حاكميت اكثريت يا اعمال اتوريته بدنه بزرگتر بر
بدنه كوچكتر تقليل پذير نيست . نه تنها هر دو (سانتراليسم ودموكراسي)
جايگاه مهمي در ساختار سازماني طيقه كارگر ، به ويژه سازمان انقلابي طبقه
كارگر دارند ، بلكه شيوه اصلي بسيج و متحد كردن حزب از درون مباحث سياسي ،
آموزش واقناع است .
انجام دادن اين امر مستلزم شفافيت در تصميم گيري ها ، سازوكارهايي براي
ارتباطات در همه جهت ها و كاركرد خوب مجموعه ها در تمام سطوح ساختار حزب
است . در اين رابطه رشد و فعاليت حوزه هايي دربين توده هاي مردم عادي از
اهميت بالايي برخوردار است .چنين حوزه هايي راه اصلي است كه ما سياست هاي
خود را طرح ، اعمال ، آزمايش و ارزيابي مي كنيم ، در اين مورد بعدا بيشتر
خواهم گفت .
ما هنوز كارهاي زيادي براي تجسم مادي بخشيدن به مفهوم و عمل سانتراليسم
دموكراتيك در پيش رو داريم . يك نمود آن تعميق گفتگوهاي جمعي برمحور خط مشي
اصلي (حزب) است ، نمود ديگر بهبود توانايي ها براي انتقال اين مباحث به
تمام مجامع حزبي است وانتقال و باز بيني مباحث به صورت جمعي نيز بسيار
حياتي است .
ضرورت ونقش حزب
تمام اين خصوصيات بنيادي حزب كمونيست ، روي هم رفته ، براي ما مشاركت يگانه
اي را در جنبش طبقه كارگر ايجاد می کند و به ايفاي نقش بر جسته در هر مرحله
اي از مبارزه اجازه مي دهد .
با اين حال ، برخي ، منجمله کسانی در سلسله مراتب (حزب) خودمان مي پرسند:
آيا احزابي كه توسط ماركسيسم هدایت مي شوند هدف خود را بیش از اندازه کش
نداده اند؟ آيا ساختار سازماني آن احزاب هنوز در جهان معاصر لازم است ؟ آيا
شرايط مبارزه آنچنان تغيير كرده است كه اشكال جديدي از سازمان هاي طبقه
كارگر جايگزين سازمان هاي سنتي شوند ؟
اگرچه اين سوال ها كاوشي ارزشمند هستند ، اما چنين كاوشي نباید ما را به
اين استنتاج كه (دیگر) حزب در قرن بيست و يكم نقشي ندارد هدايت كند.
نقش واهمیت ما همزمان به رغبت ما در تطبيق نظريه ، ايدئولوژي ، خط مشي ها ،
رفتار و ساختار سازماني خود با شرايط جديد و رها كردن آن چه ديگر معتبر
نيست بستگي دارد.
نه كمونيست ها دمدمي هستند ونه ما شترمرغاني سر در ماسه فرو برده ایم. در
واقع ما مشاركت خود را در مبارزات اصلي عليه راست افراطي تعميق مي بخشيم ،
مشي استراتژيك و تاكتيكهاي خود را پالايش مي دهيم ، موضوعات جديد
آزاردهنده بشريت را مورد بررسي قرار ميدهيم و ساختارهاي سازماني خود را
تجديد حيات مي نماييم .
کوتاه سخن، ما همه چیز را در شرایط و حساسیت توده ای جدید ی به صف می کنیم
که به مبارزه طبقاتی ساختار و آگاهی می دهد و بشریت را برای چالش های بی
سابقه ای آماده می کند. ما راهی برای رفتن داریم ، اما چیز عمده آن است که
روندها آغاز شده اند .
وظيفه ما چيست؟
در اين رابطه
سوال عمده اين نيست كه ما " چقدر(به جنبش) مربوطيم " بلكه اين است كه "
وظيفه ما چيست ؟" من اگر بخواهم تعريف مختصري از نقش حزب خودمان ارایه كنم
آن تعريف مي تواند چنين باشد: تعميق ، گسترش و ياري – نه تنها توسط خودمان
بلكه همراه با ديگر نيروهاي چپ و نيروهاي مركز- به مبارزه طبقاتي و جنبش
خلق در تمام مراحل متوالي مبارزه، به ويژه در مرحله سوسياليستي .
ماركس و انگلس در مانيفست كمونيست مي نويسند:
«كمونيست ها منافعي جدا از منافع مجموع پرولترها ندارند.آن ها اصول ويژه
اي مطرح نمي كنند كه خواسته باشند آن را براي جنبش پرولتاريا الگو قرار
دهند.» و ادامه مي دهند «كمونيست ها در راه هدفها و منافع فوري طبقه كارگر
مبارزه مي كنند...»
لنين در زمينه مشابهي نوشت: «وظيفه حزب نه اختراع شيوه هاي مد روز كمك به
كارگران بلكه پيوستن به جنبش كارگري است – و ياري كارگران در مبارزه اي كه
خودشان از قبل آغاز كرده اند. »
لنين در جاي ديگري مي گويد كه وظيفه كمونيست ها «سازمان دادن مبارزه
طبقاتي» است.
بنابراين وظيفه ما استقرار پايه هاي خود در مبارزات توده اي است . هركار
ديگري كه انجام ميدهيم به همين وظيفه باز مي گردد – و البته نه صرفا تمام
مبارزات توده اي بلكه مبارزاتي كه خود زحمتكشان ضرورت خاصي براي آن قائلند.
بهعبارت ديگر، وظيفه ما اصولا مطرح شدن با موضوعات و ابتكاراتي كه مهم فرض
ميكنيم نيست. ما براي طبقه كارگر و خلق دستور كارسياسي تعيين نميكنيم ،
(هرچند) ساير نيروها از جمله خود مردم چنين مي كنند. اما مي توانيم
فكركنيم كه اين يا آن موضوع يا اين كشمكش مي تواند در پيش روي آن ها داراي
اهميت بيشتري باشد ، و منطق سياسي ما هم احتمالا (دراين درك) مي تواند
بي عيب باشد ، اما آن امر در كنار وظيفه اصلي ما قرار دارد.
براي اعنبار بخشيدن به كمونيست ها و براي نفوذ زحمتكشان ، ما بايد درعرصه
اي (حضور داشته) باشيم كه زحمتكشان از قبل در آنجا درحال مبارزه هستند .
بايد با موضوعاتي هماهنگ شويم كه از قبل آن ها را آشفته كرده است . بايد
بخشي از مبارزاتي باشيم كه آنها را پيش از اين درگيركرده است.
آيا اين بدان معناست كه كمونيست ها هرگز (درمبارزه) مبتكر چيزي نيستند؟ به
هيچ وجه – اما ما تنها بعد از بهدست گرفتن نبض مردم و با چشمي به كشاندن
ساير نيروها به عرصه مبارزه است كه مي توانيم چنين (ابتكاراتي ارایه) كنيم
.
در عين حال ، با توجه به توان و مشي استراتژيك خود ، شيوه اصلي كه مي
توانيم وظيفه خود را (ازآن طريق) اعمال كنيم درميان مبارزات موجود و در
ميان اشكال موجود مبارزه نهفته است.
روش سياسي ما «بازي يكنفره» نيست .
احتمالا به اندازه كافي اين امر را درك مي كنيد ، اما شايد (گاهي) از
خودتان سوال هم بكنيد كه: مگر ماركس و انگلس نقل قول فوق " كمونيست ها در
راه هدف ها ومنافع فوري طبقه كارگر مبارزه ميكنند..."را با عبارت"... اما
كمونيست ها در جنبش موجود ، آينده جنبش را نمايندگي و مراقبت مي كنند"
پايان ندادند؟.
و (نيز) درجاي ديگري از مانيفست آن ها وجه تمايز حزب كمونيست را از ساير
احزاب طبقه كارگر توضيح مي دهند.
"1. درمبارزات پرولترهاي ملت هاي گوناگون، کمونیستها منافع مشترك مجموعه
پرولتاريا را كه منافع مستقل از مليت است برجسته ميكنند."
"2. در مراحل گوناگون گسترش مبارزه ميان پرولتاريا وبورژوازي، کمونیستها
هميشه بيانگرمنافع جنبش در مجموع آن هستند."
و در همان نقل قول ادامه مي دهند:
"هدف عاجل كمونيست ها ...تشكل پرولتاريا به صورت يك طبقه ، برانداختن تسلط
بورژوازي و تصرف قدرت سياسي توسط پرولتاريا است ."
آنچه در اين نقل قول ها بديهي است آن است كه وظيفه كمونيست ها وظيفه متحد
كردن طبقه كارگر- به پيش راندن منافع ملي و بين المللي جنبش فراگير در هر
مرحله از مبارزه وآماده كردن طبقه كارگر براي كسب قدرت سياسي در برابر دشمن
طبقاتي سرمايه دارش - را هم شامل مي شود
اگرچه اين لنين بود كه بند به بند نظريه وظايف كمونيست ها در جنبش هاي
فراگير را بسيار جامع شرح داد اما نقش حزب كمونيست بنا به گفته لنين ، چند
لايه و چند وجهي است . اين وظيفه نه ميتواند به رفتار عملي يا كارزارعمومي
(آژيتاسيون) تقليل يابد و نه به يك سطح از مبارزه – اقتصادي ، سياسي يا
ايدئو لوژيك – محدود گردد.
اين وظيفه همچنين تنها تعميق آگاهي طبقاتي يا عامه پسند كردن مطالبات
پيشرفته هم نيست .
بر عكس ، حزب كمونيست تمام اين جنبه ها وسطوح مبارزه را در مجموعه اي به هم
پيوسته – نه بهصورت مجرد با هر جنبه و يا سطح اشغال كننده يك فضاي يكسان
و اختصاصي بلكه ترجيحا با درهم بافتن آن ها در پايه هاي تحليل هاي مشخص از
شرايط سياسي مشخص - تركيب مي كند.
در كتاب راهنماي لنين هيچ راه گذار مستقيمي به سوسياليسم وجود ندارد. بلكه
روند انقلابي از ميان مراحل گوناگوني مي گذرد كه با تركيب بندي مختلف طبقات
و نيروهاي اجتماعي و جهت وظايف طبقاتي و دموكراتيك گوناگوني كه براي انتقال
به مرحله بعدي بايد تحقق يابند مشخص مي شود.
لنين برخلاف چپ فرقه گرا (سكتاريست) اصرار داشت كه كمونيست ها هدف قابل
وصول هر مرحله ويژه اي از مبارزه را هشيارانه محاسبه مي كنند و وظايف،
استراتژي ، تاكتيك ها و مطالبات سياسي خود را بر نتايج اين محاسبه ها شكل
ميدهند.
لنين مي نويسد "كسي كه در عمل وظيفه خود را براي سبقت گرفتن از همه در بر
انگيختن، برجسته كردن و حل هرمسئله عام دموكراتيكي فراموش مي كند كمونيست
نيست. (چه بايد كرد)
طبقه كارگر در جريان اين مبارزات (دموكراتيك)، با مساعدت حزب و نيروهاي چپ
، در اشكال گوناگون خود اتحاد نزديكتري ايجاد مي كند، از ارزش نقش نيروهاي
گوناگون طبقاتي و اجتماعي شناخت عميق تري كسب ميكند، متحدان كليدي خود را
جذب مي نمايد ، هنر تركيب مطالبات پيشرفته را با مطالبات جزيي ميآموزد،
به: "سر و قلب جامعه" خلق و ملت تبديل مي شود و ظرفيت سياسي را متراكم كرده
و به تضعيف و در نهايت شكست دشمنان طبقاتي اطمينان مي يابد. در اين تحليل
ها تعدادي از مفاهيم ماركسيستي جاي گرفتهاند .
اول، تغييرات اجتماعي به طور عام و انقلاب سوسياليستي به طور خاص محصول
جنبش هاي اكثريتي هستند. ماركس و انگلس نوشتند "جنبش پرولتري ، جنبش
خودآگاه و مستقل اكثريت كلان ، براي منافع اكثريت كلان است" ( مانيفست
كمونيست)
اين حقيقت مقدماتي ماركسيسم در مرحله سوسياليستي با نيروي ويژهاي تشديد مي
شود . انقلاب سوسياليستي خواستار آگاهي و تقويت مشاركت تمام بخش هاي
ناخشنود جامعه ، همدوش نيروهاي بسيار فعال و رهبري كننده است . اين امر
صرفا كار چپ نيست ، اگرچه برخي ها درميان چپ و اقليتي در حزب كمونيست
چنين وانمود مي كنند كه اين امر (وظيفه) مختص چپ است .
مفهوم دوم آن است كه آگاهي طبقاتي قابل تقليل به طرز برخورد " آنها با ما
مقابله مي كنند " يا تقليل به دركي از اسراراستثمار سرمايهداري كه ماركس
آن همه با دقت در" سرمايه" بيان كرده است نيست .
بهنوشته لنين
آگاهي طبقاتي نمي تواند آگاهي سياسي اصيلي باشد مگر آن كه كارگران پاسخ
دادن به تمام موارد استبداد، ستمگري ، خشونت و سوءاستفاده را صرف نظر از
اين كه كدام طبقه (عامل آن) باشد آموخته باشند، مگر اينكه پاسخ دادن را از
نقطه نظر كمونيستي و نه نقطه نظر ديگري آموخته باشند. آگاهي توده زحمتكشان
نمي تواند آگاهي طبقاتي باشد مگر آن كه كارگران بياموزند هرطبقه ديگري را
در تمام مظاهر روشنفكرانه، اخلاقي و زندگي سياسي آن به طور مشخص و، فراتراز
همه از فراز حقايق موضوعي، سياسي و حوادث بنگرند، مگر آن كه بياموزند تحليل
هاي ماترياليستي و ارزيابي ماترياليستي را در تمام نمودهاي زندگي و فعاليت
تمام طبقات ، لايه ها و گروه هاي جمعيتي به كار بندند. (چه بايد كرد)
ما در اينجا با مفهوم بسيار گسترده تري از آگاهي طبقاتي نسبت به (آن چه
كه) برخي اوقات در مباحث و تحليل هاي ما نقل ميشود روبرویيم. بعلاوه اين
مفهوم يكبار ديگر برجستگي و اهميت مبارزه دموكراتيك را نشان ميدهد ، چون
مبارزه دموكراتيك همان جايي است كه طبقه كارگر آگاهي طبقاتي را كسب خواهد
كرد.
مفهوم كليدي ديگر هم آن است كه اگر چه زحمتكشان به تجربه شخصي خود در
مبارزه نيازمند هستند، اما تجربه خود آن ها قابليت ايجاد جنبشي رزمنده براي
كسب قدرت را ندارد. بهعبارت ديگر، درك شرايط سياسي براي پيشرفت از
مرحلهاي به مرحله ديگر نه مشتق خودكار (اتوماتيك) مبارزه است و نه (اين
پيشرفت) اصولا در عرصه هاي اقتصادي بهدست آوردني است... اگر چنين چبزي
ممكن بود، ما مدتها قبل به سوسياليسم رسيده بوديم .
مفهوم چهارم (كه به صورت منطقي از موارد فوق ناشي مي شود) آن است كه وظيفه
كمونيستها و چپ غير فرقه گرا برانگيختن آگاهي سياسي و (گسترش) ظرفيت
سازمان دهي مجموعه جنبش است .- بنابراين بالابردن ظرفيت جنبش متحد خلق به
رهبري طبقه كارگر به صورت ايدئولوژيكي و عملي راه گذار بغرنج به سوسياليسم
را هدايت مي كند.
آخرين مفهوم آن است كه وظايف ما در هرمرحله از مبارزه طبقاتي و دموكراتيك ،
تنها تعميق ، گسترش و ياري جنبش نيست ، بلكه توسعه حضور كمونيست ها و چپ ها
و سازماندهي آن ها در اين روند نيز هست .
در آغاز اين بخش من تعريف كوتاهي از وظيفه خودمان ارایه كردم . اما اكنون
من مي خواهم آن را در هر مرحله از مبارزه به تفصيل شرح دهم ، وظيفه ما
پبوند ، تعميق ، گسترش و ياري جنبش در موضوعات و مبارزات منتخب خود جنبش را
شامل مي شود ، وظيفه ما وارد كردن طبقه كارگردر تمام عرصه هاي مبارزات
عمومي دموكراتيك و تعميق اتحاد سياسي و سازماني جنبش فراگير را شامل
ميشود، وظيفه ما دسترسي به نيروهاي چپ و مترقي و تبديل دورنماي طبقاتي و
سوسياليستي به «احساس عمومي» اكثريتي كه براي دنياي بهتري مي رزمند را در
بر مي گيرد، و وظيفه ما هدايت مبارزه براي سوسياليسم را نه تنها توسط خود
ما بلكه توسط ديگران را شامل مي شود.
ساختن حزب كمونيست و مطبوعات حزب هم وظيفه اي است كه كمونيست ها بر عهده
دارند ، در اين مورد بعدا با جزیيات بيشتري وارد خواهم شد .
توضيحات مترجم :
1- گئورگي
ديمتريف کمونیست بر جسته بلغاری در 18 ژوئن 1881 در کواچوسی بلغارستان چشم
به جهان گشود. در سنین نوجوانی وجوانی به مارکسیسم گروید .ديمتريف نويسنده
ورهبر اتحاديه كارگري رهبري فراكسيون سوسياليستي پارلمان بلغارستان را در
مخالفت با لايحه جنگ ملي در 1915 بعهده داشت در 1918 به دليل اعتراض هاي
گسترده عليه جنگ جهاني دستگير و زنداني گشت . در کنگره بیست و دوم حزب
کمونیست بلغارستان در 1919 بعضویت کمیته مرکزی انتخاب گشت ودر تاسيس حزب
كمونيست بلغارستان در1919 نقش عمده اي ايفا كرد .اندكي پس از آزادي رهسپار
اتحاد شوروي شد.در 1921 بعنوان مدير اجرايي كمينترن ( انترناسيونال سوم )
برگزيده شد . دوسال بعد به بلغارستان بازگشت و شورش انقلابي كارگران را كه
به انقلاب 1923 بلغارستان معروف است رهبري نمود.انقلاب از سوي ارتجاع حاكم
به شدت سركوب شد و ديمتريف به اعدام محكوم گشت . پس از شکست انقلاب ضمن نقد
نارسایی ها وعلت یابی شکست متذکر شد که دلیل اصلی شکست انقلاب عدم تبدیل
حزب کمونیست بلغارستان به حزبی با موازین لنینی بوده است . او از بلغارستان
گريخت و راهي آلمان شد .ديمتريف در1929 در آلمان بعنوان رئيس بخش اروپاي
مركزي كمينترن برگزيده شد .در 27 فوريه 1933 ادلف هيتلر رهبر منتخب وجديد
حزب نازي ديمتريف و تعدادي از افراد حزب كمونيست آلمان را به اتهام آتش زدن
پارلمان آلمان ( رايشتاك ) متهم و دستگير نمود. ديمتريف در لايپزيك محاكمه
گرديد و در دادگاه دفاع پرخاش گرانه اي را عليه فاشيسم ارائه داد كه سبب
جلب توجه افكار عمومي به خطرات فاشيسم رشد يابنده گشت .دادگاه ديمنريف را
بي گناه تشخيص داد واو آزاد شد . ديمتريف بعنوان دبيراول منتخب
انترناسيونال كمونيسم مجددا به شوروي بازگشت . او آخرين دبيركل كمينترن بود
(1935-1945). كمينترن در سال 1943 منحل شد. در 1935 در تغییر مشی کمینترن و
توضیح ضرورتهای تشکیل جیهه واحد ضد فاشیستی نقش عمده واصلی را بعهده داشت
ودر سایه تلاش های او در سراسر جهان جبهه های گستزده ضد فاشیسم شکل گرفت
ونقش عمده ای در رهایی جهان از یوغ فاشیسم وهواداران محلی آن داشت. ديمتريف
خود نقش بارزي در جنبش هاي ضد نازي و ضد فاشيستي ايفا كرد و جنبش مقاومت
پارتيزاني بلغاري را عليه دولت بلغارستان سازماندهي وهدايت كرد .در 1945 پس
از شكست نظامي فاشيسم و در تعقيب اهداف انقلاب بلغارستان ديمتريف به وطن
بازگشت ونخست وزير دولت تازه تاسيس سوسياليست گرديد .ديمنريف مبتكر
فدراسيون سوسياليستي جنوب شرق اروپا بين يوگسلاوي وروماني بود كه سرانجامي
نيافت . او در 1946 تاسيس جمهوري خلق بلغارستان را اعلام كرد. درسال 1948
كنار گذاشته شد و يك سال بعد در 2 جولاي 1949 در جريان بازديد از مسكو در
نزديكي مسكو درگذشت . دیمتریف معتقد بود «....برای این که پرولتاریا رها
شود ، به سرنوشت خود مسلط گردد، و به همان چیزی که ارزش رسالت تاریخی او را
داشته باشد، تبدیل شود ، نیروی عظیم خود به خودیاش که در کثرت و نقش
اقتصادی او نهفته است ، به تنهایی کافی نیست.»
2- سياست هاي رفرم اجتماعي – اقتصادي كه در رياست جمهوري فرانكلين روزولت
در دهه 1930 در امريكا مطرح شد .
3- دستمزدي كه براي تامين حداقل استانداردهاي زندگي پرداخت مي شود .
4- منظور يخش جنوبي آمريكا است كه تا مدت هاي مديد ستم نژادي به اشكال
گوناگون برده داري در آن جا ادامه داشت . |