نویدنو:05/1/1387                                                                     صفحه قابل چاپ است

لنین و امپریالیسم در قرن 21

نویسنده : نیک راجرز -برگردان: هما احمدزاده

منبع : ویکلی ورکر[1] 9 سپتامبر 2004

 

اهمیت نقد لنین از امپریالیسم برای دنیای امروز چیست؟ آیا بختک ارزشگرایی بر آن افتاده است؟ نیک راجرز[2] نظراتی در این زمینه دارد که خواندنی ست.

 

سه مقاله ی[3] مایک مکنیر[4] درمورد امپریالیسم، تحلیل موثر و گسترده ای پیش چشم ما قرارمی دهد. این سه مقاله در وحله ی اول برای انتقاد از تئوری "امپریالیسم تجارت آزاد" ائتلاف برای آزادی کارگران[5]  طرح ریزی شده که پیشنهاد بررسی دقیق ترو گسترده ای از تئوری های مارکسیسم درباره ی امپریالیسم را ارائه می دهد، و اشاره به ایده ی خود مایک در موضوعی دارد که می توانند به درک تئوری همه جانبه ی تاریخ و مسیر موجود سرمایه داری جهانی را کمک کند.

 

من فکرمی کنم که برخی از جنبه های تحلیل مایک دارای اشکال می باشد. من به بررسی سه جنبه از آن می پردازم:

(1) اهمیت کتاب "امپریالیسم، به مثابه ی بالاترین مرحله ی سرمایه داری" لنین؛

(2) ماهیت امپریالیسم موجود؛

(3) بحث مایک درباره ی محدودیت های مهم و تاریخی سرمایه داری.

 

امپریالیسم از دید لنین    

 

آشکاراست که مایک با نظرات آنهائی که رساله ی ارزشمند لنین در سال 1916 را کم ارزش می کنند، اشتراک نظردارد. مایک همچنین ارزیابی لنین و بیشتر مارکسیست های آن زمان را مورد چالش قرارمی دهد که باور داشتند در اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20،  سرمایه داری وارد مرحله ی جدیدی شده است. 

 

امپریالیسم، به مثابه ی بالاترین مرحله ی سرمایه داری، هیچ ادعائی ندارد که کاری تئوریک است و نظریات تازه ای ارائه می دهد. تیترفرعی آن " طرحی کلی برای عموم" است. این رساله تلاش می کند تا کارهای تئوریک تعدادی از مارکسیست ها را با توده ی انبوهی از اطلاعات که بتدرج از اقتصاد و نویسندگان بورژوازی، که معروف ترین آن ها هوبسون[6] است، بدست آورده، تجزیه و تحلیل کند تا برخی از پدیده های موجود را توضیح دهد. هدف آن: نشان دادن این است که مبارزه ی عظیم و خونین بین کشورهای مهم سرمایه داری در سال 1916، حاکی از جابجائی مهمی در ماهیت سرمایه داری جهانی می باشد. هدف بحث سیاسی لنین، نه بخارین (آنطور که مایک می گوید) بلکه کارل کائوتسکی است. 

 

لنین با بخارین در مورد خودمختاری ملت ها اختلاف نظرداشت و این در تاکیدهای متقابل آن ها  روی این موضوع درکارهای متنوعشان روی مسئله ی امپریالیسم، منعکس شده است.   

 

تز کائوتسکی درمورد احتمال تشکیل یک کارتل جهانی به وسیله ی سردمداران امپریالیست کشورهای مختلف برای استثمار اقتصاد جهان و حفظ "سرزمین های" استعماری تحت نظر، موضوع دیگری بود.  لنین  پیش بینی کائوتسکی را دامی رفرمیستی می دانست که "ارتجاعی ترین روش تسلای توده ی مردم به امید امکان وجود صلح دائمی در سرمایه داری است". (امپریالیسم به مثابه ی بالاترین مرحله ی سرمایه داری). لنین امکان پذیربودن چنین برآمدی، گرایش به دورهم جمع شدن و ایجاد کارتل در آینده ای نامشخص را رد نمی کرد.  او فکر می کرد که روی آوری به چنین پروژه ی خطرناکی به عنوان برآمدی ازعواقب جنگ جاری، روی برگرداندن از فعالیت در راه براندازی سرمایه داری است.

 

کتاب "امپریالیسم به مثابه ی بالاترین مرحله ی سرمایه داری" کتابی است که در گرماگرم مبارزه ی سیاسی و با عجله نوشته شده است. لنین بر نشانه ها و علائمی تمرکز می کرد که حاکی از سیستم بودن امپریالیسم داشت، و نه تغییر و تحول در ارتباطات متقابل که مایک مدعی آن است. آنچه لنین مد نظرداشت، دقیقا ارتباط بین انحصارات و تضاد بین امپریالیست هاست.

 

مسئله ی لنین این بود که تمرکز تولید صنعتی، رشد انحصارات و شکل گیری کارتل ها با سرعت خطرناکی پیش می روند. عصر سرمایه داری رقابت آزاد کلاسیک، درزمانی بین اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20، به سرآمده و جای خود را به عصر سرمایه داری انحصاری داده که تمرکزش بر روی بخش بانکی ست و لنین آن را امپریالیسم نامید. علاوه براین، بانک ها به علت دارا بودن موقعیت استراتژیک درکل اقتصاد سرمایه داری و امتیاز دسترسی به اطلاعات شرکت ها از منظر کلان اقتصادی، نقش مسلطی در اقتصاد جدید انحصاری و کارتل ها بازی می کنند. بدین سان بود که لنین توضیح هیلفردینگ[7] درمورد سرمایه داری مالی بودن عصر جدید با گرایش به تسلط اولیگارشی مالی را کاملا تائید کرد. درهمین مورد بود که لنین "ادغام سرمایه داری صنعتی و بانکی و ارتقائ بانک ها به موسساتی با خصلتی واقعا جهانی" را از بخارین نقل قول کرد.

 

فرایند شکل گیری انحصارات و کارتل ها درسطح بین المللی گسترش می یابد و پیشی گرفتن صدور سرمایه از صدور کالا، یکی از جنبه های مشخص عصر جدید سرمایه داری است. رقابت بین انحصارات برسر منابع مواد خام و بازار برای صدور کالا و سرمایه به نوبه ی خود منجر به تقسیم دنیا بین کشورهای امپریالیستی اصلی می شود. " تسلط بر مستعمرات، به تنهائی به انحصارات ضمانت کامل علیه احتمال دست اندازی رقبا به منابع تحت سلطه، می دهد..."

 

با این وجود، سرمایه داری انحصاری برای لنین علامتی بر پایان گرفتن رقابت، و درگیری بین شرکت های قدرتمند ادغام شده ی مالی و صنعتی  برسر تقسیم و بازتقسیم دنیا نبود. نسبت توانائی ها دائما درحال تغییر بود و توافق ها شکسته می شد. در دنیای سیاست بین المللی نیز وضع برهمین منوال بود. بخش مستعمراتی جهان هم مرتبا با بالارفتن و پائین آمدن قدرت هائی در چالش بود که صاحبان انحصارات سرمایه داری و مراکز مالی بودند و سهم بزرگتری از کیک جهان را می خواستند. این برخوردی بود که در عصر امپریالیسم منجر به جنگ شد. عقد هر قراردادی بعداز پایان یافتن جنگ جهانی، می توانست مقدمه ای برای جنگی جدید باشد. 

 

مایک مکنیر برای اثبات نظرات خود از والرستین[8] و گوندر فرانک[9] شاهد مثال می آورد. این دو "درجستجوی منشا پیدایش بخش کارگری متحد سرمایه هایی بین المللی در شکل گیری سرمایه داری از فئودالیسم قرن شانزدهم، هستند که در آن مرکز به هزینه ی یک حاشیه ی وابسته بهره مند می شود".  بعلاوه، "بررسی تاریخی نشان می دهد که در نظام اقتصاد مدرن انحصارهای چند قطبی اولیه، ... دلال های مالی، و سرمایه و دولت های بزرگ درهم نفوذ کرده و چندین نقش مهم و اساسی اجرا کرده اند." بدین سان مایک مدعی است که تز محوری لنین مبنی براینکه تمرکز اقتصادی، به نقش جدید بین المللی سرمایه داری وابسته شده و مرحله ی جدیدی را ایجاد می کند، ناقص است. البته این دو پدیده پیش از اینکه مشخصه ی شروع قرن جدید باشند، در واقع هم سن خود سرمایه داری اند.

 

به هرحال، مایک نکته ای را نادیده می گیرد.  البته سرمایه داری در اوایل تاریخ خود، بازاری جهانی را پدید آورد. مارکس و انگلس در مانیفست کمونیست براین نکته دست گذاشتند. لنین هم در رساله ی امپریالیسم خود، به همان اندازه به این نکته اشاره دارد. نظام مستعمراتی امپراتوری بریتانیا به قرن 17 و 18 برمی گردد. انحصارات چند قطبی در طول تاریخ سرمایه داری شکل گرفته و متلاشی شده اند. اما درمورد دوره ای که لنین از آن سخن می گوید، چیزی که مهم بود، درجه ی تمرکز در اقتصاد کشورهای سردمدار سرمایه داری، افزایش انبوه صدور سرمایه و اشغال کامل مناطق غیر سرمایه داری جهان است.

 

مایک کتاب امپریالیسم لنین را " شدیدا تجربه گرایانه " می داند. به هرحال، یکی از امتیازهای این شیوه ی کار آن است که ما می توانیم اطلاعاتی مورد آزمون قراردهیم که لنین براساس آن تحلیل خود را انجام داد. برای مثال، در میزان تمرکز اقتصادی، لنین از آماری شاهد مثال آورده که نشان می داد در سال 1907 در آلمان 9/0  درصد از موسسات 4/36 درصد از کارگران را درخدمت خود دارند و سه چهارم نیروی برق و بخار را مصرف می کنند.  در سال 1909 در آمریکا 17/1 درصد شرکت ها 5/30 درصد نیروی کار را و 8/43 درصد تولید را دراختیارداشتند.

در بریتانیا صدورسرمایه از 6/3 میلیارد فرانک در سال 1862 به 62 میلیارد در 1902 و 75 میلیارد فرانک در 1914 رسید. در 1914 فرانسه 60 میلیارد و آلمان 44 میلیارد فرانک صادر کردند.

 

دوران استعمارقدرت های اروپائی بسیار طولانی شد. اما در سال 1876 حدود 8/10 درصد آفریقا مستعمره بود- اما تا سال 1900 این میزان به 4/90 درصد رسید. مساحت کشورهای تحت استعماربریتانیا از 5/2 میلیون مایل مربع در سال 1860 به 3/9 میلیون مایل مربع در سال 1899 رسید. مستعمرات فرانسه از2/0 میلیون به 7/3 میلیون و مستعمرات آلمان از صفر به 1 میلیون مایل مربع طی همان دوره رسید.

نکته مهم تر اینکه، صدور سرمایه به مناطق تحت استعمار روابط اجتماعی را کاملا تغییر داد: "صدور سرمایه در کشورهائی که به آنان صادرشده بود، برتوسعه سرمایه داری تاثیر گذاشت و شدیدا به آن شتاب بخشید". ترکیب استعمار اروپائی و صدورسرمایه در دوره ی امپریالیسم کلاسیک، برای اولین بار در سطح جهان روابط سرمایه دارانه ایجاد کرد. و همچنین "برای مشتی از کشورهای ثروتمند استثمارگر پایه ی محکمی برای ستم امپریالیستی و استثمار بیشتر کشورها و ملت های جهان بوجود آورد ".   

 

مایک قضاوت بسبارسخت و جدی خود را به بحث لنین درمورد انگلی و فاسد بودن سرمایه داری درعصرامپریالیسم اختصاص داده است. او می گوید: "نفرت ارزش محور  جانشین آنالیز تحولات هدف مند شده که بستر ادعاهای اولیه ی مارکسیست ها مبنی بر نشان از پایان سرمایه داری داشتن امپریالیسم بود."

 

ممکن است ما امروز لنین را در در اشتباه بدانیم، اما وی هر دو واژه را در جنبه های بسیار واقعی بکارمی برد، درست به همان گونه که از جامعه ی مورد بحث  در می یافت. نظر او مبنی بر"انگلی" بودن ( امپریالیسم) بازمی گردد به ماهیت واسطه گری  سرمایه و اقتصاد مالی که درآمد خود را از (راه) سرمایه گذاری گسترده در آن سوی دنیا بدست می آورد.  "درآمد حاصل از واسطه گری پنج  برابر بیشتر از درآمد بزرگترین شرکت تجاری جهان است و این جوهره ی امپریالیسم و انگلی بودن امپریالیسم است". (امپریالیسم به مثابه ...).

 

این منافع فرصت بازخرید بخشی از طبقه ی کارگر کشور را به طبقه ی حاکم کشورهای امپریالیستی می دهد. مایک با ارزشی خواندن توضیح لنین درمورد فرصت طلبی/ رفرمیسم طبقه ی کارگر، ناخرسندی خود را از این توضیح لنین نشان می دهد. درحالیکه لنین به کمک نقل قول های فراوان از انگلس در همین زمینه، برای نتایج خود شاهد مثال می آورد.

لنین"پوسیدگی" و "رکود" را جنبه هایی از انحصار می داند. لنین از مسیر نوشته ی خود خارج می شود  تا توضیح دهد که این جهت گیری ها فقط برای مدت محدودی می توانند دست بالا را در هر صنعتی داشته باشند.

 

امپریالیسم قرن بیست و یکم        

 

هدف اصلی مقاله ی مایک جدل با تز " امپریالیسم تجارت آزاد" می باشد که طراح آن عمدتا مارتین توماس[10] از ا دبلیو ال[11] است.

 

مایک این تز مارتین توماس را به تفصیل تشریح کرده است، خلاصه آن چنین است. مارتین ارزشمندی توضیحات لنین در مورد امپریالیسم کلاسیک را قبول دارد که دنیا از سال 1916 به مسیری وحشتناک افتاده، اما دلیل می آورد که دیگر تقسیم بندی دنیا ، از نظر جغرافیائی، به دنیای کوچک سرمایه داری و بخش بزرگ غیرسرمایه داری، درست نیست. امپراتوری اروپایی دیگر وجود ندارد و ما در دنیای سرمایه دارانه ی دولت - ملت ها زندگی می کنیم که اگرچه دنیایی است سرشار از نابرابری، اما اساس رقابت سبعانه و برخورد بین قدرت های برتر سرمایه داری سال های 1914 تا 1945 را دیگر ندارد. چرا که از اواخر سال 1940 آمریکا بر قدرت های سرمایه داری اروپا و ژاپن فائق شد و اکنون تسلط آمریکا بر همه ی جهان گسترش یافته است.

 

به نظر مارتین توماس: "آمریکا، به واسطه راهی طولانی ، قوی ترین قدرت نظامی جهان است. زمانی که دست به جنگ می زند، بر مزیت اعتبار وتاثیر خود حساب می کند... اما جهان امپراطوری آمریکا نیست." زیرا : "امپراتوری" ای که جریان " شرکت های جهانی" آمریکا تحمیل می کند، امپراتوری سرمایه بزرگ است، نه ( امپراتوری) آمریکا. سرمایه ی بزرگ یک کشورنیست و سرمایه بزرگ  هم مساوی با آمریکا نیست ".

 

زمانی که آمریکا جنگ را آغاز می کند، اولویت آن کسب منافع ملی خود خواهانه در برابر رقبا نیست، بلکه "ژاندارمی جهان است- تا به واسطه آن شبکه ی یکنواختی از کشورهای سرمایه داری راکه علیرغم وجود شکاف ها وفاصله هایی تنهادر حواشی ، سراسر جهان را پوشش داده اند مدیریت کند. فلسفه ی نظامیگری افروختن آتشی بزرگ برای ذوب کردن و پوشاندن شکاف ها بوده است" ( آزادی کارگران[12] دسامبر 2002).

 

انتقاد مایک ممکن است با نظرات مارتین توماس درنکاتی مشترک باشند. خطر اتحاد جماهیرشوروی در دوره ی جنگ سرد که یک سیستم اجتماعی  غیر سرمایه داری بود، آمریکا را واداشت تا پس از سال 1945، به سوی ارائه ی کمک گسترده به اروپای غربی و ژاپن تمایل نشان دهد.  از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی هنوز نشانی از یک مبارزه ی نظامی از سوی "یک قدرت بزرگ رقیب آمریکا" به چشم نخورده است.  "در این حالت، بازگشتی به رقابت بین امپراتوری ها وجود نخواهد داشت، مگر در اتفاقی بسیار بعید .. که چین رقیب نظامی آمریکا شود".

 

مایک مکنیر در مورد نقش ساختارهای دولتی در پیکره بندی بخش های متفاوت اقتصاد سرمایه داری جهانی، از همراهی با مارتین توماس خودداری می کند. نه اینکه مارتین توماس درمورد نقش ساختارهای دولتی در روابط اقتصادی بین المللی هیچ صحبتی نمی کند، بلکه می گوید : "در هر مرحله از چانه زنی در بازار- چه کسی چه قراردادی را می برد، سرمایه گذاری در کجا صورت می گیرد و با چه شرایطی، چه موانع تجاری ای باقی می ماند ... چه کسی با چه شرایطی وام می گیرد، چگونه قرار است بازپرداخت شود- اقتصاد، سیاست، دیپلوماسی و نظامیگری ممکن است معیارها را به هم بریزد".  

 

اما مایک برعکس برنقش دولت ها به عنوان "وسیله ای برای وارد آوردن فشار مستقیم  فوق العاده اقتصادی" تاکید می کند.  طبق نظروی: "توانائی کشورها در جنگ مستقل، درجه ی استقلال واقعی آن ها را نشان می دهد".

 

وی لیستی از منابع ضروری تولیدی، پشتیبانی، انسانی و ایدئولوژیک برای حفظ این ظرفیت ارائه می دهد.  سپس، مایک ما را به سطوح مهمی از استقلال اقنصادی و سیاسی ارجاع می دهد که هند ( و ترکیه) کسب کرده اند.  او معتقد است: "به نظرمی رسد هند توانائی و ظرفیت تولید کالاهای نظامی مستقل و تجارت آزاد ی را  که فرانسه و آمریکا در نیمه ی اول قرن نوزده – دوره ی هژمونی غالب بریتانیا- داشتند"ندارد . او اشاره می کند که این امر اولین عامل تعیین کننده ی  نقش جانبی هند در اقتصاد جهانی است.   

 

بدون شک قدرت نظامی باید مهم تلقی شود. ایالات متحده اگر قدرت نظامی را مهم نشمارد قادر به نگهداری ارتش غول پیکر پیش افتاده از تمام نیروهای نظامی مختلط کشورهای بزرگ جهان در جایگاه برتر نظامی نخواهد بود.سطح بسیج مقاومت نظامی ای که کوبا در مقابل حمله ی آمریکا صورت می دهد، می تواند در محاسبات طبقه ی حاکم ایفای نقش کند. اما بسیار چیزها از آن زمان که لنین امپریالیسم به مثابه ... را نوشت، تغییرکرده است.

 

مطمئتا نظر مارتین توماس درست است که استثمارزدائی روش عمل سرمایه داری جهانی را دگرگون کرده است.  خود امپریالیسم در بیداری ملت ها نقش غیر مستقیم داشته است. لنین از هیلفردینگ نقل قول می کند " خود سرمایه داری بتدریج زمینه ی شکستش را به کمک ابزارها و منابع برای آزادی آن ها فراهم می کند و آن ها به هدفی دست می یابند که زمانی بالاترین هدف برای اروپائیان بود: ایجاد  سازمانی از ملت ها برای بدست آوردن آزادی اقتصادی و فرهنگی".

 

دیگر برای قدرت های مهم سرمایه داری که در جستجوی منافع امپریالیستی خود هستند، احتمال اشتغال امپریالیستی مستقیم به عنوان نوعی راه حل بلندمدت وجود ندارد. حتی آمریکا با قدرت برتر خود ، در شرایطی نیست که بتواند امپراتوری استعماری درست کند. ویتنام، ادعاهای امپراتوری آمریکا را برای نسل گذشته شکست داد. می توان از اهمیت شکست آمریکا در ویتنام به این دلیل  که آمریکا در واقع با امکانات ابرقدرت شوروی جنگ می کردکاست. اما مقاومت نظامی ترکیبی از ملی گراها، بعثی ها و اسلامگرایان  در مقابل اشغال عراق توسط آمریکا  بطورحتم  باید به هرگونه جاه طلبی برای گسترش حضور نظامی آمریکا فراتر از حداقل مدت لازمِ برای مراقبت از رژیمی دست نشانده، نقطه پایان بگذارد.

 

اشغال سرزمین هندی ها با جمعیتی بیش از 1 میلیارد نفر نیز برای هر متجاوزی مبدل به یک کابوس خواهد شد، اما با این وجود این چیزی نیست که مانع استفاه از نیروی نظامی برای هجوم بی مقدمه برای حفظ اهداف اقتصادی و سیاسی شود.  

 

برای قدرت های برتر سرمایه داری، وقتی مسئله تقسیم رسمی مستعمرات وجود ندارد، حل مسائلی نظیر برخورد بین منافع اقتصادی و تغییر تعادل قدرت، بدون تکیه بر ابزار جنگ راحت تر است.  بنابراین ملاقات های معمول مثل جی 7 (G7) و دبلیو تی او(WTO) و غیره صورت می گیرد. مارتین توماس حق دارد که تشابه بین تئوری ماوراء امپریالیسم  کائوتسکی و سرمایه داری جهانی امروزی را برجسته کند. این درست است که قراردادهایی کارتل مانند بین قدرت های عمده بسته شده، اما تفاوت بین منافع اقتصادی قدرت های سرمایه داری، هنوز بسیار حساس و شدید است و این عاملی است که هم مارتین توماس و هم کائوتسکی پنهان نگاه می دارند.

 

مایک مکنیر دستکاری دلار برای خدمت به منافع آمریکا را برجسته کرده است: "از سال 1970 آمریکا بطور فزاینده ای از نفوذش در " کارتل" های بین المللی استفاده کرده تا بقیه کشورها را  به در پیش گرفتن سیاست پول قوی و تجارت آزاد وادار نماید، درحالیکه خود آمریکا سیاست پول – ضعیف و حمایت از تولیدات داخلی و تحریک تقاضای کینزی را دنبال می کند".    

 

به نظر می رسد که مایک در این تجزیه و تحلیل تحت تاثیر کار پیتر گوان[13] باشد. گوان واژه ی " رژیم دلاری وال استریت " را ابداع کرد تا بتواند سیستم مالی بین المللی را  که در دولت  نیکسون بطور جادوئی سبب شد تا استانداردهای دلاری بطور موثری جا بیفتدتوضیح دهد. سالهای متعاقب آن، فشار آمریکا منجر به ازبین بردن کنترل سرمایه در بیشتر نقاط جهان شد و موجب اوج گرفتن وحشتناک حرکت کوتاه مدت "پول داغ"[14] در جستجوی بهترین نرخ بهره گشت.  ترتیبات جدید مالی به آمریکا آزادی قابل ملاحظه ای برای مانوردر فعالیت های مالی در کشورهای خارجی، و کشیدن پول آن ها به داخل کشوربرای جبران کسری تراز پرداخت ها، و خرید دلاری کالاها داد و این چیزی بود که به وسیله ی دستکاری نرخ مبادله دلاربه عدم ثبات اقتصادی در سایرکشورها  انجامید. ( مراجعه شود به قمار جهانی).

 

اما گوان فراتر از نقش تیولداری دلار، از طرح کلی یک استراتژی اقتصادی صحبت به میان آورد که توسط آمریکا برای تامین موقعیت مسلط خود با رشد بخش های جدید "در رشته های با فن آوری پیشرفته، به خصوص تکنولوژی با تاثیر فراگیر در سراسر اقتصاد" بکار گرفته شد. ( مانتلی ریوییو ژوئیه- اوت 2003). توانائی اقتصادی آمریکا باعث شد امکانات بسیاری در اختیار آن قرار گیرد. نقش بودجه ارتش آمریکا در تامین گسترده ی مالی بخش های تحقیق و توسعه منجر به کاهش هزینه به علت افزایش میزان صرفه جویی گشت[15] و سبب شد که آمریکا نقش پیشبرنده ی قاطعی در فن آوری بسیاری از بخش ها بدست آورد.  

 

گووان با تشریح جزئیات امر نشان می دهد که آمریکا چگونه از موقعیت برتر خود در موسسات مالی بین المللی برای لجام زدن به اقتصاد رقبا و تامین منافع سرمایه داران خود استفاده کرده است.  اما ما لازم نیست که صرفا به اظهارات پیتر گووان بسنده کنیم. جوزف استیگلیتز[16]، اقتصاددان برجسته که طی دهه ی نود چندین سال در بانک جهانی کار می کرد، سیاست های حاکم را ریختن خاک به چشمان رقیبان واشنگتن در صندوق بین المللی پول در فرایند جهانی سازی و ناخشنودی حاصل از آن بیان می کند.

 

استیگلیتز فشارهای وارده براقتصادهایی نظیر کره ی جنوبی و تایوان را برای حذف کنترل بر سرمایه گذاری ها توضیح می دهد. عواقب حمله ی سرمایه ی سوداگررا برای برخورداری از امتیاز نرخ بهره ی کوتاه مدت و عدم ثبات اقتصادی آسیای شرقی را که به بحران مالی سال 1997 دامن زد ثابت می کند. واکنش صندوق بین المللی پول- نرخ بهره ی بالا و وام انبوه برای  تقویت نرخ  مبادله - بود که بحران پولی را تبدیل به سقوط اقتصادی مهمی کرد.   

 

استیگلیتز دلیل می آورد که صندوق بین المللی پول در وحله ی اول در خدمت منافع بخش مالی آمریکاست. آمریکا تنها عضوی است که در هیئت مدیره ی صندوق بین المللی پول حق وتو دارد و خزانه داری آمریکا نماینده ی آمریکا را انتخاب می کند. جلوگیری ازکاهش ارزش پولی که آمریکا درمحل سرمایه گذاری کرده بود، حتی به قیمت سقوط اقتصادی در آن زمان، دلیل اضطراب  و عصبیت صندوق بین المللی پول برای ثابت نگهداشتن نرخ مبادله بود.

 

سرمایه داری سال 2004 چیزی نیست که در سال 1916 بود. امپراتوری های رسمی دیگر وجود ندارند. اتحادیه ی اروپا به تدریج سرمایه داری متحد اروپا را جایگزین جنگ قاره ای کرد و سرمایه داری درسراسر دنیا پخش شده است. اما دنیائی که ما در آن زندگی می کنیم، به وضوح مهر سرمایه داری ای را بر پیشانی دارد که لنین تشریح کرد. برعکس تبلیغات نولیبرالیسم،  ما در دنیای تجارت آزاد و رقابت آزاد زندگی نمی کنیم، بلکه سازمان های غول پیکرمالی و اقتصادی بر سیاره ی ما فرمان می رانند.  اکثریت آن ها، فقط به فکر منافع خود، و در پی حفظ هرچه بیشتر دارائی خود هستند و براساس منافع ملی عمل نمی کنند. نقش ساختارهای دولتی ، هم ملی و هم بین المللی ( زمانی که تحت تسلط آمریکا هستند)، در تعیین شکل اقتصاد جهانی، حیاتی است.

 

مارتین توماس اشاره می کند که: "رشد سرمایه داری نامتعادل است: محدوده ی توسعه یافته تر به واسطه ی کیفیت برتر بازار، زیرساخت های پیشرفته تر و برخوردار از نیروی کار ماهرتر با تمرکز درآمدها، سرمایه های جدید بیشتری را جذب می کنند" ( ورکرز لیبرتی دسامبر 2002). مشاهدات وی این گمان را که چرا سرمایه گذاران نباید درپی شکار پائین ترین دستمزد ها باشند به جای واقعیت نشانده،و این را لنین به روشنی پیش بینی کرده بود. ازهمه گذشته، هزینه ی حمل و نقل کالاها به بازار در تمام دنیا در مقایسه با سال 1916 بسیار کمترشده است.  حقیقت آن است که سرمایه گذاری خارجی انبوه در مناطقی که دستمزد پائین است- به خصوص در آسیای شرقی ( و طی سال های اخیرعمدتا در چین) صورت گرفته است.

 

واضح است که آن چه برسرعت رشد سرمایه گذاری ها اثر می گذارد ترکیبی از استراتژی های دولت، توانائی یک کشور در دفاع از منافع سرمایه داران خود درمقابل تقاضاهای طبقه ی کارگر خود و چالش رقبای اقتصادی، و نحوه ی ارتباط  اقتصاد ملی با اقتصاد جهانی است.  و احتمالا با ترکیب این عوامل، رکود در آمریکای لاتین، مصیبت های اجتماعی و اقتصادی در آفریقا و دوره ی رشد اقتصادی سرسام آور تعداد مشخصی از کشورهای شرق آسیا را بهتر می توان توضیح داد.

 

این کشورهای شرق آسیا  استراتژی های اقتصادی ای را پیاده کرده اند که شامل فعالیت های  اقتصادی نزدیک به جهت دولت،  بستگی نزدیک بین دولت و شرکت ها، کنترل شدید بر فعالیت اتحادیه ها، و جهتگیری به سوی بازار صادرات بود. در سال های اولیه، کمک اقتصادی و قراردادهای تجاری خوب  آمریکا  در طول جنگ سرد نقش مهمی بازی کرد. سرمایه گذاری زیاد شرکت های ژاپنی برای ایجاد ظرفیت تولیدی  به دور از کنترل ارزش ین ژاپن تا حدی در به هم پیوستن اقتصاد منطقه ای مشارکت کرد. در دهه ی 1990 آمریکا تحت پرچم نولیبرالیسم شروع به چالش با اقتصاد داخلی رژیم های شرق آسیا نمود.

 

رابطه ی آمریکای لاتین و آفریقا با سیستم اقتصاد بین المللی هرگز خیلی مطلوب نبود. در واقع آن ها از بحران بدهی ها به علت عدم ثبات رژیم جدید مالی بین المللی که پیتر گووان[17] آن را توضیح داده ، ضربه خوردند. و بسیار زودتر درمعرض تقاضاهای نولیبرالی سازمان های بین المللی قرارگرفته اند. نولیبرالیسم در کشورهای قدرتمند سرمایه داری در خدمت تضعیف جنبش کارگری ست و در آمریکای لاتین و آفریقا  اغلب تاثیر مخرب وحشتناکی بر اقتصاد محلی داشته است. وقتی در آفریقا در دهه های 1980 و 1990 حذف تسهیلات آموزشی و بهداشتی دیده می شود- برای نیروی کار ماهرتر، که مارتین توماس آن را پیش نیازی برا ی توسعه ی اقتصادی می داند، چه شانسی وجوددارد؟

 

مارتین توماس پیش بینی کائوتسکی مبنی براینکه یک کارتل سرمایه داری بین المللی استثمارکننده ی قلمروی زمینی مستعمرات است را رد می کند. کشورهای آسیا ، آفریقا و آمریکای لاتین تنوع بسیار زیادی دارند. بیشتر توسعه های اقتصادی درخط لنین صورت گرفته تا خط کائوتسکی. با این وجود، رابطه ی کشورهای قدرتمند سرمایه داری و بیشتر کشورهائی که به آنها "جهان سوم" می گفتند، ماهیتی تا حدی نیمه - نومستعمراتی  (semi/neo-colonial nature ) داشته است.  

 

محدودیت های تاریخی     

 

در سراسر مقاله، مایک مکنیر به مسئله محدودیت های تاریخی سرمایه داری رجوع می کند. مایک می گوید که مارکس دو طبقه بندی از محدودیت های تاریخی را پیشنهاد داده است. اول: " نیروهای مولد به فراتراز نقطه ای  که در آن قانون ارزش دیگر یک تنظیم کننده ی منطقی اقتصادی نیستمی رسند. در نتیجه نیروهای مولد تبدیل به نیروهای مخرب می شوند و برای حفاظت از جامعه، سرنگونی سرمایه داری، به یک ضرورت تبدیل می شود". و دوم: "سرمایه با بیدارکردن طبقه ی کارگر، گور خود را می کند"( ویکلی ورکر 29 ژوئیه).

 

مارکس بارها از سد شدن روابط مالکیت سرمایه داری بر سر راه نیروهای مولده صحبت کرده است - مایک نیز نقل قول مشابهی را از  مقدمه وی در نقد اقتصاد سیاسی آورده است. اما به نظر می رسد که مایک این دو محدودیت را  جدا می کند، انگار که سرمایه داری  با عملکرد فقط  یکی از آن ها به پایان خواهد رسید. از یک سو طبقه ی کارگر سازمانی را ایجاد می کند که با آن سرمایه داری سرنگون خواهد شد، و از سوی دیگر، سرمایه داری توانائی اش را برای توسعه ی جامعه و بنیان مادی خود، ازهر راه منطقی، و از هرفرصت مناسب،  از دست خواهد داد.

 

مایک بین فرایند سقوط حکومت های کلاسیک باستانی و فئودالیسم و فرایند سقوط سرمایه داری موجود مشابهت هایی را می بیند و استدلال می کند زمانی که "رشد نیروهای مولده در تقابل با حقوق خاصی از طبقه ی حاکم موجود قرارمی گیرد"، دستگاه بوروکراتیک زورگوی دولت تقویت می شود و به سوی دردست گرفتن وظایفی که طبقه ی حاکم فرتوت برای مدت های مدید در دست داشته، حرکت می کند.

 

بنابراین مایک نقش فزاینده ی دولت در مدیریت مسائل اقتصادی را،بعنوان نمود کلیدی در سقوط سرمایه داری مشخص می کند. اما چیزی که وی مشخص نمی کند، ریشه ی برخورد بوجود آمده بین نیروهای مولده توسط سرمایه داری و نقش طبقه ی سرمایه دار است.

 

مایک نقش کاهش میزان سود را مورد بحث قرارمی دهد  و به صورت غریبی این قانون حرکت را، با فراز وفرود هژمونی جهان، مرتبط می داند. اما میزان سود بخش های صنعتی پیشرو با بالاترین ترکیب سازمانی سرمایه[18]، از میزان سود بخش های عقب مانده با ترکیب سازمانی پائین ترسرمایه کمتر نیست.  برابرسازی میزان سود مارکس به این معنی است که کارخانه های با تولید بیشتر(معمولا کارخانه هایی که بالاترین نسبت سرمایه ی ثابت را دارند)، عملا به هزینه ی کارخانه های با تولید کمتر، از ارزش افزوده بهره مند می شوند.  در یک بنگاه اقتصادی، افزایش در نسبت متوسط سرمایه ی ثابت، منجر به کاهش نرخ متوسط سود خواهد شد، اما سرمایه های با بهره وری بیشتر هنوز از سرمایه های با بهره وری کمتر، سودآورترند.  بنابراین یک بحران اقتصادی موجب بی ارزش شدن سرمایه های مسلط سابق نمی شود، بلکه تنها سرمایه داران ناموفق تر را به چاه نیستی می اندازد تا میانگین ترکیب سرمایه ها را افزایش دهد.

 

مطمئنا، تمرکز تولید و رشد انحصارات- گرایشی که دقیقا در رساله ی امپریالیسم لنین به آن اشاره شده- از جنبه های اصلی برخورد بین نیروهای مولد و روابط مالکیت سرمایه دارانه است. هرچه تولید متمرکزتر شود، برای نگهداری نیروهای تولید، به سرمایه گذاری بیشتر و بیشتری نیاز است.  اجازه دهید آن را به تفصیل شرح دهم. مشخصه ی اصلی آنارشیستی تولید سرمایه داری به این معنی است که هرچه سرمایه گذاری بیشتر باشد، برای جبران سرمایه و تولید سود، به زمان طولانی تری احتیاج دارد، وامکان ریسک هم بالاتر است. پس برای کاهش ریسک به سوی انحصار می رود.  از این رو سرمایه داران از دولت می خواهند که برای حفاظت از سرمایه گذاری ها گام هایی بردارد- نولیبرالیسم، نه جدائی سرمایه از دولت، بلکه  استراتژی ای خاص برای مداخله ی دولت درجامعه است. و بدان علت است که ساختارهای  دولتی ملی و بین المللی  چنین نقش مهم و حساسی را در شکل دادن اقتصاد جهان و تعیین اینکه کدام رژیم وکدام بخش اقتصادی رشد کند یا نکند، دارند.

 

گرایش به افت نرخ سود، مانع نهائی رشد سرمایه دارانه ی نیروهای مولد را آماده می کند، زیرا هرچه فن آوری بیشتر به سوی اتوماسیون پیش می رود، میزان سرمایه ی جاری (یعنی نیروی کار)، که سرمایه می تواند از آن ارزش افزوده بدست آورد ( برای مثال سود)، کمتر می شود.


 

[2] Nick Rogers

[4] Mike Macnair

[5] Alliance for Workers’ Liberty

[6] Hobson

[7] Hilferding

[8] Wallerstein

[9] Gunder Frank

[10] Martin Thomas

[11] AWL

[12] Workers’ Liberty

[13] Peter Gowan.

[14] HOT MONEY  منظور از پول داغ ، پولی است که مردم هنگام تورم بالا ترجیح می دهند نزد خود نگهداری نکنند وآن را به کالا تبدیل نمایند.-

[15] economies of scale

[16] Joseph Stiglitz

[17]Peter Gowan

[18] organic compositions of capitalاصطلاحی است که مارکس برای نسبت سرمایه ی ثابت به سرمایه ی جاری آورده است. و آن نزدیک به مفهوم نوین نسبت سرمایه – کار است.  

بازگشت به صفحه نخست         

                            

Free Web Counters & Statistics