نویدنو:17/12/1388                                                                    صفحه قابل چاپ است

 نویدنو

 

جنبش ودیدگاه ها- 10

توضیح : نوید نو بر آن است که دیدگاه های مختلف جاری در جنبش را برای اطلاع ، مقایسه ونقد خوانندگان در اختیار قرار دهد. هدف اصلی از این امر ، ایجاد مجموعه ای است که بتوان از میان خطوط آن اشتراکات، اختلافات وتفاوت ها را دید . به نقد آنها نشست ودر گامی دیگر کاملتر واز منظری جامع تر به جنبش نگاه انداخت. امید که مورد توجه قرار گیرد وموجبی برای حرکتی هماهنگ تر باشد .

 

رهبران جنبش سبز باید در میان مردم باشند

در عاشورا چه گذشت؟

جنبش به نشاط نیاز دارد

 

 

 

حبیب الله پیمان در مصاحبه با روز:

رهبران جنبش سبز باید در میان مردم باشند

سارا سماواتی

با دکتر حبیب الله پیمان رهبر جنبش مسلمانان مبارز در مورد وضعیت جنبش سبز پس از راهپیمایی 22 بهمن، و روند پیش روی این جنبش مصاحبه کرده ایم.به باور وی "تحولات دراز مدت منجر به نتایج مثبت و پایدار می شود چون در بستر عمل دراز مدت هستی اجتماعی مردم هم دگرگون می شود و اندیشه آزادی و دموکراسی نهادینه می شود." او همچنین می گوید: "جنبش سبز یک جنبش قانونی، گسترده و مدنی است و رهبران آن حتماً باید در میان مردم باشند."

این مصاحبه در پی می آید.

آقای پیمان هنوز تفسیر مراسم بیست و دوم بهمن تمام نشده؛ به نظر شما در بیست و دوم بهمن در واقع چه اتفاقی برای جنبش سبز و برای حکومت افتاد؟

 در روز ۲۲ بهمن وقتی نیروهای انتظامی و امنیتی تمام عرصه را پر کردند و میدان محل تجمع هم از قبل به وسیله‏ی افراد مورد اعتماد پر شده بود، دو راه بیشتر نبود: یکی این بود که برخی از نیروها بیایند و علی‏رغم چنین وضعیتی درگیر بشوند که اصولاً در راهبرد جنبش سبز، درگیری و خشونت نبوده و نیست. راه دوم همان بود که تقریباً پیش آمد یعنی اینکه افرادی که شرکت کردند، نتوانند حضور خود را به نحوی، با نماد سبز اعلام کنند؛ بنابراین برخلاف آنچه تبلیغ می‏شود، 22 بهمن نه شکستی برای جنبش سبز بوده است و نه یک پیروزی برای اقتدارگرایان..

 

به این ترتیب باید دست اوردی هم نداشته باشد.

چرا! اتفاقاً میخواستم بگویم این 22 بهمن نتایج قابل توجهی داشت که باید در ادامه حرکت جنبش سبز و در راهکارهای بعدی مورد دقت قرار بگیرد. یک نتیجه‏ی مهم این است که حرکت اعتراضی مدنی را فقط با اشکال معینی نباید محدود کرد.خیلی ها این طور فکر کرده بودند که استمرار این حرکت و اعلام خواسته‏ها، فقط با حضور در خیابان‏ها امکان‏پذیر است. اما حالا متوجه شده‏اند که این راه می تواند به‏کلی بسته باشد و بنابراین باید در جست‏وجوی راه‏های دیگری باشند..دوم اینکه رشد جنبش اعتراضی، برخی را به این اندیشه واداشته بود که چون این جنبش حمایت میلیونی مردم را با خود دارد و مشی‏اش هم در چهارچوب قانون اساسی است، پس در کوتاه‏مدت به خواسته‏هایش می رسد؛ اما امروز اکثریت متوجه شده‏اند که تحول از یک جامعه گرفتار استبداد های گوناگون به سوی یک جامعه‏ی آزاد، سالم و دمکراتیک، یک تحول تدریجی درازمدت است.

 

این تحول تدریجی درازمدت با چه شیوه هایی غیر از حضور در خیابان می تواند ادامه بیابد؟

البته باید بگویم اینطور نیست که با تجربه 22 بهمن، حضور در خیابان منتفی شده باشد. هر زمان که شرایط مناسب باشد این شکل از حضور را اجرا خواهد کرد، اما جنبش سبز دو تلاش اساسی باید بکند. یکی اینکه باید برای جلب ‏و پیوستن نیروهای اجتماعی‏ای که به اقشار و لایه پایینی جامعه متعلق هستند و هنوز با این جنبش پیوند ندارند، برنامه داشته باشد، مطالبات و دغدغه‏های اجتماعی و اقتصادی آنان را تشخیص بدهد و طرح کند. این اقشار، یعنی اقشار محروم تر جامعه نظیر کارگران، معلمان و کشاورزان بیشترین آسیب را از سیاست‏های اقتصادی و اجتماعی‏ای دولت متحمل می شوند. باید ارتباط مشکلات آنان با سیاست های غلط اقتصادی دولت برای آنان روشن شود.

 

فرض کنیم جنبش سبز موفق شد و این تحلیل ها را هم به میان این گروهها برد و همدردی و همراهی آنان را هم جلب کرد، حضور در خیابان هم که به گفته شما ممکن است غیر ممکن شده باشد،پس چه راهبردی برای تبدیل اعتراضات آنها به یک حرکت دارد؟

ببینید؛ کشور ما انبار کالاهای متوسط و نامرغوب خارجی شده است.همیشه هم گفته می‏شود که عده‏ای باندهای شکر خارجی دارند؛ تلویزیون هم بارها انبارهای شکر را در برنامه های انتقادی نشان داده ، ولی خود دولت هیچ کاری نکرده است.محصول شکر کارخانه نیشکر خوزستان در انبارها مانده است. جنبش سبز می تواند (به عنوان مثال می گویم ) برای همدردی با کارگران نیشکر خوزستان از مردم بخواهد که مثلاً یک هفته شکر نخرند و مصرف نکنند.

برنج کاران ما دایم متضرر می شوند و بازار پر از برنج خارجی است. برای همدردی با باغ دارانی که محصول سیب و پرتقال شان یا برنج‏کارانی که برنج‏های‏شان در انبارها می پوسد اعلام کنند مردم میوه‏ی خارجی نخرند، مردم برنج خارجی نخرند، نخورند. چنین مقاومت‏های مدنی در عرصه‏ی عمومی امکان‏پذیر است و جنبش سبز باید تلاشی را در این زمینه‏ها  آغاز کند و ارتباط خود با نیروهای اجتماعی راتقویت کند و فرصت های مشترک را از دست ندهد. فرصت برای همدردی با کارگران نیشکر هفت تپه، با کشاورزانی که محصولاتشان در  انبارها به علت حضور واردات می پوسد، یا تولید کننده داخلی که از بازار واردات بی ارزش چینی شکست خورده است.... اینها تعارض با کیان نظام هم نیست. بلکه مبارزه مدنی است با سیاست های غلط اقتصادی دولت و تمرین یک مقاومت مدنی و یک همبستگی اجتماعی است که آینده بسیار درخشانی را برای جامعه ما رقم می زند.

 

وقتی راجع به اقتصاد و توجه به تولید کننده داخلی صحبت می کنید آیا تصور نمی‏کنید واردکنندگان نیز بخشی از اقتصاد کشور هستند و از چنین طرح‏هایی لطمه‏ می بینند و به هر حال به نوعی اقتصاد ملی متضرر می شود؟

نه! وارد کنندگان در کشور ما یک اقلیت دلال هستند که از رانت‏ها و امکانات دولتی استفاده می‏کنند و با روابطی که دارند از معافیت‏های گمرکی برخوردار می‏شوند و اتفاقاً به همه‏ی تولید کنندگان و فروشندگان جزء، و در کل اقتصاد ملی هم زیان می‏رسانند. فروشندگان و کسبه‏ی جزء هم در نتیجه تقویت تولید کننده داخلی اگر منتفع نشوند زیان نمی کنند زیرا در نهایت برای آنان فرقی نمی‏کند که کالاهای داخلی را عرضه کنند و سودی ببرند یا کالای خارجی را.

 

گفتید که تلاش برای برقراری ارتباط با طبقات محروم یکی از مواردی است که جنبش سبز باید برای آن تلاش کند؛ مورد دیگر چیست؟

مورد دیگر کمتر از این مورد اهمیت ندارد، و آن این است که اندیشه و نگاه به تغییر و تحول دمکرات تغییر کند و این تلقی که تنها با تغییر دولت و حکومت، دمکراتیزاسیون متحقق می شود رنگ ببازد. تمرکز روی اینکه حکومت را سرنگون کنیم یا حکومت را بدست بگیریم، اشتباه بزرگی است که در تاریخ به کرات انجام شده و نتیجه منفی اش را همه دیده ایم..نوعی ارتباط هستی‏شناسی جدید باید شکل بگیرد. این ارتباط هستی‏شناسی باید در اندیشه و آگاهی جامعه و در میان روشنفکران و مردم عادی برقرار شود. اندیشه ای که به دلیل تسلط استبداد درازمدت در کشور ما متاسفانه یا نیست یا بسیار ضعیف است.

 

جنبش سبز با این محدودیت هایی که دارد چگونه می‏خواهد این تلاش ها را به میان مردم ببرد؟

ایجاد همبستگی های اجتماعی، گفتگو و تعامل در عرصه ملی، یعنی همان ساختار شبکه‏‏ای که آقای موسوی اشاره کردند، چیزی که من اضافه می‏کنم، این است که این شبکه فقط برای سازماندهی تظاهرات خیابانی یا فعالیت در اینترنت نیست. مهمترین کارش این است که روی مسائل مشترک اجتماعی، فرهنگی، زیستی، بحث و گفت‏وگو و همه این بحث ها را در عرصه مشترک و عمومی و بر پایه ارزش‏های دمکراتیک، تنظیم کند. بر پایه  همدردی و همراهی افراد نسبت به یکدیگر در همه زمینه های مادی و معنوی. در نتیجه پیشرفت این روابط درون این شبکه ها، عملاً و در مجموع نمونه‏های کوچک از جامعه مبتنی بر روابط دمکراتیک، آزادی‏خواهانه و انسانی‏ را به‏ وجود می آورد.در چنین جامعه‏ خودساخته و پویایی هر اتفاقی هم که بیافتد این ارزش ها بازگشتنی نیستند. بازگشت‏هایی که بعد از انقلاب مشروطه، نهضت ملی و انقلاب ۵۷ داشتیم، نخواهیم داشت و سازندگان جامعه خود بازتولید کنندگان روابط استبدادی نو نخواهند شد.

 

اگر حاکمیت دست به یک سرکوب وسیع بزند،نمی تواند روحیه عمومی را برای مبارزه مسالمت آمیز پایین بیاورد و از این راه بعضی  به خارج از جنبش سبز و روش مسالمت آمیز روی بیاورند و تعدادبیشتری نیز دچار رکود و خمود شوند و این شبکه نیز عملاً  از میان برود؟

اگر قرار باشد سرکوب ها روحیه عمومی را تضعیف کند، هیچ واکنش دیگری جزبرخی واکنشهای ماجراجویانه بسیار ضعیف در گوشه و کنار دیگر امکان نخواهد داشت. اگر قرار بر این باشد که مردم از این سرکوب ها منفعل شوند، آگاهی بخشی هم دیگر ممکن نیست. هیچ نوع تعاملی ممکن نیست. فقط یک راه باقی می ماند، آن هم برای کسانی که خشونت را با خشونت استقبال می کنند و ما فرجام این را نیز از پیش می دانیم.بنا بر این جامعه باید بپذیرد که حرکت دراز مدت است. اروپا هم این راه را چند صد ساله پیمود و زمانی که به زیست دموکراتیک رسید، انسان ازاد خود مختارعقل گرا در نتیجه این زیست طولانی متولد شده بود. در جامعه ما هم باید این اتفاق بیافتد و این بهترین فرصت است. نیروهای جنبش سبز این امکان را دارند.

 

آقای پیمان! آقای موسوی در گفتگویی که این هفته با سایت کلمه داشت ضمن اینکه بار دیگر بر طرح خواست ها در چارچوب قانون اساسی تأکید کرد، گفت هنوز این خواست ها می تواند از جانب حکومت اجرا شوند. آیا با شرایطی که می بینیم به نظر شما امکان بروز چنین تمایلی در حاکمیت وجود دارد؟

خوب شد که پرسیدید. بله؛ حتماً؛ ببینید هر نیروی اجتماعی که راهکار مسالمت آمیز و راهبرد تدریجی را دنبال می کند باید علاوه بر اینکه در عرصه عمومی و به کمک نیروهای اجتماعی فعالیت می کند، یک پل ارتباطی برای گفتگوی انتقادی و تعامل با ساختار قدرت و مسئولین را فراهم  و خواسته های خودش ر ا طرح کند. ارتباط می تواند مستقیم یا حتی غیر مسقیم باشد. در همه جنبش های اجتماعی در اثر این ارتباط بسیاری از نیروها و جناح های درون حاکمیت، مشی خود را به نفع خواسته های مردم تغییراتی داده اندو  این تغییرات و بعضاً باهمدلی های که پیش آمده، امکان پیشبرد خواست های اصلاح طلبانه مهیا تر شده. بنا براین جنبش سبز هم باید راه تعامل و گفتگوی انتقادی را باز کند. مضافاً به اینکه حاکمیت ها ـ قضاوتی در مورد وضعیت فعلی ایران نمی کنیم ـ مواقعی که کیان و اصل حاکمیت شان را در خطر می بینند، فقط حمله می کنند و حاضر نیستند هیچ نوع امتیازی بدهند؛ از ترس اینکه این تعبیر به ضعف بشود. ولی وقتی تهدیدی را متوجه اصل موجودیت خود نمی بینند، و خواست ها تغییراتی را در چارچوب کلی نظام می خواهد و ساختارشکنانه نیست، معمولاً حاضر به گفتگو و تعامل برای رفع مشکلات و برخی اصلاحات هستند.

 

مانند؟

مثلاً مشروطیت. وقتی جنبش مشروطه شکل گرفت گفتگو وتعامل موجب شد که پادشاه حاضر شود به عدالتخانه رضایت بدهد و بخشی از نیروهای حاکمیت در آن زمان خواهان مشروطیت شدند که همه اینها منجر شد به صدور فرمان مشروطیت.در نهضت ملی ایران هم همین اتفاق افتاد و نفت ملی شد و دکتر مصدق به نخست وزیری رسید. و اگر نگاه کنیم در اروپا نیز بیشتر همین مسیر طی شده است.همانطور که اشاره کردم تحولات دراز مدت منجر به نتایج مثبت و پایدار می شود چون در بستر عمل دراز مدت هستی اجتماعی مردم هم دگرگون می شود و اندیشه آزادی و دموکراسی نهادینه می شود.در اینجا و در جنبش سبزهم همانطور که آقای موسوی اشاره می کنند، ضروری نیست حتماً کسانی که منتقدند، معترضند، مدعی بشوند که فقط ما باید این تغییرات را انجام بدهیم. جامعه وقتی یک تغییراتی را می طلبد و در خودش ایجاد می کند،حکومت اگر تحت تأثیر این تحولات در جامعه آماده انجام تغییراتی بشود، خوب چه فرقی می کند؟ مهم تغییر مناسبات است؛ تغییر نظام ارزش هاست. نه اینکه افراد اهمیت داشته باشند؛ جابجایی افراد به نظر من از ابتدا هدف جنبش سبز نبود. تغییر سیاست ها و روش ها هدف جنبش سبز بود.

 

چگونه امکان دارد حاکمیت فعلی به این نقطه برسد؟

همیشه معترضین و اپوزیسیون می توانند یک زبان مشترک  برای گفتگو با حکومت ها پیدا کنند؛مثلاً منافع ملی. ممکن است آنها بگویند ما به منافع ملی هم علاقه مندیم، به اقتدار ملی هم علاقه مندیم، ما به حفظ استقلال علاقمندیم و...

 اگر آن زبان یا مبنای مشترک پیدا شد، بعد از آن لوازم تحقق این خواسته های مشترک مورد گفتگو قرار می گیرد. فرض کنید اگر ما می خواهیم یک دولت مقتدر و مؤثر در منطقه یا در عرصه بین المللی بشویم، گفتگو می تواند اینگونه آغاز شود که بسیارخوب، مردم وجنبش سبز هم به  این قدرتمندی و تأثیر بخشی علاقمند است. اما بیاییم ببینیم مؤلفه های قدرت ملی چیست؟ اگر مؤلفه های قدرت ملی توسعه علمی فنی، صنعتی، اقتصادی است، یک همبستگی همه اقشار اجتماعی، همبستگی ملی،وجود سرمایه اجتماعی و فرهنگی قوی است. خوب باید بیاییم به این لوازم را فراهم کنیم تا یک قدرت تأثیر گذار و بزرگ جهانی بشویم.

 

آقای پیمان با توجه به اینکه قرار نیست حضور در خیابان تنها شکل مبارزه باشد و حتی همین حضور هم اغلب با رهنمودها و الگو سازی های مختلف و گاه متخالفی روبرو است، شما نگران تفرق در امر رهبری و ضربه خوردن جنبش از این بابت نیستید؟

بله؛ هستم. ببینید الان یک سیری به سمت رهبری غیرمتمرکز و به اصطلاح گسترده در سطح جامعه وجود داشته که بسیار خوب و مطلوب است. اما با توجه به تاریخ دراز مدتی که جامعه ما به رهبری متمرکز عادت داشته است این تحول باید دوره انتقالی اش را بگذراند؛ بنا بر این الان به ترکیبی از این دو نیازست. یعنی ضمن اینکه هر فرد به تعبیر آقای موسوی یک ستاد است، هر فرد باید خود رهبر خویشتن باشد، و هر فرد و سلول و هسته ای از شبکه اجتماعی باید خود بیاندیشد و با گفتگو و تعامل در درون خود به نتیجه برسد، اما در حال حاضر یک همدلی هایی میان چهره ها و نخبگانی و کسانی که تجربه بیشتری داشته و جامعه آنها را مرجع می شناسد، به نظر من کاملاً ضروری است. هر چند این نمی تواند صورت تشکیلاتی، به معنای معترف آن پیدا کند، اما شکلی از مشورت های منظم که بتواند نتیجه آن در اختیار افکار عمومی و فعالان جامعه مدنی قرار بگیرد، بسیار ضروری است.

 

اگر بخواهیم به فرمول های روشن تری که الان در مورد رهبری هست بپردازیم، می توان به پیشنهاداتی اشاره کرد که می گویند بخاطر فشارهای امنیتی رهبری جنبش باید در خارج از کشور باشد یا حتی همین رهبری فعلی آقایان موسوی و کروبی به خارج از کشور بیایند.

من به این دو مورد اصلاً اعتقادی ندارم. رهبری هر جنبشی باید در درون جامعه باشد تا هم ارتباط مستقیمی با واقعیات درون جامعه و هم ارتباط بیواسطه با اقشار و نیروهای فعاله داشته باشد.  ما در شرایطی نیستیم، و مشی مبارزه ما مشی مخفی چریکی نیست که در شرایط خطرناک رهبران به خارجه می رفتند و از بیرون تشکیلات مخفی شان را رهبری می کردند. این یک جنبش قانونی، گسترده و مدنی است. رهبران حتماً باید در میان مردم باشند.کسانی که در خارج از کشور بودند، حتا آنهایی که کاملاً حسن نیت داشتند و دارند، به دلیل دوری و به دلیل تغییراتی که بسیار سریع اتفاق می افتد، ذهنیاتشان غلبه بر واقع بینی می کند و دیده شده که توصیه هایی می کنند که اغلب عملی نیست. قابل پیگیری در داخل نیست و موجب مشکلاتی شده است چنانکه در همین مراسم اخیر 22 بهمن هم همین اتفاق افتاد و کسانی از آنجا توصیه هایی کردند که ابدا درست نبود و اگر می شد، جز به زیان جنبش و جامعه تمام نمی شد. بنابراین رهبری باید در داخل باشد. نیروهای خارج از کشور می توانند و باید در مشورت ها، همفکری ها، و گفتگوها نظر بدهند  و حتماً شرکت داشته باشند ولی تصمیمات عملی و نهایی را باید در داخل گرفت و رهبری فعلی هم به نظر نمی آید که نیازی به خروج از کشور داشته باشد. در جامعه ما فشار هست، زندان هست، دستگیر می شوند، آزاد می شوند و کسانی که آزاد می شوند بازهم فعالیت می کنند. مبارزه مدنی است،نه مبارزه مخفی و انقلابی که فعالان آن باید به زیر زمین بروند.

 

در عاشورا چه گذشت؟

مهدی خزعلی

 

تایید حکم اعدام جوان دانشجوی مسلمان محمد امین ولیان - عضو شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشگاه - سومین شوک خبری از این دست بود، دو تای قبل را گفتند ربطی به اعتراضات انتخاباتی نداشته است ( هر چند ابتدا قاطی این پرونده ها کردند!) اما بقول معروف :" تا سه نشه بازی نشه!" ممکن است این بازی سوم برایتان گران تمام شود، یا ضرب المثل معروف که می گوید: " یک بار جستی ملخک، دو بار جستی ملخک، بار سوم توی دستی ملخک! " آنچه نگران کننده است، مبنای گل و گشاد این حکم است، استناد به کلام یکی از مراجع که حرمت شکنان عاشورا محاربند و حکم به محاربه یک جوان دانشجوی مذهبی 20 ساله داده شود و برایش مجازات اعدام صادر شود!


 
نمی دانم معانی قلب شده است! محارب کسی است که سلاح برگیرد برای جنگ با خدا و رسول و ایجاد رعب و وحشت در جامعه کرده و امنیت جامعه را سلب نماید. صاحب جواهر در تعریف محارب می فرماید:" المحارب کل من جرد السلاح اخافه الناس..." یعنی دو رکن اساسی دارد 1 - سلاح از نیام کشد و حمله کند 2- در جامعه ایجاد خوف نماید.  یعنی اگر سلاح بکشد اما آنقدر ضعیف باشد که ایجاد خوف نکند، حاکم اسلامی او را سر جایش می نشاند و حکم محارب ندارد، یعنی اگر حاکم بدون ایجاد خوف یا قبل از آن او را دستگیر نماید حکم او محاربه نیست. و باز می فرماید: " من جرد السیف" که بایستی شمشیر بکشد به قصد زدن، اگر شمشیر در غلاف باشد و یا در دست باشد و برای زدن و ایجاد خوف نباشد محاربه نیست.


 
در واقع حکم محاربه در اسلام، یک حکم خشن و غیر منطقی نیست، یک حکم جنگی است برای اذن قتال به مسلمین در برابر کسانی که به جنگ آمده اند، اگر همان ها تسلیم شوند دیگر اسیرند و حق نداریم آنها را بکشیم، این یک حکم عقلی و منطقی از اسلام است و برای جنگ و حرب است و اجازه کشتن کسی را می دهد که به جنگ شما آمده است و اگر او را نکشید، شما را می کشد.این در همه جوامع پذیرفته شده است.


 
اما تعمیم این حکم شرعی به دانشجویی که دست خالی برای عزای حسین(ع) به خیابان آمده و مورد حمله ددمنشانه لباس شخصیها قرار گرفته و شاهد بوده که با اتومبیل بر پیکر رنجور عزادار حسینی می تازند و ایجاد رعب و وحشت می کنند، نارواست، مردمی که مورد دشنام و ضرب و جرح قرار گرفته اند و بسویشان تیر اندازی شده است و از بلندی پل به پایین پرتاب شده اند، محاربند یا ضاربان؟ !


  
از نظر من محارب کسی است بسوی عزادار حسینی اسلحه می کشد و تیر اندازی می کند، محارب کسی است که عصر عاشورا چون سپاه عمر سعد که اسبها را نعل تازه زدند و بر اجساد شهدا تاختند، با اتومبیل بر پیکر عزادار حسینی می تازد! محارب کسی است که با لباس شخصی، باتوم و کابل به دست ، با فحش ناموسی دختران جوان ما را کتک می زند.


  
من نیز روز عاشورا با همسر و فرزندان در خیابان بودم، من شاهد جنایتهایی بودم که هرگز از یاد نخواهم برد. از ساعات اولیه صبح نیروهای امنیتی ، لباس شخصی ها ، یگان ویژه و نیروی انتظامی خیابان انقلاب را تحت کنترل خود درآورده بودند و اجازه تجمع به عزاداران حسینی نمی دادند، هر تجمع کوچکی را با عربده و حمله وحشیانه متفرق می کردند، مردم کتک می خوردند و دم بر نمی آوردند، انقلاب بسته بود، از فرعی های کارگر وارد 16 آذر شدیم، باز بسوی انقلاب بسته بود، بسیجی ها از درب کوچکی وارد دانشگاه می شدند، ما هم شکل خودشان بودیم، ما هم زمان جنگ بسیجی بودیم، وارد دانشگاه شدیم، حاج سعید حدادیان می خواند، یک میزسی دی پناهیان می فروخت و یک میز کتابچه و سی دی مصباح در مورد فتنه! از هردو خریدیم (مفت بود، از قدیم گفته اند:" مفت باشه، کوفت باشه) از درب شرقی دانشگاه خارج شدیم، خیابان قدس به سمت انقلاب را بسته بودند، در وصال تظاهرات جریان داشت، ناگهان عربده لباس شخصی ها  و حمله موتورسواران یگان ویژه ما را غافلگیر کرد، آمدند و از ما عبور کردند،مردم مثل گله بی چوپان از مقابل گرگان درنده می گریختند، هر کس عقب می ماند طعمه گرگ بود.  یکی از یگان ویژه ها به من رسید و گفت: " حاجی نری بالا می زنن" گفتم: " تو نزنی اونا نمی زنن!" از فرصت استفاده کرده وارد خیابان انقلاب شدیم، سر وصال فیلمبردار نیروی انتظامی رو در رو از ما فیلم گرفت، من و یکی از دوستان (البته ریشو!) مثل بچه های مثبت و مظلوم از پیاده روی مقابل دانشگاه عبور می کردیم، به شوخی به او گفتم من جواز عبور دارم و اشاره به سی دی  مصباح کردم، تو چی؟ در پیاده رو چهار نفر دیگر هم در حرکت بودند، نه شعاری و نه تظاهراتی، شاید اصلاً رهگذر عادی بودند، یکباره لباس شخصی ها و یگان مستقر در مقابل درب اصلی دانشگاه با عربده حمله کردند، ما آرام وارد خیابان شدیم، لباس شخصی فریاد زد: " بزن ناقصش کن " و دومی با باتوم بر فرق جوانی کوبید که نقش زمین شد، نمیدانم زنده یا مرده، او را کشان کشان به ون ضد شورش بردند، یک زن و شوهر هم بودند، می خواستند شوهر را بگیرند و زن داد و بیداد می کرد، در صورت هردو اسپری فلفل زدند و داخل ون انداختند. نفر چهارم پیرمردی بود که به این رفتار اعتراض می کرد، او را مفصل نواختند و دو بار اسپری فلفل در چشمش زدند، دیگر تحمل نکردم به آرامی نزدیک شدم و پیرمرد را در بغل گرفتم ، در گوشش گفتم: اینها یزیدند بیا، پیرمرد که فکر می کرد من هم از آنها هستم، آرام شد و با من از مهلکه خارج شد.


 
تا اذان ظهر اوضاع به همین منوال بود، مردم یکطرفه کتک می خوردند، جلسه سعید حدادیان تمام شد، جمعیت مردان و زنان بسیجی وارد وصال شدند، شعار می دادند: " علمدار ولایت    بسیجیان فدایت" و خطاب به مردمی که در دو سوی خیابان انگشتها را به علامت پیروزی نشانشان می دادند فریاد سر می دادند: " مرگ بر منافق"  کمی هم من با آن ها صفا کردم، می خواستم عکس العمل آنها را ببینم، علامت پیروزی که نشانشان می دادم ، می گفتند : حاجی از ریشت خجالت بکش!" عبور خانواده بسیجی سپاهی ها به خیر گذشت، کسی متعرض کسی نشد، کمی بعد گنده لات ها از دانشگاه خارج شدند، جلوی آن ها حاج سعید حدادیان حرکت می کرد و جلو تر از او شکمش!  این ها خشونت را دامن زدند، این ها همان گروهی بودند که تلویزیون تحت عنوان هیئت های عزاداری پخش کرد، آمده بودند برای جنگ! فضا مستعد درگیری بود، از خانواده بی خبر بودم و موبایل ها خوب آنتن نمی داد، به هر زحمت بود تماسی حاصل شد، در خیابان کارگر بودند،  خود را به آنها رساندم، در تقاطع کارگر و بلوار جوانی سطل زباله را واژگون کرده بود و طبل جنگ می نواخت ، حال و هوای عاشورای 61 هجری را تداعی می کرد، بیاد شهید گلی افتادم، در کربلای یک ، فتح مهران، ارتفاعات قلاویزان، همین حاج علی فضلی فرمانده ما بود - که امروز مقابل ما قرار گرفته بود- گلی با تیر بار ضرب می گرفت و در پس هر رگبار مصرعی می خواند، :


"
ما در ره عشق نقض پیمان نکنیم       ت ت ت ت  ت ت
گر جان طلبد دریغ از جان نکنیم        ت ت ت ت ت ت 
دنیا اگر از یزید  لبریز شود              ت ت ت ت ت ت
ما پشت به سالار شهیدان نکنیم        ت ت ت ت ت ت


 
خبررسید که پل کالج تیر اندازی شده است، از این لحظه به بعدجنگ مغلوبه شد و مردم که خون دیده بودند حملات را بدون پاسخ نمی گذاشتند، با ماشین به سمت امام حسین حرکت کردیم، تمام کوچه ها پر از سطل زباله سوخته و نسوخته بود، ماشین ون نیروی انتظامی را به پهلو خوابانده بودند، یک ساختمان را آتش زده بودند، در مسیر چند موتور سوخته هم دیدیم، حملات خشن تر شده بود.


 
من در هیچ خیابانی اثری از حرمت شکنی اباعبدالله الحسین علیه السلام و قرآن ندیدم، البته صرفنظر از حرمت شکنی لباس شخصی ها که با فحش ناموسی عزاداران حسینی را می زدند. آن فیلم چند ثانیه ای که صدا و سیما از پخش قبل و بعد آن می هراسد، علت دارد و هتک حرمت عاشورا نیست، مردم از سقوط هتک حرمت کنندگان شادی می کنند، در ظهر عاشورای 61 هجری هم علی رغم شهیدانی که در میان خیمه ها بودند، وقتی یکی از سواران عمر سعد سقوط می کند اصحاب شاد می شوند، این طبیعت دعواست، در دعوا حلوا خیر نمی کنند، در برابر زدن و کشتن و زیر گرفتن این عکس العمل طبیعی است، این شادی در عزای حسین (ع) نیست، این شادی از سقوط فردی است که به مردم حمله کرده است! بیایید منصف باشیم، برای حکومت خود پیراهن عثمان را بیرق و قرآن بر نیزه نکنیم، شما حرمت قرآن واباعبدالله را می شکنید تا رقیب را محکوم کنید، مردم حرمت قرآن و حسین(ع) را نشکستند، مردم در عزای حسین شرکت کردند، در برابر سرکوب و ضرب و جرح این عکس العمل طبیعی است.ما قبل از انقلاب هم همین عکس العمل را داشتیم، اگر اتومبیلی به دست انقلابیون می افتاد سوت و هلهله بپا می شد، اگر یک کماندو هنگام فرار زمین می خورد ما هلهله می زدیم و شادی می کردیم، فقط آن روز شاه بلد نبود تصویر ما را تکثیر کند و بگوید این ها بی دین هستند! و کف و سوت می زنند! یادتان باشد در بهشت زهرا مردم بالای سر شهدا و در محضر امام ابتدا کف زدند و سپس وزیر شعار فریاد زد " تکبیر " . آیا آن کف زدن هتک حرمت شهدا بود؟!


 
بیایید با مردم بازی نکنیم، محمد امین ولیان یک دانشجوی ساده مسلمان از جنس همین مردم است، اعتراضی دارد، بگذارید طبق اصل 27 قانون اساسی آرام اعتراض خود را بیان کند، اینقدر چنگ و دندان به مردم نشان ندهید، بیایید به جای جنگ و دعوا، فضای گفتگو و تفاهم ایجاد کنیم، باور کنید این به نفع همه است و با هزینه کمتر نتایج بیشتری عاید می شود، دشمن در صدد است تا منابع ما را مثل عراق نابود کند، نگذارید با ماجراجویی دستاورد های بزرگ علمی و نظامی نابود شود.این انقلاب جز با ندانم کاری ما ضربه نخواهد خورد.


1388/12/12 
دکتر مهدی خزعلی

منبع: وبسایت دکتر خزعلی

 

جنبش به نشاط نیاز دارد

احمد صداقت، روزنامه نیم‌نما

 

میرحسین موسوی در مصاحبه اخیر خود با سایت کلمه اعلام کرده است: "گسترش آگاهی‌ها، استراتژی اصلی جنبش است"1 فرضِ نهفته در پس این سخن، آن است که در ایرانِ امروز، مسایلی وجود دارد که مردم از آنها آگاهی ندارند و گسترش آگاهی آنها، می تواند جنبش سبز را به هدف برساند.
از سوی دیگر، یک جنبش اعتراضی و کنشگران آن،در عمل، توانایی محدود و مشخصی دارند و هنگامی اجرایی کردن این استراتژی، باید نیروی خود را در هر لحظه بر فعالیت هایی متمرکز کنند که به نتایج بهینه منجر شود.

حال این پرسش مطرح می شود که در موقعیت کنونی، استراتژی آگاهی رسانی چه مفهومی می‌تواند داشته باشد و کانونی‌ترین موضوع برای آگاهی رسانی چیست؟ به این پرسش می توان پاسخ های متفاوتی داد.


** یک پاسخ این است که باید مردم را از ناکارآمدی دولت آگاه کرد و از فساد و حقارت دستگاه حاکم پرده برداشت. اینکه  مثلا چند وزیر و وکیل هستند که مدارکشان را با پول خریده اند و چند نفر از آنها مقاله دیگران را دزدیده اند یا پول بیت المال را بالا کشیده اند، رشد اقتصادی چقدر پایین آمده یا شاخص نکبت چقدر بالا رفته و ....  یعنی کاری که تقریبا همه مخالفان حکومت در حال انجام دادن آن هستند.

اما به نظر من این کار در حوزه فعالیت رسانه‌ها می گنجد و تعیین چنین فعالیتی به عنوان استراتژی یک جنبش اعتراضی به وسعت جنبش سبز، بسیار پرسش برانگیز است و نقدهای جدی ای به آن وارد است.
اطلاع رسانی از مفاسد حکومت مستقر، برای مرحله ای از فعالیت یک جنبش مناسب است که آن جنبش در حال شکل گیری و معرفی فلسفه وجودی خود است. جنبش سبز در حال حاضر از این مرحله بسیار فاصله گرفته است و وارد فازهای عملی شده است. جنبش سبز هویت فعلی خود را از این ادعا کسب می کند که پیروز انتخابات بوده است (سخنرانی آقای موسوی در شب انتخابات) یعنی اکثریت جامعه ایران را نمایندگی می کند. این بدان معناست که تا پیش از انتخابات، اکثریت این جامعه، از ناکارآمدی دولت مستقر آگاهی یافته بوده اند که طرفدار یک تحول در حکومت شده اند.


** پاسخ دیگر آن است که اعضای جنبش، به آگاهی رسانی درباره حوادث پس از انتخابات بپردازند و جنایتهای صورت گرفته را مرتب به مردم یادآوری کنند که چند نفر از هموطنانشان در زندان مورد تجاوز جنسی یا حمله با چاقو و... قرار گرفته اند ، چند نفر متفکر و دانشمند به زندان و تبعید و اعدام محکوم شده اند، کدام انسان فرهیخته ترور شده است و کدام نشریه آزادیخواه، به محاق رفته است.

اگر فرض کنیم منظور آقای موسوی از اطلاع رسانی چنین چیزی بوده است، این پرسش مطرح می شود که چگونه تکرار چنین اخباری به جنبشی با مختصات جنبش سبز یاری خواهد رساند؟
در عمل، اگر افراد توانایی نشان دادن واکنش داشته باشند، این نوع از اخبار می تواند خون انسانها را به جوش آورد و آنها را برای مبارزه و فعالیت بیشتر برانگیزاند. اما در حالی که تقریبا همه راههای تخلیه خشم مسدود است، برانگیختن خشم در مردم چه سودی دارد؟ و آیا این کار جز سرخوردگی و تحقیر بیشتر، نتیجه ای خواهد داشت.
تکثیر اخبار مبنی بر برخورد خشن حکومت با معترضان، در واقع منطبق بر خواسته‌ی آن امام جمعه‌ای است که خواهان گرداندن جسد اعدام‌شدگان در شهرهاست و بیشتر از هرچیز، بر استراتژی حکومت مبنی بر «نصر بالرعب» تطابق دارد.
در اینکه رسانه ها باید آزاد باشند ( و البته وظیفه دارند) که این اخبار را منتشر کنند،  بحثی نیست، مساله آن است که این کار، منطقا نمی‌تواند به عنوان اصلی ترین استراتژی یک جنبش اعتراضی باشد که به نتایج عملی می‎‌اندیشد.


**پاسخ دیگر این است که منظور میرحسین از آگاهی رسانی، تعلیم و ترویج بنیان‌های نظری جنبش سبز و تحلیل های مرتبط بر آن‌ها است.

در این صورت، بلافاصله این پرسش پیش می آید که بنیان‌های نظری جنبش سبز چیست؟  مثلا اگر یک حزب مارکسیست، آگاهی رسانی را  استراتژی اصلی خود اعلام می کرد، این استراتژی با دقت خوبی قابل فهم بود. مارکسیسم مجموعه ای نسبتا مدون و منسجم از نظریه ها را برای فهم جهان از دیدگاه خود ارایه می کند. در حالی که جنبش سبز اساسا یک جنبش فکری یا ایدئولوژیک نیست و حول هیچ تئوری اساسی‌ای شکل نگرفته است که آگاهی رسانی از آن نظریه بتواند در حد استراتژی جنبش مطرح شود.

(مجددا یادآوری می کنم که بحث این یادداشت، مخالفت با آگاهی رسانی نیست. اما وقتی یک جنبش اعتراضی که اکثریت را با خود همراه کرده و وارد فاز اعتراضات خیابانی شده، استراتژی خود را آگاهی رسانی قرار می دهد، این سوال پیش می آید که آگاهی رسانی از چه چیزی مد نظر استراتژیست های محترم جنبش بوده است.)


** اما به گمان من، پاسخ مناسب به این پرسش چیز دیگری است. جنبش سبز در موقعیت کنونی، بیش از هر چیز، نیازمند نشاط  و امید است و بنابرین، نقطه اتکای آگاهی رسانی، باید تقویت روحیه نشاط و امید در جنبش باشد. جنبش سبز تاکنون، بیش از آنکه به خود بپردازد، مشغول اطلاع رسانی از رفتارهای حریف بوده است. بسیاری از فعالان جنبش سبز، هنوز از اهمیت و عظمت کاری که انجام داده اند، آگاه نیستند.

وقت آن رسیده است که جنبش به دستاوردهای درخشان خود نگاهی بیفکند، مقاومت شگفت‌انگیز و دارایی‌های ارزشمندِ فرهنگی، اجتماعی‌اش را در قالب آثار ادبی-هنری به نمایش بگذارد و به خود یادآوری کند که بزرگترین جنبش اجتماعی دهه‌های اخیر ایران است. جنبش سبز در مقطع کنونی، نیازمند خودآگاهی، اعتماد به نفس، امید و نشاط است و این امر باید محور اصلی در استراتژی جدید جنبش یعنی «گسترش آگاهی‌ها» باشد.

1- http://kaleme.com/1388/12/08/klm-12528

 

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

بازگشت به صفحه نخست