نویدنو:17/02/1387                                                                     صفحه قابل چاپ است

 

ونزوئلا: دموکراسی، سوسیالیسم و امپریالیسم- بخش سوم

پروفسور جیمز پتراس- برگردان : آذر شفق

تغییرات اجتماعی: مبارزه جنبش های اجتماعی توده ای با جنبش های ارتجاعی طبقه متوسط

بررسی تقابل شدید اجتماعی جنبش های مردمی طرفدار چاوز با جنبش های طبقه متوسط که از سوی نیروهای اولیگارشی متکی به ایالات متحده حمایت می شوند، نیازمند مطالعه روابط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ماقبل دولت چاوز است. ایالات متحده کلیدی ترین (نیروی) تعیین کننده شرایط اقتصادی و مرجع اصلی طبقات ممتاز و طبقه متوسط در ونزوئلا بوده است. روابط ونزوئلا- آمریکا در همه زمینه ها از نفت گرفته تا الگوهای مصرفی، از رفتارهای ورزشی گرفته تا سبک زندگی، از حسابهای بانکی تا (انتخاب) شریک زندگی مبتنی بر سلطه آمریکا بوده است. الگوها و سبکهای زندگی طبقه متوسط ونزوئلا در حول و حوش تلاطم های میامی، مراکز خرید، مجموعه های مسکونی و خدمات مالی شکل می گرفت. مصرف کنندگان به  طبقات ممتاز جامعه تعلق داشته و هیچگاه کسب و کار مفیدی نداشتند.

قردادهای نفتی مابین ایالات متحده ، شرکتهای اروپایی و شرکت نفت ونزوئلا (PDVSA) از جمله پرسودترین و مطبوع ترین فعالیتهای اقتصادی مشترک در سطح جهان بود. این قراردادها مشتمل بر مالیاتهای ناچیز، حق الامتیاز و قراردادهای درازمدت استخراج از یکی از بزرگترین سایت های نفتی جهان ( منطقه اورینوکو) بودند. تمامی مدیریت اجرایی در حوزه "سرمایه گذاری دولتی" به سرمایه گذاریهای مشکوک برون مرزی با هزینه های اضافی سنگین مشغول بودند و این امر عملا غارت واقعی و تاراج گسترده و بعبارتی فساد گسترده و پایدار را مستتر می ساخت. ثروت حاصل از غارت نفت از مدیران اجرایی ارشد نفتی به سمت لایه های فوقانی طبقه متوسط، وکلا، مشاورین، ناشرین، رسانه های جمعی و مدیران شرکتهای مختلط، بخش کوچکی از دکانداران و خرده فروش ها، دلالان مسکن و وکلای سیاسی آنان و همراهانشان در بین کارکنان لایه های میانی، حسابداران، کادرهای نظامی، روسای پلیس و مستشاران آکادمیک مزدبگیر هدایت می شد. همه کسانی که در غارت منابع نفتی  ذینفع بودند یا پولهایشان را در بانکهای آمریکا و بویژه در میامی ذخیره نموده و یا در بانکهای آمریکا، (خرید) اوراق بهادار و بازار مسکن سرمایه گذاری می کردند. به عبارتی ونزوئلا نمونه ای از حاکمیت رانتیر-بوروکراتیک بود که عمیقا درگیر چرخه آمریکایی نفت- سرمایه گذاری- تامین دارایی شده بود. آنها بطور سیستماتیک، فرهنگی و ایدئولوژیک خودشان را بازیگران مطیعی در طرح آمریکایی تجارت آزاد- بازار آزاد می دیدند. بیانیه های چاوز در باره حق حاکمیت و سیاستهای او در زمینه ملی سازی منابع ونزوئلا بعنوان تهدید مستقیم روابط اصلی طبقه متوسط مرفه با ایالات متحده و بینش آنان در مورد سبک زندگی در میامی ارزیابی می شد.

این همبستگی عمیقا مطیعانه که با ارزشها و علایق طبقه متوسط همراهی می شد با سقوط اقتصاد ونزوئلا در دهه های 1980 و 1990 شدیدا به لرزه درآمد. مهاجرت و فقر نسبی گروه وسیعی از کارکنان دولتی، متخصصان و کارگرانی که در گذشته از درآمدهای نسبتا بالایی برخوردار بودند با ایجاد نوعی بی قراری در آنان زمینه ساز تغییرات رادیکال گردید. فقر فزاینده طبقه کارگر فقیر و لایه های پائینی طبقه متوسط و همینطور (شماری از) متخصصین موجبات بدنامی رهبران فاسد دو حزب سیاسی عمده، اعتراضات توده های شهری، اعتصابات و حمایت عمومی از شورش نظامی ناموفق به رهبری  چاوز را فراهم ساخت. این رخدادها انتخاب متعاقب چاوز (1998) و تصویب طرح برگزاری رفراندوم قانون اساسی جدید و دموکراتیک را بدنبال داشت. اما طغیان طبقه متوسط و حتی رای اعتراضی آنان به نفع چاوز با هیچ گونه تغییری در ایدئولوژی سیاسی یا ارزش های عمده آنان همراه نشده است. آنها چاوز را به مثابه نردبانی برای ترمیم موقعیت تحلیل رفته شان، و به گونه ای متناقض، برگرداندن سبک زندگی میامی و دسترسی دوباره به بازارهای مصرف ایالات متحده می بینند.

زمان و شرایط مشخص کننده مرحله آغاز عمل است؛ در فاصله نوامبر 2001 تا آوریل 2002 زمانیکه ایالات متحده با کودتای کوتاه مدت و ناموفق همراهی نمود ، اکثریت طبقه متوسط درپشت سر نیروهای ونزوئلایی-آمریکایی قرار گرفتند. انجام کودتا با حمایت آمریکا در پاسخ به امتناع پرزیدنت چاوز از حمایت از طرح "جنگ علیه تروریسم" که توسط کاخ سفید-صهیونیسم  طراحی شده بود، صورت گرفت. چاوز در پاسخ به درخواست بوش برای حمله به افغانستان پس از یازده سپتامبر 2001 اظهار داشت که " شما نمی توانید با ترور به جنگ ترور بروید". این امر نشاندهنده اصول چاوز در دفاع از حق استقلال سیاسی و باورهای متقن او در مقابله با جنگهای استعماری بود. معاون وزارت امور خارجه آمریکا، مارک گراسمان، شخصا به همراه هیاتی در پائیز 2001 به کاراکاس سفر نمود تا چاوز را وادار به عقب نشینی از مواضعش کند. چاوز تنها رئیس جمهوری بود که در جهان برای مقابله با دکترین نظامی جدید بوش به پاخاست و از همینرو بعنوان دشمن معرفی گردید. بدتر آنکه از دیدگاه دولت بوش، سیاستهای ملی پرزیدنت چاوز آلترناتیو جدیدی را در آمریکای لاتین در دوره (2003-2000) خیزش ها و قیام های توده ای و فروپاشی حکومتهای طرفدار آمریکا (آرژانتین، اکوادور و بولیوی) معرفی نموده و بطور دائم در صفحه اول اخبار مطرح بوده است.

 سیاستهای دولت چاوز در روزهای پیش از کودتای آوریل 2002 با توجه به آزادیهای دموکراتیک، رفرم های اقتصادی-اجتماعی فزاینده، سیاستهای مالی سنتی درخصوص تملک دارایی های ملی و خارجی و همچنین روابط کاری سرمایه داری در برخورد با ارزش ها و علائق طبقه متوسط بسیار دوستانه بود. هیچ دلیل معقولی برای حمایت طبقه متوسط و یا حتی الیگارشی اقتصادی از کودتا وجود نداشت جز اینکه پایگاه آنان، رویاهایشان بعنوان (طبقات) مصرف کننده،  سبک زندگی و سرمایه گذاری های اقتصادی شان، آنان را نزدیک و درکنار ایالات متحده قرار می داد. به عبارتی دیگر، (در این دوران) سیاستهای دولت و علائق جهانی آن بعنوان علائق ونزوئلایی های ثروتمند شناخته می شد. پیوندهای هویتی طبقات ممتاز ونزوئلا با سیاستهای ایالات متحده بقدری محکم بود که آنان را به کودتایی خشن بر علیه دولتی کشاند که خودشان بصورت دموکراتیک برگزیده بودند. طبقه حاکم کاراکاس از تحمیل یک رژیم سیاسی دیکتاتوری، ناپایدار، وابسته به آمریکا و برنامه ای حمایت نمود که اگر بطور کامل اجرا می شد ، کاهش دسترسی آنان به درآمدهای نفتی، تجارت و مزایای اقتصادی- اجتماعی را در پی می داشت که تحت حاکمیت دولت چاوز دریافت می نمودند. دارودسته کودتاچیان خروج از اپک و تضعیف موقعیت ونزوئلا در معامله با آمریکا و اتحادیه اروپا، اخراج بیش از 20000 پزشک، پرستار، دندانپزشک و دیگر کارکنان خدمات بهداشتی کوبایی که به ارائه خدمات به بیش از دو میلیون ونزوئلایی کم درآمد مشغول بودند را پیشنهاد نمودند.

دومین تلاش طبقه ممتاز اقتصادی و طبقه متوسط برای کنارزدن پرزیدنت چاوز در دسامبر 2002 با ازدست از کار کشیدن روسا و مدیران اجرایی شرکت نفت آغاز گشت. این تعطیلی تا فوریه 2003 ادامه یافت و سبب از دست رفتن بیش از 10 بیلیون دلار درآمد نفتی، دستمزد، و حقوق شد. شمار زیادی از مردان و زنان تاجر به منظور تخریب چاوز دست به نوعی خودکشی اقتصادی زده و به سبب عدم توانایی بازپرداخت اجاره بها و وام ها اعلام ورشکستگی نمودند. بیش از 15000 متخصص و مدیر اجرایی شرکت نفت ونزوئلا که در اعتصاب فعالانه شرکت داشته و در سیستم کامپیوتری تولید نفت خرابکاری نموده بودند، از کار اخراج شدند. کنفدراسیون اتحادیه های کارگری که مدتی طولانی از سوی سازمان سیا تامین مالی شده بود و هوادار ایالات متحده بود بواسطه مشارکت در کودتا و اعتصاب مدیران شرکت نفت متحمل شکستی مضاعف شده و به یک پوسته خالی بوروکراتیک مبدل گردید. نهایتا این طبقات متوسط و بالای جامعه بودند که به سبب شکست در بازگرداندن موقعیت ممتازشان و حفظ رابطه ویژه با ایالات متحده ، به بازنده های سیاسی و اجتماعی تبدیل شدند. طبقات ممتاز و برخوردار که خودشان را در موقعیت سقوط می دیدند (تصویری که با واقعیت ثروت جدید آنان بویژه در دوره جهش عظیم تجارت در فاصله سالهای 2004 تا 2008 مطابقت نداشت) ناامیدی و خشم شان را متوجه دولت نموده و به افسانه پردازی در باره حاکمیت یک دیکتاتور کمونیست بیرحم (بر کشور) متوسل شدند. درواقع پس از ریاست جمهوری چاوز( بعد از 2003) آنها ضمن برخورداری از رشد استانداردهای زندگی، اقتصاد مرکب، و واردات مصرفی فراوان، بطور مداوم بوسیله برنامه های هیستریک و شدیدا ضد دولتی رسانه های خصوصی در کل نیمکره سرگرم می شدند. تبلیغات رسانه ای توهم آنان از ستم را تغدیه می نمود. هسته اصلی اقلیت ممتاز طبقه متوسط از مبارزه خشن برعلیه چاوز حذف گردید و از جمع هم پیمانان نظامی اش خارج شد. بسیاری از رهبران آنان در موسسات تجاری و اتحادیه های رو به زوال برای مدت محدودی تبعید، زندانی و یا از کار اخراج شدند.

از سوی دیگر هواداران توده ای چاوز که بصورت میلیونی به خیابانها آمده و موجبات بازگشت او به ریاست جمهوری را فراهم ساختند، (به همراه ) کارگرانی که نقشی اساسی در راه اندازی صنایع نفتی و کارخانه ها داشتند، پشتوانه شکل گیری جنبش توده ای نوینی شدند. چاوز هیچگاه حمایت آنان را در شرایط اضطراری فراموش نکرد. یکی از دلایل ملی کردن صنایع فولاد، حمایت کارگران فولاد از درهم شکستن اعتصاب مدیران و باز نگهداشتن کارخانه ها توسط آنان بود. 

ونزوئلا یکی از معدود کشورهایی است که هم نیروهای چپ و هم نیروهای دست راستی توانسته اند با بسیج بخشهای وسیعی از مردم جنبش های اجتماعی توده ای پدید آورند. ونزوئلا همچنین کشوری است که در آن این جنبش ها با نوسانات ادواری شدیدی همراه بوده اند. معمولا شرایط اینگونه است که سازمانها از درون مبارزه جمعی و با قولهای بزرگ سربرآورده و پس از یک رخداد بزرگ و با جایگزینی جنبش سازمان یافته دیگری که به نوبه خود برخی از فعالین را جذب نموده اما قادر به تحکیم پایه های توده ای خود نیست، از بین می روند. درواقع آنچه رخ داده مجموعه ای از جنبش های زنجیره ای وسیع بر مبنای تعهدات طبقاتی پیشین است که در زمان بحران ملی برآورده شده و مجددا معطوف به فعالیتهای روزمره و محلی پیرامون شرایط تداوم خانواده، هزینه های مصرفی، و بهبود شرایط خانه و منطقه گردیده است. درحالیکه این چرخه جزر و مد گونه بسیج توده ها امری متداول در همه مناطق است، آنچه که در ونزوئلا بطور برجسته ای مشهود است میزان درگیری و یا بی توجهی توده ها، حضور گسترده توده ای و شمار محدود فعالین پایدار (در این روندها)است.

نگاهی به ونزوئلا پس از یک دهه حاکمیت پرزیدنت چاوز نمایانگر حضور غنی تر،متنوع تر و وسیع تر جامعه مدنی در قیاس با تمامی دولتهای پیشین ونزوئلا طی شصت سال گذشته است.

پس از استقرار مجدد جنبش دموکراتیک که از گروههای نظامی خلع ید نمود و موجبات بازگرداندن دوباره چاوز به قدرت را فراهم ساخت، جنبش های مبتنی بر اجتماعات محلی در سرتاسر محلات فقیر نشین شهرهای بزرگ و بویژه کاراکاس توسعه یافت. با تعطیلی موقت (کارخانه ها و شرکت نفت) از سوی روسا و مدیران اجرایی و انجام خرابکاریهای عمدی، کارگران کارخانه ها، شرکت نفت و شمار معدودی از متخصصین وفادار(به دولت چاوز) هدایت عملیات تولیدی در کارخانه ها و شکستن اعتصاب مدیران اجرایی با پشتیبانی ایالات متحده را، عهده دار شدند. کمیته رهبری این حرکت، هسته مرکزی تشکل شوراهای اجتماعی گشت که بعدتر کنفدراسیون کارگری جدید (UNT) و گردان های انتخاباتی را راه اندازی نمودند و باعث شکست قطعی رفراندوم برای برکناری چاوز شدند. (دولت از) این سازمانهای دفاعی ایده سازماندهی تعاونی های تولیدی و شوراهای منطقه ای خودمختار را به منظور دور زدن مقامات محلی و منطقه ای اخذ نمود. رشد سازمانهای دهقانی فشاربرای انجام قانون اصلاحات ارضی مصوب 2001 را افزایش داد. نیروهای دست راستی نیز با تشکل نیروهای چپ متوجه نهادهای معمول - فدکاماراس ( شرکت بازرگانی)، سازمانهای زمین داران و گله داران بزرگ، نیروهای متخصص بخش خصوصی، فروشندگان جزء در اتاق بازرگانی و سازمانهای مناطق همجوار، و بطور مشخص افرادی که در آلتیمار و جاهای دیگر متمرکز بودند، گشتند. نیروهای دست راستی پس از تحمل چندین شکست سخت توجه شان را معطوف کمکهای مالی و آموزشی آمریکا به سازمانهای غیر دولتی نظیر سومیت (SUMATE) برای نفوذ در طبقات پائینی جامعه و بهره برداری از نارضایتی دانشحویان طبقه متوسط نمودند که تظاهرات خیابانی آنان چاشنی انفجار درگیری های وسیع تری گردید.

طرفداران چاوز حضور سازمانی خود را با ارائه خدمات در مراکز درمانی، کمکهای غذایی و برنامه های آموزشی مستحکم ساختند. نیروهای دست راستی پایگاه خودشان را در دانشگاههای معتبر و مدارس عالی خصوصی تقویت نمودند. هر دو بخش تلاش نمودند تا با تمرکز بر معضلات درآمدی، همراهی بخش های مهمی از نیروهای کمتر سیاسی، گاهی اوقات کارگران غیررسمی مذهبی و کم درآمد و کارگران با دستمزدهای بالا را برانگیزند. طرفداران چاوز تقریبا 50% آراء رای دهندگان در رفراندوم گذار به سوسیالیسم را کسب نموده و یک درصد آراء را از دست دادند. نیروهای دست راستی بر روی تحریم رفراندوم از سوی سه میلیون نفر که عمدتا نیز از طرفداران چاوز بودند، برای شکست رفراندوم سرمایه گذاری نمودند.

نیروهای دست راستی از طریق اعمال خشونت و اتلاف دائم سرمایه ها در کشور، علیرغم رشد نسبتا پایدار و دورقمی در طی پنج سال،کشور را عملا به دو قطب تقسیم کرده اند. این امر نشاندهنده این واقعیت است که پروژه سوسیالیستی دولت در شرایط اقتصادی- اجتماعی دنبال می شود که در آن سرمایه داران کلان تقریبا کنترل همه بانک ها، منابع مالی، توزیع، تولید، شرکتهای حمل ونقل و خدماتی را در مقابل گاز-نفت – مخابرات، برق، فولاد، سیمان و بخش های خدمات اجتماعی در کنترل دولت در اختیار دارند. چاوز در آوریل 2008 از طریق مصادره 27 مرکز کشت نیشکر، شبکه های توزیع مواد غذایی، شرکتهای زنجیره ای بسته بندی گوشت، و همچنین مجتمع های بزرگ سیمان و فولاد، عملیات تهاجمی وسیعی را درراستای واژگونه ساختن اتحاد زیان آور قدرتهای اقتصادی و به نفع طبقه کارگر آغاز نمود.

در سال 2008 چاوز عملا دریافت که با توجه به دستورات از بالای اغنیا و قدرتمندان اقتصادی، بسیج توده ای امری ناممکن است. همه تصمیمات استراتژیک اقتصادی در زمینه های مختلف اعم از توزیع یا تولید مواد غذایی، ایجاد اشتغال یا اشتغال غیررسمی/مشروط، منابع مالی زمین داران خرد و زمیندارانی که در عرصه اوراق بهادار و یا محصولات نفتی سرمایه گذاری می کنند، در اختیاردشمنان مخرب دولت چاوز و پایگاه توده ای آن قرار داشته و بر روابط طبقاتی، سازماندهی طبقاتی، مبارزه طبقاتی و آگاهی طبقاتی اثر می گذارند.

روابط آمریکا- ونزوئلا

طبقات مرفه و متوسط ونزوئلا بیش از سایر نیروها در جوامع فعلی آمریکای لاتین، تمایل به قربانی نمودن علائق اقتصادی، فرصتهای درآمدزای کنونی و درآمد های سرشارشان در پای منافع سیاسی و پرخطر آمریکا داشته اند. در غیر اینصورت چگونه می توان همنوایی آنان را با کودتای آمریکایی آوریل 2002 و درست در زمانیکه چاوز سیاستهای مالی و پولی نسبتا درستی را دنبال می کرد و رهیافت نسبتا دقیقی درقبال اصلاحات بنیادی داشت، توضیح داد؟ چگونه می توان درگیر شدن در اعتصاب دوماهه مدیران صنعت و تولیدات نفتی را که منجر به ازدست رفتن میلیاردها دلار درآمد نفتی، حقوق و مزایا گشت و ورشکستگی صدها شرکت خصوصی و اخراج بیش از 15000 مدیر اجرایی ارشد و میانی را در صنایع نفتی بدنبال داشت، توضیح داد؟

سلطه آمریکا بر اغنیا و طبقه متوسط ونزوئلا با نوعی خودفریبی ایدئولوژیک- روانشناختی، تعیین هویت بیمارگونه براساس (معیارهای)دولت و جامعه تولیدی- مصرفی سفیدپوستان برتر و با خصومتی شدید نسبت به توده های عمیقا ونزوئلایی، افراد آفریقایی – سرخپوست تبار، همراه است.

اغنیا ونزوئلا و مقلدین طبقه متوسط با الگو برداری از تیپ "شخصیت اقتدارطلب" تئودور آدورنو از یکسو دست در دامن الگوی آمریکائی ایده آل (آمریکای شمالی) دارند و از سوی دیگر به نزاع و جدال با ونزوئلایی های فقیر، کسانیکه آنان را افراد سیاه پوست حقیر می خوانند، می پردازند. فرضیه ذهنیت استعماری می تواند رفتار بیمارگونه متخصصین ونزوئلایی - پزشکان و اساتید دانشگاه- را در تحقیر مراکز درمانی تازه تاسیس برای فقرا در مناطقی که تا پیش از آن فاقد این خدمات بوده اند و سیاستهای آموزشی جدید دانشگاههای بولیواری که به تازگی برروی توده های محروم گشوده شده اند و همچنین تلاش مشتاقانه آنان را برای ادامه تحصیلات عالیه در ایالات متحده توضیح دهد. پیوستگی عمیق طبقات مرفه و متوسط ونزوئلا با طبقات ممتاز ایالات متحده در زمینه مصرف، سرمایه گذاری و ابراز هویت، بستر مناسب را برای عملیات واشنگتن درزمینه بی ثبات سازی و براندازی دولت چاوز و تخریب قانون اساسی فراهم می سازد. پیوندهای روانی رسمی و غیررسمی توسط روابط اقتصادی انگل وار- رانتیر و با سفرهای ماهانه/سالانه زائرین میامی تقویت می شود. سرمایه گذاری در بازار مسکن و انتقال غیرقانونی منابع مالی، معامله با موسسات مالی ایالات متحده و همچنین مشارکتهای غیرقانونی بین مدیران قبلی شرکت نفت ونزوئلا با کمپانی های نفتی ایالات متحده موجب اتخاذ سیاستهای هم راستا با منافع امپریالیسم می شود.

سیاستمداران ایالات متحده بطور طبیعی یک طبقه همدست دارند که هم خواهان و هم قادر است که بصورت کمربند انتقالی سیاستهای ایالات متحده و در راستای حفظ علائق (و منافع) ایالات متحده عمل کند. و ازهمینرو این دسته از ونزوئلایی ها را بدرستی می توان طبقات کارگزار(ایالات متحده) نامید.

پس از اشتباهات حقیرانه طبقات کارگزار واشنگتن در بدست گرفتن قدرت از طریق توطئه و بعد از تقریبا (نوعی) خودکشی در انجام تلاشی ناموفق برای تعطیلی کار از سوی مدیران ، وزارت امورخارجه ایالات متحده آنان را به سمت یک جنگ فرسایشی هدایت نمود. این (جنگ) دربرگیرنده تبلیغات فشرده و کمپین های مداوم و آزاردهنده با هدف کاهش میزان نفوذ دولت چاوز در بین توده های مردم است.

مشاورین دانشگاهی، ایدئولوگها و کارشناسان رسانه ای خطوط سیاسی- ایدئولوژیک این جنگ را پیشنهاد نموده و طبقات کارگزار ونزوئلایی برحسب وظیفه آنها را اخذ نموده و بکار می بندند. این عملیات و اصطلاحا اعمال قدرت نرم ( تبلیغات و سازماندهی اجتماعی) با هدف ایجاد شرایط مطلوب به هنگام کاربرد احتمالی قدرت شدید - دخالت نظامی، کودتا، ترور، عملیات تخریبی، جنگ منطقه ای، یا ترکیبی از این تاکتیکها- صورت می گیرد. غالب بودن (کاربرد) قدرت نرم در یک مقطع زمانی مانع بکارگیری انتخابی برخی از تاکتیکهای (اعمال) قدرت شدید نظیر حمله نظامی اخیر کلمبیا به اکوادور -هم پیمان ونزوئلا- در ماه مارس 2008 نمی شود. (اعمال) قدرت نرم در خودش پایان نمی گیرد، اعمال قدرت نرم وسیله جمع آوری نیرو و ظرفیت سازی برای اجرای حمله نظامی در شرایط ضعف دولت ونزوئلا است.

ونزوئلا: دموکراسی، سوسیالیسم و امپریالیسم- بخش دوم

ونزوئلا: دموکراسی، سوسیالیسم و امپریالیسم- بخش اول

 

  | می توانید نظرات خودرا اینجا ابراز نمایید .

بازگشت به صفحه نخست         

                            

Free Web Counters & Statistics